labelاجتهاد و اصول فقه, دیدگاه و گزارش
commentبدون دیدگاه

از نوآوری‌های اصولی محقق حلی تا دگرگونی در مفهوم اجتهاد

یکی از مسائل مهمی که محقق حلی در علم اصول مطرح نمود و بعد از ایشان تا زمان ما باقی مانده است، بحث تحول مفهومی اجتهاد است. اجتهاد در عصر روایات و در عصر قدما تا زمان محقق مفهومی مذموم و غیرقابل قبول داشت. مرحوم محقق در مفهوم اجتهاد یک تحولی ایجاد کرد که بر اساس آن تحول، مفهوم اجتهاد نه تنها مذموم نیست، ممدوح و بلکه واجب است.

به گزارش خبرنگار اجتهاد، اولین جلسه از سلسله نشست‌های علمی «بررسی اندیشه‌های فقهی و اصولی محقق حلی (ره)» با حضور فضلا و طلاب حوزه علمیه مشهد هفته گذشته در مدرسه علمیه آیت‌الله خویی(ره) برگزار شد. در این نشست علمی حجت‌الاسلام والمسلمین شیخ مهدی زمانی‌فرد، استاد دروس خارج حوزه علمیه خراسان به ایراد سخن پرداخت. گزارش تفصیلی آن پیش‌رویتان قرار می‌گیرد.

بسم‌الله الرحمن الرحیم. مستحضرید هجدهم ربیع‌الثانی سالگرد ارتحال عالم جلیل‌القدر، دانشمند بزرگ، فقیه و اصولی شیعی محقق حلی(ره)، شیخ نجم‌الدین، ابوالقاسم، جعفر بن حسن بن یحیی بن سعید هذلی (۶۰۲- ۶۷۶ هجری قمری)، از چهره‌های درخشان علمای شیعه در قرن هفتم هجری است. به همین مناسبت اندیشه‌های فقهی و اصولی محقق حلی را در جلساتی بررسی می‌کنیم.

وقتی تفکرات یک عالم را بررسی‌ می‌کنیم منظورمان حوزه‌های اختصاصی و نوآوری‌های اوست. موارد مشترکی بین محقق حلی و سایر اعلام فقه و اصول شیعی است. طبیعی است که آن‌ها یک مسائل مشترکی است و به نام ایشان ثبت کردنش مسئله خاصی ندارد، اکنون می‌خواهم با توجه به فرصت کم نوآوری‌های اصولی ویژه محقق حلی را بررسی کنیم، البته این موضوع مجال گسترده‌‌ای می‌خواهد. مطالبم را در دو بخش تعقیب‌ می‌کنم: اول نوآوری‌های اصولی محقق حلی و دوم: نقش محقق حلی در تحول مفهوم اجتهاد.

نوآوری‌ و اندیشه‌های اصولی محقق حلی

تفکیک مباحث اصول اعتقادت با اصول فقه: اولین نوآوری تفکیک اصولین است. قبل از محقق حلی اصول اعتقادات و اصول فقه با هم یکجا تدوین و تدریس‌ می‌شد؛ مثلاً کتاب اصولی شیخ طوسی به نام «العده فی اصول الفقه» را که ملاحظه بفرمائید اول اصول اعتقادات است و بعد وارد در اصول فقه‌ می‌شود. «الذریعه» سید مرتضی قبل از محقق حلی است که آن هم به این کیفیت است. کتاب الذریعه بخش عمده‌اش مباحث اعتقادات است. محقق حلی اولین دانشمندی است که این‌ها را از هم تفکیک کرد؛ البته ثمره‌‌ای هم دارد. وقتی که این دو اصول با هم بودند، سید مرتضی و دیگران معتقد بودند که خبر واحد در علم اصول کارساز نیست. منظورشان هم اصول اعتقادات بود، چون اصول اعتقادات باید یقینی باشد و خبر واحد یک دلیل ظنی است و فایده‌‌ای ندارد و چون این دو اصول را با هم‌ می‌نوشتند در همان کتاب می‌گفتند خبر واحد به درد علم اصول‌ نمی‌خورد.

