سیدنورالدین اشکوری میگوید: کسی به خود زحمت نمیداد متوجه ارزشهای نوآوریهای ایشان بشود. خوشبختانه من وقتی پی کاری را میگیرم، دیگر رها نمیکنم و با شور و شوق پیش میبرم، به همین دلیل با تمام وجود سعی میکردم از محضر ایشان استفاده کنم، ولی همه این شور و شوق را ندارند. اغلب درک درستی از نبوغ و جایگاه علمی شهید صدر نداشتند و به من میگفتند: تو خودت آقازادهای. چرا دنبال این سیدعرب راه افتادهای؟!… حقیقتا در چنین محیطی، معرفی این شخصیت بسیار کار دشوار و حتی ناممکنی بود. به نظر من قبل از ظهور شهید سیدمحمدباقر صدر و مرجعیت آیتالله حکیم، حوزه نجف تنها خاصیتی که داشت، بار آوردن مشتی طلبه تک بعدی بود!
شبکه اجتهاد: حجتالاسلام والمسلمین سیدنورالدین اشکوری، از نخستین شاگردان متفکر شهید آیتالله سیدمحمدباقر صدر بهشمار میرود. او تا هم اینک نیز رابطه علمی و عاطفی خویش را با استاد حفظ کرده و در قم، موسسه نشر آثار شهید صدر را مدیریت میکند. «جامجم» در سالروز شهادت محمدباقر صدر سراغ یکی از شاگردانش رفته تا ببیند چرا همه از ایشان به عنوان یک نابغه یاد میکنند. سیدنورالدین اشکوری سه هفته قبل دچار عارضه مغزی شد و هم اینک در بیمارستان بستری است.
شهید آیتالله سیدمحمدباقر صدر در زمره نوابغی بودند که از جوانی جزو مدرسین برجسته حوزه نجف بهشمار میرفتند. با توجه به سختگیریهای حضرتعالی در انتخاب استاد، چه شد که جذب درس ایشان شدید و چه ویژگیهایی تدریس ایشان را از دیگر استادان حوزه نجف ممتاز میکرد؟
اشکوری: توفیق حضور در درس ایشان در عین حال که یکی از نعمات بزرگ زندگی تحصیلی بنده بود، به شکل عجیب و غریبی غیرمنتظره نصیب من شد. بنده آخرین کتاب سطح یعنی کفایه را نزد یکی از استادان برجسته نجف، یعنی مرحوم آیتالله شیخ مجتبی لنکرانی میخواندم. دوستی لبنانی به نام سیدفخرالدین موسوی داشتم که روزی از من درخواست کرد برای شرکت در درس کفایه شهید صدر نزد ایشان برویم. به ایشان گفتم که: در حال حاضر مشغول تلمذ در محضر استادی برجسته هستم و نیازی نمیبینم نزد استاد دیگری بروم! خلاصه از ایشان اصرار و از بنده انکار، تا سرانجام معلوم شد ایشان مدتی کفایه را نزد شهید صدر خوانده و بعد درس را ترک کرده بود و حالا خجالت میکشید برود و دوباره از ایشان درخواست کند که به او درس بدهند. من گفتم: به خاطر اینکه حق دوستی را به جا بیاورم و شما از درس ایشان محروم نشوی با شما میآیم و درخواست تدریس میکنم، ولی بعد از چند جلسه میروم! سیدفخرالدین قبول کرد و نزد شهید صدر رفتیم. ایشان هم پذیرفتند. هرگز یادم نمیرود اولین جلسهای که در درس آن شهید بزرگوار حاضر شدم با اینکه سابقه تلمذ از محضر بزرگانی چون آیات عظام لنکرانی، راستی کاشانی و بسیاری از استادان بزرگ حوزه نجف را داشتم، چنان مجذوب وسعت و عمق معلومات آن بزرگوار شدم که حقیقتا قادر به توصیف حال خود نیستم!
چه ویژگیای در تدریس ایشان بود که اینطور شما را جذب کرد؟
اشکوری: حوزویها میدانند سختترین درس سطح حوزه، کفایه است. نکته جالب در نحوه تدریس ایشان این بود که مطلب را از خارج میگفتند و بعد به عبارت میرسیدند و دیگر ضرورتی برای خواندن عبارات پیچیده کتاب نبود. هرگز به یاد نداشتم پیش از آن درسی را آنقدر جامع و عمیق درک کرده باشم. من که قصد نداشتم محضر سایر استادان را ترک کنم و روز اول فقط به این قصد رفتم که برای دوستم کاری کرده باشم، در همان جلسه اول چنان شیفته شیوه تدریس ایشان شدم که دیگر به یاد هیچ درس و استادی نیفتادم!
