اختصاصی شبکه اجتهاد: حدیث متواتر غدیر که صدها تن آن را روایت کردهاند در فاصله اندکی قبل از رحلت پیامبر اکرم صادر شد و متأسفانه پس از پیامبر اکرم باآنهمه دلیلهای روشن، با شکلگیری منازعات خلافت در قالب انصار و مهاجران و انجام بیعت ناگهانی گروهی اندک با خلیفه خود خوانده و اجبار دیگران به بیعت عملاً حدیث غدیر و دهها حدیث دیگر در فضیلت اهلبیت نادیده گرفته شد.
حدیث غدیر از فرمایشات پیامبر است نه امام / مجید رضایی دوانی
اختصاصی شبکه اجتهاد: حدیث متواتر غدیر که صدها تن آن را روایت کردهاند در فاصله اندکی قبل از رحلت پیامبر اکرم صادر شد و متأسفانه پس از پیامبر اکرم باآنهمه دلیلهای روشن، با شکلگیری منازعات خلافت در قالب انصار و مهاجران و انجام بیعت ناگهانی گروهی اندک با خلیفه خود خوانده و اجبار دیگران به بیعت عملاً حدیث غدیر و دهها حدیث دیگر در فضیلت اهلبیت نادیده گرفته شد.
احتجاجات خاندان پیامبر بهویژه صدیقه طاهره و صحابه همراه اهلبیت مؤثر واقع نشد و شد آنچه نباید میشد. ۲۵ سال گذشت تا مردم مدینه و برخی شهرها در ایام غدیر سال ۳۵ به در خانه امیر مؤمنان هجوم آورند و به اصرار از او بخواهند تا زعامت مسلمانان را به عهده گیرد. مخالفت با سیره پیامبر در طول ۲۵ سال بارها اتفاق افتاده بود و مردم بهتدریج فهمیدند جز علی (ع) کسی توان اداره آن جامعه پرتلاطم را ندارد. در طول دوره چهار سال و نه ماه خلافت امیر مؤمنان سخنرانیها، نامهها و کلمات متعددی از امام صادر شد که مجموعه آن کلمات مجلدات بسیاری را شامل میشود. بخشی از آنکه در قالب احادیث به دورههای بعد رسیده که در ۱۴ جلد کتاب «نهج السعاده فی مستدرک نهجالبلاغه» و حدود ۳۰ جلد کتاب «مستند الامام علی (ع)» جمعآوریشده است. «نهجالبلاغه» مشهورترین کتابی است که در آن بخشی از کلمات امام را در سه بخش سخنرانی (خطبه)، نامه و کلمات کوتاه (قصار) در سال ۴۰۰ هـ.ق جمعآوری شده است.
احادیث امام قبل از نهجالبلاغه در کتب حدیثی و تاریخی مثل «توحید» شیخ صدوق، «ارشاد» شیخ مفید، کافی و محاسن آمده است. امام و دیگر ائمه به مناسبتهایی برای اثبات حقانیت خود به حدیث غدیر نیز احتجاج میکردند (موسوعه الامام علی بن ابیطالب، جلد ۲، صفحات ۱۳ تا ۳۳۵) اما چنین احتجاجاتی از امام در نهجالبلاغه نقل نشده است. از همین رو این سؤال مطرح است که چرا حدیث غدیر که اهمیت فوقالعادهای دارد در خطبهها و نامههای مهم امام نیامده تا در نهجالبلاغه نقل شود.
در پاسخ به این سؤال میتوان گفت: اولاً حدیث غدیر از فرمایشات پیامبر است نه امام. ثانیاً در نهجالبلاغه مطالبی آمده که به تشخیص سید رضی از فصاحت برخوردار بوده و در میان احادیثی که از امام نقلشده چنین فصاحتی به چشم نمیآید. ثالثاً چه بسا سید رضی برخی از احادیثی که احتجاجات امام را نقل میکند در اختیار نداشته است. البته این احادیث در امالی و ارشاد شیخ مفید وجود دارد ولی تاریخ نگارش آن دو (امالی در سال ۴۰۹ و ارشاد در سال ۴۱۱) بعد از تألیف نهجالبلاغه است و شاید این احادیث در آن زمان در اختیار سید رضی نبوده است. رابعاً در توضیح مطلب باید گفت بیعت با امام در شرایط بسیار سختی صورت گرفت. التهابات شورش علیه عثمان و کشته شدن او و حوادث پسازآن زمینه فتنه بزرگی را فراهم کرد. کسانی که امام را انتخاب کردند گرچه مخالف رویه عثمان بودند ولی اکثراً نسبت به دو خلیفه اول و دوم نظر مثبت داشتند و این امر با مشاهده تاریخ کاملاً واضح است. امام نتوانست برخی امور انحرافی و بدعتهای پیشآمده در دوره قبل را حتی با اتکای به سیره پیامبر اصلاح کند. او گرچه بر حقانیت خود و بر غصب خلافت در دوره سه خلیفه اعتقاد داشت و گاه آن را متذکر میشد، ولی بنا نداشت در زمان شکلگیری فتنه جمل و صفین و نهروان و غارتگریهای معاویه مسائل تاریخی را مطرح سازد و با طرح غصب خلافت پس از پیامبر و عمل نکردن به سیره پیامبر حکومت نوپای خود را در معرض خطر قرار دهد و عملاً فرصت احقاق حق را از دست بدهد. البته سؤال از گذشته امری نبود که اصحاب امام نداشته باشند و گاه از امام سؤال میکردند که چرا شما پس از پیامبر کنار گذاشته شدید ولی امام تلاش میکرد همه را متوجه فتنه اصلی که فتنه بنیامیه بود کند.