بعدها این تفکر به وجود آمد که سید مرتضی با عمل به خبر واحد در اصول فقه مخالف است؛ در حالی که ایشان‌ می‌فرمود که خبر واحد در اصول به درد‌ نمی‌خورد، منظورش اصول اعتقادات بود و الا سید مرتضی هم با بقیه فقها هماهنگ است و در اصول فقه خبر واحد کارایی دارد و خود سید مرتضی به خبر واحد عمل‌ می‌کند، ولی چون این دو اصول با هم بودند‌ می‌گفتند خبر واحد به درد علم اصول‌ نمی‌خورد و منظورشان از اصول، بخش اول آن بود. این را همه قبول دارند چون در بحث اصول اعتقادات ما به‌دنبال یقین هستیم و خبر واحد حجت است ولی یقین که‌ نمی‌آورد. با هم بودن این اصول آسیب‌هایی داشت. محقق حلی با آن بینش خاصی که داشتند آمد و این دو را از هم تفکیک کرد و گفت اصول اعتقادات جای خود را دارد.

کتاب ایشان تحت عنوان «معارج الاصول» است، این کتاب اصولی سه مقدمه و ده باب دارد و مسائل اصولی را بسیار منقح و با سلیقه جمع‌آوری کرده است. یکی از ویژگی‌های محقق حلی این بوده است که سلیقه خاصی در دسته‌بندی مطالب، تبویب و در فصل فصل کردن مطالب داشته است، ایشان ده باب درست کرده است و در هر بابی یکی بعد از دیگری با نظم منطقی جلو رفته است. این حُسن سلیقه، یک امتیاز بسیار خوبی است که خواننده احساس کند مؤلف یک نظم منطقی را طی‌ می‌کند.

«معارج الاصول» اولین کتاب اصولی است که در آن بحث‌های کلامی و اعتقادی وجود ندارد. بعد از ایشان علامه حلی آن کار را تکمیل کرد و دیگر بر همین اساس کتاب‌های اصولی تدوین شد. مرام دانشمندان شیعی در علم اصول این شد که کلام و اصول فقه جداگانه بحث شوند و این اولین نوآوری اصولی محقق حلی است.

سؤالی مطرح می‌شود که شاید وجه ضعفی برای محقق حلی باشد. این سؤال دو پاسخ دارد؛ اولاً ما در بیان ضعف و قوت نیستیم و نوآوری‌ها را بیان‌ می‌کنیم و حالا این نوآوری درست است یا نه؟ بحث دیگری است. ثانیاً این اتفاقاً وجه قوت است چون حوزه علوم باید از هم متفاوت باشد و تداخل علوم آسیب ایجاد‌ می‌کند. شما وقتی بحث تفسیر دارید باید تفسیر محض داشته باشید هکذا علوم دیگر. تداخل علوم در یکدیگر بسیار مشکل‌ساز‌ می‌شود. مثلاً برخی‌ها در علم اصول بعد از محقق مباحث فلسفه را داخل علم اصول کردند، فلسفه نباید داخل علم اصول باشد بلکه هر کدام باید جدا بحث شود. یا مثلاً در بحث‌های تفسیری، برخی علوم تجربی را داخل کردند؛ علوم تجربی هم یک علم است ولی هر چیزی باید در جای خودش بحث شود.

جایگاه عقل در علم اصول: دومین نوآوری محقق حلی اعلی‌الله‌مقامه الشریف عبارت است از جایگاه عقل در علم اصول. جایگاه عقل در علم اصول را محقق حلی برای اولین بار تشریح کرد. البته قبل از ایشان به‌صورت اجمال و ابهام مطرح بوده ولی محقق حلی جایگاه عقل درعلم اصول را واضح و روشن کرده است.

ایشان‌ می‌فرماید: یکی از ادله اربعه در علم اصول دلیل عقل است. می‌فرماید دلیل عقلی به دو بخش تقسیم‌ می‌شود: یکی دلیل عقلی که به خطاب شرعی برمی‌گردد و دیگری دلیل عقلی که به خطاب شرعی برنمی‌گردد. دلیل عقلی که به خطاب شرعی برمی‌گردد، یعنی عقل روی خطاب شارع کار‌ می‌کند و از درون آن مطالبی را در‌ می‌آورد. ایشان این را به سه بخش تقسیم کرده است:‌ می‌گوید: دلیل الخطاب، فحوی الخطاب، لحن الخطاب. وقتی که شما یک خطاب شرعی دارید و زمانی که عقل روی این خطاب شرعی تمرکز‌ می‌کند و با استدلال عقلی ما از خطاب شرعی مطلبی را بیرون‌ می‌کشیم. یک نصی از قرآن و روایت داریم و از این نص، عقل‌ می‌آید و یک نکته‌‌ای را در‌ می‌آورد. این نکته‌‌ای که عقل بیرون‌ می‌کشد، سه نوع است: یکی دلیل الخطاب است و دیگری فحوی الخطاب است و دیگری لحن الخطاب است. حال مثال‌هایی را محقق حلی بیان فرموده است:

مثال دلیل الخطاب: مثل اینکه در روایت داریم که “فی الغنم الصائمه زکات”. در گوسفندی که به چراگاه‌ می‌رود زکات است. خب زکات انعام که به انعام تعلق‌ می‌گیرد، یکی از انواع زکاتش، غنم است. غنم را دو قسم‌ می‌کنند: غنم معلوفه و غنم صائمه. غنم معلوفه یعنی گوسفند در خانه علف دستی‌ می‌خورد و این زکات ندارد. زکات به غنم صائمه تعلق‌ می‌گیرد. یعنی به بیابان‌ می‌رود، مثل عشایر. ایشان‌ می‌فرماید عقل روی این کار‌ می‌کند و‌ می‌گوید وقتی که شارع موضوع را برده است روی غنم صائمه، معنایش این است که معلوفه زکات ندارد. همان چیزی که به آن‌ می‌گویند مفهوم وصف. وقتی که حکم روی یک وصفی رفت، عقل‌ می‌گوید که فاقد آن وصف این حکم را ندارد. فی الغنم الصائمه زکات، عقل‌ می‌گوید پس معلوفه زکات ندارد. اسم این را دلیل الخطاب‌ می‌گذارند. آیا این حجت است یا نه؟‌ می‌فرمایند حجت نیست که بحث‌های مفصلی دارد. پس دلیل الخطاب آنجایی‌ می‌شود که ما از تعلیق یک حکمی بر روی یک وصفی عقل‌ می‌فهمد که فاقد وصف این حکم را ندارد.

مثال فحوی الخطاب: آنجایی است که عقل از دلیل شرعی حکمی را به‌صورت اولویت در‌ می‌آورد و اسم آن را‌ می‌گذاریم مفهوم موافقت. یک مفهوم موافقت داریم و یک مفهوم مخالفت. مثل آیه «فَلَا تَقُلْ لَهُمَا أُفٍّ»؛ به پدر و مادرت کلمه‌‌ای که در آن کلمه بوی یک نوع انزجاری‌ می‌آید نگو. حالا عرب‌ها‌ می‌گویند اُف و ما‌ می‌گوییم آخ. یعنی طرف احساس‌ می‌کند که این کار برای من سنگین است. خُب به طریق اولی استفاده‌ می‌شود که پس ناسزا نگو و آن‌ها را مورد ضرب و شتم قرار نده. این‌ها در خطاب نیست ولی عقل این را‌ می‌فهمد. اینجا عقل ما روی خطاب شرعی متمرکز‌ می‌شود و چیزی که در خطاب شرعی نیست از درون آن بیرون می‌کشد؛ لذا عقلی‌ می‌شود که با نص تعامل‌ می‌کند و با این تعامل از درون آن یک مطلبی را به شارع اسناد‌ می‌دهد.‌ می‌گوید آن شارعی که گفته است به پدر و مادرت اُف نگو، قطعاً نظرش این است که به آنان ناسزا هم نگو؛ این‌ها را عقل استناد به شارع‌ می‌دهد. این‌ها تعامل عقل با نص است، این‌ می‌شود فحوی الخطاب.

مثال لحن الخطاب: لحن الخطاب در مواردی است که عقل در خطاب شرعی یک چیزی را در تقدیر‌ می‌گیرد و‌ می‌گوید حتماً اینجا یک چیزی در تقدیر است. مثلاً «اضْرِبْ بِعَصَاکَ الْحَجَرَ ۖ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَهَ عَیْنًا»؛ این مربوط به حضرت موسی و بنی‌اسرائیل است که وقتی حضرت موسی آن‌ها را از دریا عبور داد و آب نبود و بیابان بی آب و علفی بود، خداوند متعال خطاب فرمود که با عصایت به سنگ بزن وقتی حضرت عصا را زد، دوازده چشمه از آن سنگ جوشید و علت دوازده‌تا هم این بود که بنی‌اسرائیل دوازده عشیره بودند و به تعداد بچه‌های حضرت یعقوب بودند و پسرعموهایی بودند که با هم درگیری داشتند و لذا اگر قرار بود از یک جا آب بردارند دعوا‌ می‌شد و لذا خداوند دوازده چشمه برای ایشان به وجود آورد تا دعوایی نشود. حال به این آیه دقت کنید: با عصایت به سنگ بزن پس دوازده چشمه شکافته شد. محقق‌ می‌فرماید وقتی عقل به این خطاب دقت‌ می‌کند‌ می‌گوید اینجا باید چیزی در تقدیر باشد. فاضْرِبْ فَانْفَجَرَتْ، زد و چشمه‌ها جوشانده شد. یعنی‌ نمی‌شود که حضرت موسی کاری نکرده باشد و چشمه بجوشد. اینجا عقل‌ می‌گوید حتماً باید اینجا در تقدیر باشد که اسم این را گذاشته‌اند لحن الخطاب. یعنی لحن خطاب یک لحنی است که بدون این تقدیر عقلا جمله متصل‌ نمی‌شود.