در مقطعی که از آن یاد میکنید، شهید صدر شناخته شده بودند؟
اشکوری: در بین طلاب ایرانی که ابداً، حتی طلاب عرب هم آشنایی چندانی با ایشان نداشتند. فقط خواص که پدر و داییهای ایشان میشناختند، بهواسطه آنها، ایشان را هم میشناختند که تعدادشان هم زیاد نبود. برخی شاگردان مرحوم آیتالله خوئی هم که در درس ایشان متوجه نبوغ سیدمحمدباقر صدر شده بودند، ایشان را میشناختند.
چه کسانی در درس ایشان شرکت میکردند؟
اشکوری: بنده و سیدفخرالدین مقداری از کفایه را نزد ایشان خواندیم، سپس درخواست کردیم درس خارج هم بگویند. ما کلا هفت هشت نفر بودیم که در درس کفایه ایشان شرکت میکردیم، از جمله شهید سیدمحمدباقر حکیم. مدتی که گذشت و مقداری کفایه خواندیم، همگی دیدیم نیازی به این درس نداریم و از ایشان خواستیم درس خارج را شروع کنند که ایشان پذیرفتند. نکته جالب مطلبی است که حضرت آقا درباره شهید صدر گفتهاند. من چون در درس حضرت امام با حضرت آقا آشنا شدم، ایشان را از نزدیک میشناسم و لذا از وزن و اعتبار آرای ایشان آگاهی کافی دارم. یک شب آقای دکتر آذرشب درباره کنگره شهید صدر ـ که سال ۱۳۷۹ برگزار شد ـ به بنده زنگ زد و گفت در خدمت حضرت آقا بوده و ایشان گفتهاند: «در بین فقهای شیعه جز شهید صدر کسی را نمیشناسم که بتوانم در فقه و اصول و علوم اسلامی به او لقب نابغه بدهم». حالا تصورش را بکنید بنده به چنین استادی رسیده بودم و بدیهی است نهایت سعی خود را کردم که از محضر ایشان نهایت بهره را ببرم و هم تبلیغ ایشان را بکنم. آیتالله سیدکاظم حائری در جزء اول مباحثالاصول خود نوشتهاند که: «آقای اشکوری مرا به زور به درس شهید صدر برد! بنده مدتی درس ایشان را رفتم و بعد دچار سردردهایی شدم و نتوانستم بروم، اما ایشان بهحق استادی یگانه بود.»
مرحوم آیتالله شاهرودی هم از شاگردان برجسته شهید صدر بودند؟
اشکوری: بله، زمانی که بنده ایشان را شناختم، سیزده چهارده سال بیشتر نداشتند و عموها و داییهای ایشان با روحانی شدنشان مخالفت میکردند.
مگر خودشان روحانی نبودند؟
اشکوری: چرا، داییهایشان روحانی بودند و عموهایشان در بغداد تجارت میکردند و اصرار داشتند ایشان هم به تجارت بپردازد. استدلالشان هم این بود روحانی شدن یعنی دست و پنجه نرم کردن دائمی با فقر و تنگدستی. به هر حال زمانی که با ایشان آشنا شدم، مقدمات را نزد مرحوم شیخ محمدعلی مدرس افغانی میخواندند که بهترین استاد در این زمینه بودند. بنده پس از آشنایی با ایشان، از مقدمات تا کفایه، یعنی کل کتابهای سطح را برای ایشان تدریس کردم و در این مدت همواره از درس شهید صدر برای ایشان میگفتم، طوری که میخواستند هر چه سریعتر مقدمات را طی کنند تا به درس خارج شهید صدر برسند. انصافاً خیلی هم با استعداد بودند و توانستند مراحل مقدماتی را سریع طی کنند و خود را به درس خارج شهید صدر برسانند. در آن موقع بنده، آیتالله حائری و دو سه نفر دیگر درس شهید صدر را رفته بودیم و آقای شاهرودی هم آمدند و به جمع ما پیوستند.
