شبکه اجتهاد: آنچه که در اذهان عموم اهل علم رسوخ و شیوع یافته این است که پس از برافتادن رویکرد اخباری، تفکر اصولی به طور کامل غلبه یافته و اخباری گری از حوزههای علمیۀ شیعی برای همیشه رخت بر بسته است، اما به نظر میرسد واقعیت اندکی متفاوت است!
رویکرد غالب حوزههای علمیۀ ما، اصولی است یا اخباری؟!
شبکه اجتهاد: آنچه که در اذهان عموم اهل علم رسوخ و شیوع یافته این است که پس از برافتادن رویکرد اخباری، تفکر اصولی به طور کامل غلبه یافته و اخباری گری از حوزههای علمیۀ شیعی برای همیشه رخت بر بسته است، اما به نظر میرسد واقعیت اندکی متفاوت است!
نکتۀ مهمی که در این جا شایستۀ دقت میباشد، ضرورت تفکیک بین «عقل گرایی در حوزۀ فروع دین» و «عقل گرایی در زمینۀ اصول دین» است! به عبارت دیگر، بهره گیری از عقل، گاهی در مباحث فرعی و عملی دین؛ یعنی مسائل حلال و حرام مطرح میشود، و گاهی در حیطۀ امور اعتقادی و مسائل فکریِ دین قابل ارزیابی است. باید بین این دو تمایز قائل شد. کسی که در فروع دین عقل گراست، لزوماً در اصول دین هم عقل گرا نیست! و همین طور بالعکس. چه بسیار از عالمانی که از تحلیلهای عقلی در مباحث فقهی و اصولی بهره میگیرند، اما در بحثهای فکری و اعتقادی، نه تنها سهمی برای تدقیقها و تأمّلات عقلانی قائل نیستند، بلکه اساساً ورود عقل – به ویژه عقل فراعرفیِ فلسفی – به این محدوده را غیر مُجاز و مضرّ میدانند.
اقسام سه گانۀ رویکرد عالمان دین در مواجهه با عقل
به بیان دقیق تر میتوان گفت، در رابطه با به کارگیری عقل توسّط علما در اصول و فروع دین، سه حالت قابل فرض است.
حالت اوّل: بکارگیری عقل، نه در اصول و نه در فروع دین
فرض نخست این است که عالمان دین از اساس با استفاده از عقل در شناخت دین – اعم از اعتقادات یا امور عملی – مخالف باشند.
اخباریون در همین دسته قرار میگیرند؛ زیرا برای حکم عقل در فهم آیات و روایات حجیت قائل نیستند.
حالت دوّم: بکارگیری عقل، فقط در فروع دین
صورت دوّم این است که علما از عقل در بحثهای فقهی و فرعی دین بهره میبرند، اما عملاً در حوزۀ اعتقادات، یا برای عقل اهمیت چندانی قائل نیستند و کمتر آن را به کار میبندند، و یا اینکه اصلاً تحلیلهای دقیق عقلانی – مخصوصاً به روش فلسفی – را در فهم اعتقادات دینی، مخلّ و آسیب زا میدانند.
این دسته از علما، عموماً با تعقّل به معنای فلسفی آن مخالف اند! برخی از ایشان، عقل کلامی را ارج مینهند و از آن در زمینۀ مباحث اعتقادی بهره میبرند، اما برخی دیگر حتی ورود به علم کلام به نحو تخصّصی و اجتهادی را نیز چندان نمیپسندند و بر نمیتابند.
خلاصه آنکه این عدّه از عالمان دین، از میان اقسام و انحاء گوناگون و متنّوع عقل گرایی، حداکثر به «عقلانیت کلامی» اهمیت میدهند، آن هم فقط عدّۀ قلیلی از ایشان، اما «عقلانیت فلسفی» نزد این بزرگان، کلاً باطل و مطرود است!
حالت سوّم: بکارگیری عقل، هم در اصول و هم در فروع دین (نظریۀ برگزیده)
فرض سوّم نیز این است که برخی از عالمان، هم در زمینۀ مسائل فرعی و فقهی برای عقل نقش قائلاند، و هم در حیطۀ اصول دین و مسائل اعتقادی، برای احکام قطعیِ عقل سهم و جایگاه ویژه در نظر میگیرند.
اکنون با توجه به تقسیم بندی فوق، میتوان گفت رویکرد غالب حوزههای علمیۀ ما – صرف نظر از استثنائاتی که وجود دارد و کسی منکر آنها نیست – ناظر به همین حالت دوم است؛ یعنی بهره گیری از عقل در حوزه فروع دین، و «عدم استفاده» یا «کم اهمیتی» نسبت به آن در زمینۀ اصول دین و شناخت اعتقادات.