مثال دیگر که در کتب اصولی مثال‌ می‌زنند: وَ اسْأَلِ الْقَرْیَهَ الَّتِی کُنَّا فِیهَا. از روستا بپرسید!‌ می‌گویند اینجا اهل در تقدیر است یعنی وَ اسْأَلِ (اهل) الْقَرْیَهَ الَّتِی کُنَّا فِیهَا. این تقسیم‌بندی همه در قسمت اول‌ می‌آید که محقق فرمود دلیل عقل دو جور‌ می‌شود: عقل در رابطه با نص که محقق به سه بخش تقسیم فرموده است و البته بعد از محقق دیگران آمدند و این بحث را گرفتند و مفصل گسترش دادند و اگر به اصول فقه مراجعه بفرمائید، دلالت‌های سیاقی، منطوقی، مفهومی چیست از مسائل دیگر است که محقق اصل آن را بحث کرده و دیگران گسترش داده‌اند. منتهی بنیان‌گذار این بحث‌ها این بزرگوار بوده است که این‌ها را وارد اصول فقه شیعه کرده است و دیگران توسعه داده‌اند.

و اما بخش دوم دلیل عقل، جایی است که عقل به تنهایی حکم‌ می‌کند و احتیاجی به خطاب شرعی هم ندارد. اسم آن را‌ می‌گذاریم مستقلات عقلیه؛ البته همین اسم را خود محقق هم گذاشته‌ است، یعنی عقل بدون تعامل با نص حکم‌ می‌کند و ما‌ می‌دانیم شارع هم به آن راضی است. مثل حسن عدل و قبح ظلم.

این راه‌ها را مشخص کردن یک امتیاز بزرگی است که برای اولین بار جناب محقق حلی این مباحث را مطرح کردند.

اصل برائت عقلی: نوآوری سومی که جناب محقق حلی آوردند، تبیین اصل برائت عقلی است. ما در علم اصول اصلی داریم تحت عنوان «اصاله البرائه» و این را دو بخش‌ می‌کند: برائت عقلی و برائت نقلی. برائت عقلی قاعده قبح عقاب بلابیان است و مولا اگر بیان نکرده است قبیح است که مکلف را عقاب کند. برائت نقلی آنجایی است که در اثبات این برائت، به آیات و روایات تمسک‌ می‌کنند. وَ ما کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولً یا مثلاً در روایات حدیث رفع است که رفع ما لایعلمون برای برائت نقلی است.

بنیان‌گذار قاعده قبح عقاب بلابیان، محقق حلی بوده است. اولین کسی که بحث برائت عقلی را در فضای حسن و قبح برد و از طریق قاعده قبح عقاب بلابیان جا انداخت، محقق حلی بوده است. البته بحث برائت بوده است ولی پشتوانه استدلالش قاعده قبح عقاب بلابیان به این کیفیت نبوده است. محقق حلی فرموده است که اگر شارع بخواهد مکلف را به چیزی که به آن علم ندارد عقاب کند، قبیح است. البته‌ می‌دانید که برائت عقلی، بعد از فحص و بررسی است و بعد از جستجو فقیه چیزی را پیدا نکرده است و حال در این فضا اگر شارع بگوید تو تکلیف به واقع داری آن هم واقعی که هیچ راهی برای رسیدن به آن نیست، اینجا قبیح‌ می‌شود و محقق اینجا بحث قبح را مطرح کرده است. قبح عقاب بلابیان یا قبح تکلیف به مجهول. تکلیف به مجهول نیز قبیح است. و این از مولای حکیم قبیح است. قبل از ایشان بحث قبح مطرح نبوده است و ایشان اولین کسی است که مسئله قبح را مطرح کرده است و برائت عقلیه را بر اساس این قاعده بنیان‌گذاری کرده است. بعد از ایشان وحید بهبهانی است که این‌ها گرفته و تفسیر و تفصیل داده است و در برابر اخباری‌ها قرار‌ می‌گیرد.