خطه ۱۶۲ نهجالبلاغه بهخوبی این امر را نشان میدهد که در آن حضرت بهاجمال بیان میکند که استبداد صورت گرفت ولی این مسائل را رها کنید و تمامی تلاشها را به شام متوجه سازید.[۱]
معاویه نیز از این حیله استفاده میکرد و در نامههای متعددی سعی داشت امام را در مورد دو خلیفه اول به خشم آورد. او ماجراهای پس از رحلت پیامبر را نقل میکرد تا امام با دفاع از خود به خلفا تعرض کند ولی امام نقشه او را دریافته و به او هشدار داد که تو حق نداری میان مهاجران جدایی قائل شوی. نامه ۲۸ امام که از مهمترین نامههای امام به معاویه است بهصراحت این امر را بازگو میسازد.[۲] بنابراین امام با توجه به اینکه تکیهبر حدیث غدیر باعث ورود به مسیری است که دشمنان از آن سوءاستفاده میکنند آن را کمتر مطرح میکرد. کما اینکه به بحث غصب خلافت و دیگر حوادث مربوط به خانهنشینیها در دوران حکومت تعرض بسیار کمی صورت گرفته است.
البته امام با اشاره و تصریح در برخی خطبهها و نامههای نهجالبلاغه فضایل اهلبیت را بیان میکرد، صلاحیت کامل آنها را برای خلافت مطرح و اشاره میکرد که در شرایط فعلی حق بهجای خود برگشت پیداکرده است. در خطبه ۲ چنین میفرماید: لَا یُقَاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ (ص) مِنْ هَذِه الأُمَّهِ أَحَدٌ، ولَا یُسَوَّى بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَیْه أَبَداً، هُمْ أَسَاسُ الدِّینِ وعِمَادُ الْیَقِینِ، إِلَیْهِمْ یَفِیءُ الْغَالِی وبِهِمْ یُلْحَقُ التَّالِی، ولَهُمْ خَصَائِصُ حَقِّ الْوِلَایَهِ، وفِیهِمُ الْوَصِیَّهُ والْوِرَاثَهُ، الآنَ إِذْ رَجَعَ الْحَقُّ إِلَى أَهْلِه ونُقِلَ إِلَى مُنْتَقَلِه…در این امّت هیچکس را با آل محمد (صلى اللّه علیه و آله) مقایسه نتوان کرد. کسانى را که مرهون نعمتهای ایشاناند با ایشان برابر نتوان داشت، که آل محمد اساس دیناند و ستون یقین که افراطکاران به آنان راه اعتدال گیرند و واپسماندگان به مدد ایشان به کاروان دین پیوندند. ویژگیهای امامت در آنهاست و بس؛ و وراثت نبوّت منحصر در ایشان. اکنون حق به کسى بازگشته که شایسته آن است و بهجایی بازآمده که ازآنجا رخت بربسته بود.
مضمون خطبه شقشقیه نیز که برای همه واضح است که حضرت چگونه بر حقانیت خود تأکید داشته است؛ و یا در خطبه ۶ آمده است: «فوالله ما زلت مدفوعا عن حقی مستاثرا علی منذ قبض الله نبیه حتی یوم الناس هذا؛ سوگند به خدا، که از آن زمان که رسول اللّه (صلى اللّه علیه و آله) رخت به سراى دیگر برده است تا به امروز، مرا از حقم بازداشتهاند و دیگرى را بر من برترى دادهاند و برگزیدهاند.»