عقلانیت نباید محدود به حوزۀ فروع دین باشد، بلکه هم در فروع و هم در اصول، باید از نتایج تأمّلات عقلانی – به نحو حداکثری – بهره گرفت؛ یعنی لازم است که یک مرجع و عالم دین، هم در «کلام» مجتهد باشد و هم در «فلسفه» و «عرفان» متخصّص و صاحب نظر باشد، وگرنه نمیتوان گفت وی در اصول دین و مسائل اعتقادی مجتهد و متخصّص است، اگر چه ممکن است در فروع دین مجتهد باشد. البته کسی ادعا نکرده که تعقل، مساوی است با فلسفه و هر کس که فیلسوف نیست فکر نمیکند! تفکر فلسفی یکی از اقسام تفکر است، اما عالی ترین مرتبۀ آن میباشد.
و اما برای صحّت مدّعای فوق (غلبۀ رویکرد اخباری در حوزههای علمیه)، حداقل دو دلیل وجود دارد.
دلیل اول: انحصار عقل گرایی به فروع دین!
همان طور که میدانیم اخباریون برای عقل در شناخت دین (اعم از فروع و اصول) جایگاهی قائل نبودند و به عبارت دیگر، عقل و فلسفه را از درجۀ اعتبار ساقط کردند. در حال حاضر نیز رویکرد غالب بین مراجع و بزرگان حوزههای علمیۀ ما (حفظهم الله) – به ویژه در قم و نجف – عدم استفاده از بحثها و تحلیلهای عقلی و فلسفی به نحو مطلوب و حداکثری در حوزۀ اعتقادات و مسائل فکری است، اگرچه در مباحث فقهی و اصولی عقل گرا هستند.
وقتی دروس حوزههای علمیه را مشاهده میکنیم، در مییابیم که غلبه با درسهای فقهی و اصولی است نه بحثهای کلامی و فلسفی و عرفانی. دروس، تحقیقات و آثار مراجع و علمای بزرگ حوزه، بیشتر به ناظر به مباحث فقه و اصول است، نه بحثهای عقلی و اعتقادی. در عمل میبینیم که تعداد درسهای خارج فقه و اصول مراجع و بزرگان حوزۀ علمیۀ قم، بیش از دهها مورد است، اما همین مراجع عظام و عالمان برجسته، یا اصلاً کرسی درس اعتقادی – آن هم در سطح خارج – که از صبغۀ عقلی و تحلیلی برخوردار باشد ندارند، و یا اگر داشته باشند هم، شمار آنها در مجموع از انگشتان یک دست تجاوز نمیکند!
البته هستند تعداد بسیار اندکی از مراجع یا عالمان بزرگ که به تدریس علوم عقلی و فلسفی و عرفانی مشغولاند، اما این رویکردِ غالب حوزههای علمیۀ ما نیست، بلکه فقط در حواشی و جنب حوزه مطرح است، صرف نظر از اینکه این افراد معدود هم، عمدتاً از طرف مخالفان، مورد غضب و لعن و تکفیر و توهین قرارگرفته و ضالّ و مضلّ معرفی میشوند!
پس، بحث در این جا دربارۀ استثناءها و موارد خلاف جریان نیست، بلکه محوریت و رویکرد اصلی مکتب و مراجع و زعمای حوزه، مدّ نظر است. نگاهی گذرا به تاریخ صد سالۀ اخیر، شاهدی بر صدق مدّعای فوق است. از میان مراجع و بزرگان دین و مکتب تشیع، ما چند نفر از مراجع را میتوانیم نام بریم که به تدریس مباحث کلامی، فلسفی و عرفانی در سطح عالی و درس خارج اشتغال داشته اند؟! بله همیشه تعداد قلیلی بوده اند، اما باید پرسید آیا رویکرد اصلی و غالب حوزههای علمیۀ ما، شیوۀ عقل گرایی در حوزۀ اعتقادات بوده، یا اینکه عقلانیت ایشان بیشتر محدود بوده به حوزۀ فقه و اصول؟!
لازم به ذکر است، اینکه یک مرجع و عالم بزرگ و مشهور، یک یا چند کتاب اعتقادی در سطح عموم مردم و برای جوانان بنویسد، در جای خود مطلوب است، اما مراد ما از بکارگیری عقل در حوزۀ امور اعتقادی، ناظر به این حدِّ نازل نیست، بلکه از بزرگان حوزه انتظار میرود بحثهای عقلی و فکری ایشان در زمینۀ عقائد، در سطح درس خارج و به نحو اجتهادی مطرح شود، آراء و نظریات بزرگان و صاحب نظران – اعم از متقدّمین، متأخرین و معاصرین – در حوزۀ کلام، فلسفه، معرفت شناسی و عرفان در درسهای ایشان به نحو تطبیقی بیان و نقد گردد، مسائل و معضلات اصلی در زمینۀ توحید و اسماء الله و معاد و برزخ و امامت و وحی و معرفت نفس و غیره طرح و حلّ شود؛ وگرنه اینکه مثلاً از سوی یک مرجع تقلید بزرگ، فقط کتابی اعتقادی در سطح فکر عموم مردم نوشته شود و در آن صرفاً به سؤالات ساده و پیش پاافتادۀ عقلی و فکری پاسخ داده شود، حاکی از عقل گرایی در اصول دین به معنای واقعی کلمه نیست!