اخباری‌ها در شبهات تحریمیه قائل به احتیاط هستند نه برائت. وحید بهبهانی در اوج بحث اخباری‌گری بوده است و رئیس اخباری‌ها هم که در کربلا بوده است شیخ یوسف بحرانی صاحب حدائق و وحید بهبهانی هم در همان موقع در کربلا بوده است و مباحثات طولانی این دو عالم با هم داشته‌اند. یکی از شاگردان وحید بهبهانی‌ می‌گوید یک شبی بعد از نماز مغرب و عشا از صحن مطهر سیدالشهدا (علیه‌السلام) بیرون آمدم و دیدم صاحب حدائق و وحید بهبهانی با هم بحث‌ می‌کنند و بحثشان طولانی شد و من رفتم خوابیدم و برای اذان صبح که آمدم حرم نماز بخوانم دیدم هنوز این دو با هم بحث‌ می‌کنند. اگر کسی لذت علم و بحث‌های علمی را بچشد، خستگی و خواب ندارد. خیلی از بزرگان داشته‌ایم که شب تا صبح بیدار بوده‌‌‌اند و بحث علمی‌ می‌کرده‌‌‌اند و لذت علم مافوق همه لذت‌هاست. لذت‌های روحانی خیلی بالاتر از لذت‌های جسمانی است.

ما هنوز وارد عالم روح نشده‌ایم. وارد فضای عالم روح نشده‌ایم و بویی به مشام ما از عالم روح نرسیده است. برای ما خوابیدن و غذاهای لذیذ خیلی خوب است. آن‌ها برای علم خواب و خوراک نداشتند نه اینکه دستشان نرسد، چرا ولی آن‌ها برای خواب و خوراک ارزشی قائل نبودند. مثلاً کسانی که عاشق یک چیزی‌ می‌شوند، عشق هم مربوط به عالم روح است، عشق که بیاید خواب و خوراکش‌ می‌پرد و به هیچ‌چیز غیر از محبوب خودش توجه‌ نمی‌کند. عالم روح خیلی عجیب است و برای ما تعجب‌آور است که شب تا صبح یکی سرپا بایستد و بحث علمی کند، منتهی باید در آن فضا قرار بگیرد. لذا علم مال عالم روح است و تا مادامی‌که انسان مقید به عالم ماده باشد، غیر از لذایذ جسمانی چیزی متوجه‌ نمی‌شود و به این بحث‌ها به دیده حرف‌های بی‌ربط نگاه‌ می‌کنند ولی این‌ها بی‌ربط نیست و همه‌اش درست است.

مرحوم آیت‌الله خویی شب‌ها تا به صبح بیدار بود با عشق نه با کراهت. لذت‌ می‌برده‌‌‌اند و گذر زمان را‌ نمی‌فهمیدند. در حالات آیت‌الله گلپایگانی داریم که بسیاری از اوقات ایشان‌ می‌فرمودند اول شب که مشغول مطالعه‌ می‌شدم، با اذان صبح حرم حضرت معصومه متوجه‌ می‌شدم که صبح شده است. رحمت خدا بر این بزرگواران باشد.

به طلبه‌ها‌ می‌گوییم چرا درس‌ نمی‌خوانید؟‌ می‌گویند اوضاع مادی ما به‌قدری خراب است که اصلاً به درس‌ نمی‌شود فکر کرد. این‌طور نیست اگر عاشق علم شویم فقر را هم‌ نمی‌فهمیم. در آن حدیث قدسی خدا خطاب به حضرت داود (علیه‌السلام) فرمود: یا داود انی جعلت العلم فی الفقر و یطلبونه فی الغنا و لایجدونه. من علم را در فقر قرار دادم ولی خیلی‌ها‌ می‌خواهند با ثروت و غنا علم داشته باشند ولی محال است که پیدا کنند.

استصحاب: نوآوری چهارم، بحثی است که محقق در مورد استصحاب دارد. محقق حلی استصحاب را به سه بخش تقسیم‌ می‌کند و این را مرحوم شیخ در رابطه با بحث استصحاب اواخر رسائل مفصلاً آورده است: ۱- استصحاب حال العقل. ۲- استصحاب حال الشرع. ۳- استصحاب در مقتضی و در رافع.

ایشان‌ می‌فرماید یک استصحابی داریم، استصحاب حال العقل. یعنی آن موقعی که شما عاقل بودید ولی بالغ نبودید. قسم بعدی استصحابی است که بالغ شده‌اید و قسم سوم استصحابی است که برمی‌گردد به مقتضی و رافع که این قسم سوم، نظریه مرحوم شیخ است در باب حجیت استصحاب و‌ می‌گویند اصل آن را محقق فرموده است و شیخ و دیگران از محقق حلی گرفته‌‌‌اند و آن را پرورش داده‌اند.