از این روش حضرت باید امروز درس گرفت و نباید با طرح مسائل تاریخی و غیرضروری اساس وحدت جامعه اسلامی در مقابل کفر خدشهدار شود. در تاریخ نقلشده وقتی امام در رُحبه کوفه با یاران نشسته بود کسی او را با السلام علیک یا مولانا خطاب قرارداد و علت آن را قضیه غدیر ذکر کرد. در آنجا حضرت مردم را قسم داد و از شاهدان روز غدیر که در آن جمع حاضر بودند خواست که شهادت دهند. گروهی شهادت دادند و برخی از حاضران در غدیر که کتمان کردند به نفرین امیر مؤمنان گرفتار شدند. (موسوعه الامام علی بن ابیطالب، جلد ۲، صفحات ۳۲۲-۳۳۵)
نویسنده: مجید رضایی دوانی، استاد حوزه علمیه قم
———————————————————————————————-
[۱] ومن کلام له (ع) لبعض أصحابه وقد سأله: کیف دفعکم قومکم عن هذا المقام وأنتم أحق به فقال: یَا أَخَا بَنِی أَسَدٍ إِنَّکَ لَقَلِقُ الْوَضِینِ – تُرْسِلُ فِی غَیْرِ سَدَدٍ – ولَکَ بَعْدُ ذِمَامَهُ الصِّهْرِ وحَقُّ الْمَسْأَلَهِ – وقَدِ اسْتَعْلَمْتَ فَاعْلَمْ – أَمَّا الِاسْتِبْدَادُ عَلَیْنَا بِهَذَا الْمَقَامِ – ونَحْنُ الأَعْلَوْنَ نَسَباً والأَشَدُّونَ بِالرَّسُولِ (ص) نَوْطاً – فَإِنَّهَا کَانَتْ أَثَرَهً شَحَّتْ عَلَیْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ – وسَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ آخَرِینَ – والْحَکَمُ اللَّه والْمَعْوَدُ إِلَیْه الْقِیَامَهُ – ودَعْ عَنْکَ نَهْباً صِیحَ فِی حَجَرَاتِه ولَکِنْ حَدِیثاً مَا حَدِیثُ الرَّوَاحِلِ – وهَلُمَّ الْخَطْبَ فِی ابْنِ أَبِی سُفْیَانَ – سخنى از آن حضرت (ع) به یکى از اصحابش که از او پرسید: چگونه قومتان شما را از این مقام [یعنى خلافت] باز داشتند، در حالى که، از دیگران سزاوارتر بدان بودید؟ و حضرت چنین پاسخ داد: اى برادر اسدى بر مرکبى سوار شدهاى که تنگش سست است و لغزان و زمام آن رها کردهاى که به هرجاى که خواهد برود.
ولى تو را حق خویشاوندى و پرسیدن است. مىخواهى از حقیقتى آگاه شوى، پس بدان، که آن زورگویى و خودکامگى که در امر خلافت با ما نمودند- در حالى که ما به نسب برتر از آنها بودیم و با رسول الله (ص) پیوند استوارترى داشتیم- بدان سبب بود، که امر خلافت مقامى رغبت افزاست. گروهى سخت بدان آزمند شدند و گروهى سخاوت ورزیدند و از آن چشم پوشیدند. داورى با خداست و جاى داورى، قیامت است – و از ماجراى بزرگ پسر ابو سفیان یاد کن.
[۲] …وزَعَمْتَ أَنَّ أَفْضَلَ النَّاسِ فِی الإِسْلَامِ فُلَانٌ وفُلَانٌ – فَذَکَرْتَ أَمْراً إِنْ تَمَّ اعْتَزَلَکَ کُلُّه – وإِنْ نَقَصَ لَمْ یَلْحَقْکَ ثَلْمُه – ومَا أَنْتَ والْفَاضِلَ والْمَفْضُولَ والسَّائِسَ والْمَسُوسَ – ومَا لِلطُّلَقَاءِ وأَبْنَاءِ الطُّلَقَاءِ – والتَّمْیِیزَ بَیْنَ الْمُهَاجِرِینَ الأَوَّلِینَ – وتَرْتِیبَ دَرَجَاتِهِمْ وتَعْرِیفَ طَبَقَاتِهِمْ. پنداشتهاى که برترین مردم در اسلام فلان و فلان هستند. سخنى گفتى که اگر سراسر درست باشد، تو را از آن بهرهاى نیست و اگر درست نباشد تو را از آن زیانى نرسد. تو را چه کار چه کسى از چه کسى برتر است یا برتر نیست یا چه کسى زبردست است و چه کسى زیردست، آزادشدگان و فرزندان آزادشدگان را چه رسد که میان مهاجران نخستین فرق نهند و درجات و طبقات ایشان را تعیین کنند، یا ترتیب دهند.