با این همه نبوغ پس چرا ایشان اینقدر ناشناخته بودند؟
اشکوری: چون کسی به خود زحمت نمیداد متوجه ارزشهای نوآوریهای ایشان بشود. خوشبختانه من وقتی پی کاری را میگیرم، دیگر رها نمیکنم و با شور و شوق پیش میبرم، به همین دلیل با تمام وجود سعی میکردم از محضر ایشان استفاده کنم، ولی همه این شور و شوق را ندارند. اغلب درک درستی از نبوغ و جایگاه علمی شهید صدر نداشتند و به من میگفتند: تو خودت آقازادهای. چرا دنبال این سیدعرب راه افتادهای؟!… حقیقتا در چنین محیطی، معرفی این شخصیت بسیار کار دشوار و حتی ناممکنی بود. به نظر من قبل از ظهور شهید سیدمحمدباقر صدر و مرجعیت آیتالله حکیم، حوزه نجف تنها خاصیتی که داشت، بار آوردن مشتی طلبه تک بعدی بود!
به نوآوریهای شهید صدر اشاره کردید و به اینکه حوزه علمیه نجف تحمل و ظرفیت پذیرش بسیاری از آنها را نداشت. با توجه به این موضوع، ایشان چه رویکردی را اتخاذ میکردند؟
اشکوری: شهید صدر با نبوغی که داشتند، کاملا متوجه بودند تا چه میزان میتوان مطالب جدید را به خورد جامعه علمی حوزه نجف داد و به همین دلیل، بسیاری از مطالب حتی ضروری را بیان نمیکردند به این امید که شاید در آینده امکان مطرح کردن آنها فراهم شود. این موضوع در تاریخ اسلام هم سابقه دارد. حضرت علی(ع) سالها ناچار شدند در مجالس خلفا سکوت کنند و حرفی نزنند، چون زمانه ظرفیت پذیرش افکار و آرای ایشان را نداشت.
در حقیقت ایشان چقدر از حقایق و معارفی را که درک کرده بودند توانستند به جامعه منتقل کنند و توانستند چند نفر را تربیت کنند؟
اشکوری: به نسبت درک و آگاهیشان تقریباً هیچ، چون زمینه مساعد وجود نداشت. شهید صدر کاملاً به این نکته واقف بودند و طوری رفتار میکردند که حساسیت ایجاد نشود. ایشان با ارزیابی وضعیت جامعه در بیان مفاهیم اسلامی و ایجاد تحول خیلی کند پیش رفتند، با این همه همان مختصر حرکتهایی هم که داشتند، از جمله تأسیس حزبالدعوه، دیدیم چه حساسیتهایی را برانگیخت. شهید صدر با نبوغی که داشتند، میدانستند حزبالدعوه را چگونه مرحله به مرحله پیش ببرند. البته آنچه حزبالدعوه میگفت، فقط اندکی از بسیار مطالب و مسائلی است که شهید صدر میخواستند بگویند. درست است که این حزب ریشه در افکار شهید صدر داشت، ولی همه آنها نبود.
آیا خود شما هم عضو حزبالدعوه بودید؟
اشکوری: خیر، من ارتباط حزبی با حزبالدعوه نداشتم، ولی در جامعه میدیدم هر روحانی روشنفکری که میخواهد میان مردم تحول ایجاد کند، حزبالدعوه برای او امکان مناسبی فراهم میکند. خود من با کمک جوانان حزبالدعوه به روستاها میرفتم. مدتی در حله بودم و مدتی هم میان عشایر عرب زندگی کردم و میدانم حزبالدعوه چه تحول و تحرک عجیبی در عامه مردم پدید آورد.
به نظر شما چرا شهید صدر با وجود مراجع متعددی که در حوزه نجف بودند، مرجعیت را پذیرفتند؟
اشکوری: شهید صدر هر کاری که میکرد، در جهت بندگی خدا بود و کاری را میکرد که نیاز اسلام بود. روزی که از مرجعیت پرهیز کرد، برای خدا بود و روزی هم که پذیرفت باز برای خدا بود. زمانی که آیتالله حکیم فوت کردند، در حله بودم و فقط پنجشنبهها به نجف میآمدم و همراه با چند نفر از شاگردان بزرگتر شهید صدر، ناهار خدمت ایشان بودیم. پس از فوت آقای حکیم، این مساله مطرح شد که اگر مرجعیت آیتالله خوئی پذیرفته نشود، در عراق یک مرجعیت واحد برقرار نمیشود و مرجعیت از هم میپاشد که قطعا صدمه زیادی داشت. شهید صدر به این نتیجه رسیدند که باید مرجعیت آقای خوئی را اعلام کنند تا کیان مرجعیت حفظ شود. سابقه مرحوم آیتالله شاهرودی از آقای حکیم هم بیشتر بود، منتهی هم خود ایشان و هم اطرافیانشان طوری برخورد میکردند که نشان میداد ایشان در پی کسب مرجعیت نیستند!