شیخ انصاری در رسائل قائل هستند که استصحاب در شک در مقتضی حجت نیست ولی در شک در رافع حجت است. اجازه بدهید مقداری توضیح بدهم که دقت نظر محقق حلی را متوجه بشوید که بعد مثل شیخ انصاری آمده است و مطلب ایشان را پرورش داده است.

می‌دانید استصحاب در جایی است که ما یقین سابق و شک لاحق داشته باشیم. یقین سابق انسان دو نوع است: یک وقت استعداد بقا دارد و یک وقت استعداد بقا ندارد. اگر استعداد بقا داشته باشد،‌ می‌شود شک در رافع و اگر استعداد بقا نداشته باشد، شک در مقتضی‌ می‌شود.

مثال عرفی: فرض کنید شما یک چراغی دارید (چراغ‌های قدیمی نفتی) و این چراغ روشن بوده است و‌ نمی‌دانیم الآن خاموش شده است یا خیر؟ این شک شما به دو صورت است: یک وقت به این کیفیت است که‌ می‌دانید نفت این چراغ کم بوده ولی‌ نمی‌دانید حالا تمام شده است یا خیر. وقتی که نفتش کم بوده، احتمال‌ می‌دهید نفتش تمام شده است. لذا شک‌ می‌کنید که چراغ روشن است یا خاموش. یعنی من‌ نمی‌دانم که این نفت تا یک ساعت استعداد بقا دارد یا ندارد؛ که این را‌ می‌گویند شک در مقتضی. یعنی مقتضی بقا برای من مشکوک است. چون ممکن است نفت آن کمتر بوده است و به یک ساعت نرسد. حالت دوم آنجایی است که‌ می‌دانم این چراغ نفتش پُر بوده است اما احتمال‌ می‌دهم نسیمی آمده و چراغ را خاموش کرده است. اینجا شک شما به استعداد بقا نیست چون یقین دارید که این مخزن پُر است ولی احتمال‌ می‌دهید که باد آمده است و این را خاموش کرده است. این به شک در رافع برمی‌گردد. یعنی از لحاظ بقا هیچ مشکلی ندارد و شک ما در رافع است.

حال محقق حلی‌ می‌فرماید هر کجا احکام شرعی از قسم اول باشد استصحاب در آن پیاده‌ نمی‌شود و هر کجا از قسم دوم باشد، در احکام شرعی هم این‌طوری است و برخی از احکام شرعی استعداد بقا دارد و برخی ندارد. حال اول یک مثال شرعی‌ می‌زنیم برای شک در رافع. مثلاً شما یک ساعت پیش وضو گرفته‌اید و‌ نمی‌دانید که وضوی شما باطل شده است یا نه؟ حال از کدام قسم است؟ رافع. چون وضو به ذات خودش استعداد بقا دارد و اگر شما مبطلات را انجام ندهید، وضو دارید. پس شک شما در رافع است. محقق‌ می‌فرماید اینجا استصحاب جاری‌ می‌شود.

مثال برای شک در مقتضی: مثلاً در معامله‌‌ای من مغبون شدم و خیار غبن دارم. آقایان یک بحث دارند که آیا خیار غبن فوری است؟ یعنی وقتی متوجه شدی که سرت کلاه رفته است، آیا باید زود بروی و فسخ کنی یا اینکه خیار غبن تراخی دارد؟ یعنی حالا حالاها وقت دارید.

پس شما الآن شک‌ می‌کنید در اینکه خیار غبن شما کوتاه مدت است یا کوتاه مدت. اینجا شک شما در اصل اقتضاء خیار است. اینجا‌ می‌توانم استصحاب کنم و بگویم من از اول که خیار داشتم و الآن شک‌ می‌کنم که خیار من باقی است یا خیر؟ استصحاب‌ می‌کنم خیار غبن را. شیخ‌ می‌فرماید‌ نمی‌شود و اشکالش این است که استصحاب خیار غبن صحیح نیست چون از نوع شک در مقتضی است. من‌ نمی‌دانم این خیار غبن من کشش دارد یا ندارد؟ کوتاه مدت است یا بلند مدت. این حرفی که اینجا مرحوم شیخ زده است و خیلی از آن دفاع کرده است، بنیان‌گذارش محقق حلی بوده است. منتهی مرحوم محقق با بیان خیلی ابتدایی فرموده‌‌‌اند و مرحوم شیخ تفصیل داده‌اند. البته جا هم دارد چون میان این دو بزرگوار حدود ۵۰۰ سال فاصله است و البته بعد از ۵۰۰ سال علم خیلی پیشرفت کرده است.

تقسیم ادله: و اما نوآوری پنجم، جناب محقق حلی برای اولین بار ادله را خمسه کرده‌اند. قبل از ایشان ما همیشه ادله اربعه داشتیم. کتاب و سنت و اجماع و عقل. اما محقق فرموده الادله خمسه: کتاب، سنت، اجماع، عقل و استصحاب را هم در کنار این‌ها قرار داده است. بنابراین ایشان این مطلب را در علم اصول آورده و از آن هم دفاع کرده است. البته این مطلب را کسی قبل از ایشان نگفته است و بعد از ایشان هم کسی با ایشان موافقت نکرده است ولی این در ذهن شما باشد که یکی از مسائل اصولی که در ذهن شریف ایشان بوده است، استصحاب را در عرض ادله دیگر قرار‌ می‌دادند و حالا‌ نمی‌خواهم بگویم این حرف تمام است یا ناتمام ولی‌ می‌خواهم بگویم که ایشان این مطلب را مطرح کرده است که ادله باید ادله خمسه باشد و استصحاب در کنار کتاب و سنت و اجماع و عقل قرار بگیرد. این‌ها مجموعاً مطالبی بود که در رابطه با اندیشه‌های اصولی محقق حلی بیان شد.

محقق حلی و تحول در مفهوم اجتهاد

یک مطلب دیگر مانده است که حیفم‌ می‌آید برای شما بیان نکنم. یکی از مسائل مهمی که محقق حلی در علم اصول مطرح نمود و بعد از ایشان تا زمان ما باقی مانده است، بحث تحول مفهومی اجتهاد است. اجتهاد در عصر روایات و در عصر قدما تا زمان محقق یک مفهومی داشت که آن مذموم و غیرقابل قبول بود. مرحوم محقق در مفهوم اجتهاد یک تحولی ایجاد کرد که بر اساس این تحول، مفهوم اجتهاد نه تنها مذموم نیست، ممدوح و بلکه واجب است. این کاری بود که محقق حلی انجام داد و الآن ما بحث اجتهاد و تقلید داریم.

خُب اولین مفهوم اجتهاد چه بود که مذموم بوده است؟ مفهوم اولیه اجتهاد عبارت است از تشریع قانون توسط فقیه در مواردی که نصی وجود ندارد. یک وقت از طرف شارع دلیلی داریم و تابع هستیم و یک وقت دلیلی نداریم و فقیه در اینجا بیاید و در مواردی که نصی نیست که مسائل مستحدثه است، جعل قانون کند. این اجتهاد در روایات ما بشدت محکوم شده است و در روند علم اصول ما از بعد از زمان غیبت صغری و کبری که دیگر علما آمدند و کتب اصولی نوشتند، همیشه اجتهاد را به همین معنا‌ می‌گرفتند و این اجتهاد هم مذموم است و محکوم.

از دو جهت هم این اجتهاد به این معنا محکوم است:

۱- لازمه این اجتهاد این است که ما خلأ قانونی داریم یعنی یک جاهایی شارع قانون نگذاشته است و حق قانون‌گذاری را واگذار به فقیه کرده است.

۲- اینکه فقیه آیا جایگاهش قانون‌گذاری است یا کشف قانون؟ این دو بحث است. فقیه‌ می‌خواهد قانون خدا را کشف کند یا‌ می‌خواهد جعل قانون کند؟ این مسئله اجتهاد به این معنا توسط اهل سنت به وجود آمد. چون که آنان ولایت و امامت را قبول نکردند، بعد از ارتحال پیامبر (ص) با یک خلأ قانونی بسیار بزرگی مواجه شدند. چون قرآن، سنت پیغمبر است و اهل‌بیت را قبول ندارند. قرآن ۵۰۰ آیات الاحکام دارد و احادیث احکامی و فقهی رسول خدا هم از این ۵۰۰ تا خیلی بیشتر نیست. بعد از سپری شدن دوران حیات رسول خدا (صلی‌الله علیه و آله) مسائل جدید به وجود آمد، این‌ها ماندند که چه‌کاری کنند و دستشان هم از امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب (علیه‌السلام) کوتاه است و راهی ندارند و مجبور شدند و بیایند و بگویند خلیفه پیغمبر حق جعل قانون و اجتهاد دارد. یعنی نظر خودش را در مورد قانون و حکمی که وجود ندارد، قرار دهد. خُب روایات ما بشدت این معنا را محکوم کرده است و اجتهاد به این معنا واقعاً محکوم است.