از ملاقات شهید صدر با آیتالله خوئی و شروطی که برای اعلام مرجعیت ایشان گذاشته شد، برایمان بگویید؟
اشکوری: خود من یکی از مفاد آن شروط بودم!
چه شد که شهید صدر به این نتیجه رسیدند باید خودشان مرجعیت را به عهده بگیرند؟
اشکوری: اگر ما مرجعیت آیتالله خوئی را پذیرفتیم و تأیید کردیم، معنایش این نبود که حتی اگر مصلحت اسلام هم اقتضا نمیکرد، مکلف بودیم پای این عهد و پیمان بایستیم. ما دیدیم این مصلحت به بنبست رسیده است. ما از زمان مرحوم آقای حکیم مقلد شهید صدر بودیم و اینطور نبود که تقلید ما براساس یک حرکت هیجانی و خلقالساعه اتفاق افتاده باشد. جوانهای فرهنگی عراق، یعنی خواص هم، عمدتا مقلد شهید صدر بودند. ابتدا زمینه مناسب برای تصدی مرجعیت توسط شهید صدر وجود نداشت، بهخصوص که مساله از هم پاشیدگی مرجعیت هم مطرح بود. اگر ایشان مرجع میشدند، قطعا اطرافیان مرحوم آقای سیدمحمود شاهرودی سکوت نمیکردند و درگیری و اختلاف پیش میآمد. به همین دلیل شهید صدر خود را مطرح نمیکردند، ولی بعد خواهی نخواهی مرجعیت ایشان مطرح شد.
پس از اخراج از عراق، ارتباط شما با شهید صدر چگونه ادامه پیدا کرد؟
اشکوری: منحصرا از طریق نامه. تمام آن نامهها را دارم. یک بار هم همسرشان به توصیه شهید صدر، آمدند به شهر قزوین و یک شب هم در منزل مهمان ما بودند. بعد ایشان را به قم بردم و سپس همراه با دو نفر از معتمدین قزوین به تهران فرستادم، چون در تهران کار داشتند.
آیا به ایران هم که آمدید، مرجعیت شهید صدر را ترویج کردید؟
اشکوری: خیر، چون مرجعیت ایشان در ایران معنا نداشت. فقط درسهای ایشان برای شاگردانشان میآمد و درباره آنها بحث میکردیم. ما در مدرسه فیضیه حجره داشتیم و در آنجا با هم بودیم.
آیا در جریان انقلاب هم فعالیت داشتید؟
اشکوری: بله، من قبلا شاگرد حضرت امام بودم و هنگامی که ایشان در پاریس بودند، مدیریت و سازماندهی تظاهرات قزوین را بهعهده داشتم و همراه مرحوم آقای باریکبین، امام جمعه فقید قزوین، اعلامیههای امام را بهسرعت نشر میدادیم.
۲ دیدگاه. ارسال دیدگاه جدید
این جمله ظاهرا از حضرت آقا نیست . « در بین فقها جز شهید صدر کسی را نمیشناسم که لقب «نابغه» را به او بدهم»
جمله ای که منتشر شده است این است:
«او بیشک یک نابغه و یک ستاره درخشان بود. از جنبه علمی، جامعیت و تحقیق و نوآوری و شجاعت علمی را یکجا دارا بود. در اصول، در فقه، در فلسفه و در هر آنچه با این دانشها ارتباط مییابد در زمره بنیانگذاران و صاحبان مکتب محسوب میشد.»
این جمله ظاهرا از حضرت آقا نیست . « در بین فقها جز شهید صدر کسی را نمیشناسم که لقب «نابغه» را به او بدهم»
جمله ای که منتشر شده است این است:
«او بیشک یک نابغه و یک ستاره درخشان بود. از جنبه علمی، جامعیت و تحقیق و نوآوری و شجاعت علمی را یکجا دارا بود. در اصول، در فقه، در فلسفه و در هر آنچه با این دانشها ارتباط مییابد در زمره بنیانگذاران و صاحبان مکتب محسوب میشد.»