مرحوم محقق حلی آمد و تعریف جدیدی از اجتهاد ارائه داد و فرمود اجتهاد به آن معنا قبیح است و به این معنا مشکلی ندارد و از زمان ایشان اجتهاد به این قالب معنایی جدید آمد. البته در اصول شیعی و إلا در اصول اهل سنت به معنای قدیم خودش است.

تعریف اجتهاد در اصول شیعی: فرمود: الاجتهاد هو بذل الجهد من الفقیه فی استنباط الاحکام الشرعیه. اجتهاد یعنی نهایت تلاش از سوی فقیه برای کشف و استنباط احکام شرعی. به این معنا دیگر اجتهاد هیچ عیبی ندارد. آن دو مشکلی که در اجتهاد به معنای اول بود دیگر اینجا نیست. چون ما‌ می‌گوییم فقیه باید تلاش کند و کشف کند پس معلوم‌ می‌شود خلأ قانونی نداریم و از آن طرف کار فقیه کشف قانون است نه جعل قانون. و به این معنا نه تنها ممدوح بلکه واجب کفایی است.

ما در هر زمانی باید شخصیت‌هایی داشته باشیم که بتوانند احکام الهی را استنباط کنند و با نهایت تلاش و سعی احکام را بیان کنند و این هم فلسفه حوزه‌های علمیه است که افرادی در اینجا تربیت و فقیه بشوند یعنی کسانی که با نهایت تلاش علمی قوانین الهی را استنباط و کشف نمایند.

مرحوم شهید صدر در کتاب حلقه اولی و حلقه ثانیه این مسئله را به محقق حلی نسبت‌ می‌دهد و از محقق حلی تقدیر‌ می‌کند که ایشان با این دگرگونی در مفهوم اجتهاد، اجتهاد را یک وظیفه کفائی دینی برای کسانی که صلاحیت این مسئله را دارند، در آورده است و اجتهاد را از آن نگاه منفی بیرون آورد.

در پایان مناسب است ذکر شود که علامه حلی پسرخواهر محقق حلی بوده است و محقق دایی علامه است. علامه یک جمله‌‌ای در توصیف دایی بزرگوارش دارد و این‌طور‌ می‌فرماید: “افقه من فی عصره“. یعنی فقیه‌ترین کسی که در زمان خودش بوده است.

صاحب معالم یک حاشیه‌‌ای بر این عبارت علامه دارد و‌ می‌فرماید به نظر من این قید عصر را باید بردارد و مطلق باید بگوید که “محقق افقه العلما فی جمیع الاعصار” است. می‌دانید که صاحب معالم پسر شهید ثانی است و شهید ثانی مربوط به سنه هزار است یعنی سیصد سال بعد از محقق و صاحب معالم پسر شهید است یعنی حدود سیصد سال بعد از محقق و صاحب معالم هم متخصص و اهل خبره است‌ می‌گوید من در بین فقهای شیعه کسی را سراغ ندارم که به درجه فقاهت محقق حلی رسیده باشد و لذا قید فی عصره را‌ می‌گوید بردارید. یعنی بگویید افقه العلما در تمام اعصار، یعنی شیخ مفید، شیخ طوسی، ابن ادریس، شهید اول، شهید ثانی، علامه حلی و دیگران بوده‌‌‌اند و‌ می‌گوید محقق حلی از همه این‌ها در فقاهت بالاتر است و کتاب شرایع ایشان هم‌ می‌دانید که به آن‌ می‌گویند: قرآن الفقه؛ یعنی در بین کتب فقهی حکم قرآن را دارد در سایر کتب. یعنی در علم فقه به منزله قرآن است به قدری که محکم و مستدل است.

مرحوم علامه حلی در فقه هم نوآوری‌هایی داشته است که ان‌شاءالله در جلسات آتی بازگو خواهد شد. والسلام علیکم و رحمت‌الله

گفتنی است، این نشست علمی با مشارکت مدارس علمیه شهدا و آیت‌الله خویی(ره) به همت معاونت پژوهش حوزه علمیه خراسان برگزار‌ شده است.

در بحث پیرامون این مطلب، شرکت کنید

اطلاعات مرتبط

local_offerسایر طبقه‌بندی‌ها: , , , , ,

پیشنهاد می‌کنیم این مطالب را هم بخوانید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

فهرست