آری اگر یک مرجع و عالم برجسته، در زمینۀ مسائل اعتقادی کتابی نوشت که از سوی بزرگان علوم عقلی و متخصّصین در امور فکری و اعتقادی – نه از سوی عموم مردم، جوانان، دانشجویان و طلاب مبتدی – مورد استقبال و نقد و بررسی قرار گرفت و مشکلات و معضلات پیچیدۀ علمی در طول تاریخ آن دانش را حلّ نمود، در این صورت با قاطعیت میتوان گفت وی در حوزۀ مباحث اعتقادیِ دین مجتهد و صاحب نظر بوده و رویکرد اخباری ندارد، و الّا فلا!
دلیل دوم: غلبۀ روایت محوری به جای قرآن محوری!
رکن دوّم تفکّر اخباری گری، حذف مباحث قرآنی و تفسیری و جایگزین ساختن رویکرد روایت محور در علوم و معارف اسلامی بود؛ زیرا قرآن را حجّت نمیدانستند و طبعاً چارهای نداشتند جز اینکه احادیث و منابع روایی را اصل و محور در شناخت دین قرار دهند. اما اصولیون که پس از اخباریون آمدند، اگر چه نظراً ظواهر قرآن را حجّت میدانستند، اما در عمل باز هم همچون اخباریون، روایات را محور اصلی در بحثهای علمی و اجتهادی خود قرار دادند؛ یعنی اهتمام اصلی ایشان در فقه و اصول و حتی کلام، به احادیث و روایت معطوف گردید. درسهای متعدّد خارج فقه و اصول دایر گردید، بدون اینکه – حداقل به همان میزان – درس خارج به منظور تدریس تفسیر و علوم قرآنی تشکیل شود تا از این طریق به مباحث مهمی همچون روشها و مناهج تفسیری، جایگاه عقل در فهم قرآن، اصول و قواعد تفسیری، منطق فهم قرآن و غیره پرداخته شود. جالب آنکه همین درسهای فقهی هم بیشتر صبغۀ روایی پیدا کرد و نه قرآنی؛ یعنی عملیات پیچیدۀ اجتهادی و استنباطی عمدتاً روی روایات صورت میگرفت و نه آیات قرآنی.
به عنوان یک نمونه، در مکاسب شیخ (ره) میبینیم که اساس بحث بیع، بر پایۀ چهار روایت بنا شده است، در حالی که صحیح آن است که ابتدا چارچوب و مبانی کلّی بحث بیع، بر اساس آیات قرآنی تنظیم و طرح ریزی شود، و در ادامه به روایات رجوع شود تا اینکه مشخص شود آیا آن روایات با مبانی قرآنی مذکور هماهنگی دارند یا نه؛ یعنی شایسته است اوّل روی آیاتی همچون: «أَحَلَّ اَللّهُ اَلْبَیْعَ وَ حَرَّمَ اَلرِّبا» (بقره/ ۲۷۵)، «تِجارَهً عَنْ تَراضٍ مِنْکُمْ» (نساء/ ۲۹) و غیره به طور دقیق و تفصیلی، کار علمی و اجتهادی انجام شود، بعد در گام دوّم روایات مربوطه مورد بررسی قرار گیرند، نه بالعکس!
جالب آنکه حتی برخی از اهل علم، تدریس فقه و اصول را از تدریس قرآن و تفسیر بالاتر و علمی تر قلمداد میکردند و فقاهت کسی که ممحّض در تفسیر میشده است را چندان قوی نمیدانسته اند! در حال حاضر نیز همین نگرش نادرست حاکم است.
در این جا هم باز میتوان به تاریخ صد سالۀ گذشته رجوع کرد تا مشخص شود که واقعاً چند تن از مراجع و بزرگان اصولیون ما، همان طور که درس خارج فقه و اصول – آن هم با محوریت روایات! – داشته اند، آیا بیشتر و یا حداقل به همان میزان، درس خارج تفسیر داشته اند و آیات قرآنی را به نحو علمی و اجتهادی بررسی نموده اند، یا اینکه متأسفانه باید گفت تقریباً هیچ درس تفسیری در سطح درس خارج نداشته اند!! مضاف بر اینکه وقتی آثار ایشان را ملاحظه میکنیم، مشاهده میکنیم که تقریباً نود درصد آن، در زمینۀ فقه و اصول بوده و نه دربارۀ قرآن و تفسیر و مباحث عقلی و اعتقادی و فلسفی. اگر کتابهای انگشت شماری هم در زمینۀ مباحث عقلی و قرآنی نوشته شده باشد، در حاشیه و جنب بحثهای فقهی ایشان بوده است نه اینکه محوریت و غلبه داشته باشد.
بنابراین خلاصۀ بحث این شد که بنا به دلایل و استشهادات فوق، منهج و روش اخباری گری در حوزههای علمیۀ ما وجود دارد و ما همچنان در برخی موارد – آگاهانه یا ناآگاهانه – اخباری هستیم!
لازم به ذکر است که هدف از طرح این بحث انتقادی، خدای ناکرده نادیده گرفتن زحمات، موفّقیتها و فداکاریهای مراجع و عالمان بزرگ و عظیم الشأن (شکر الله مساعیهم) نیست، بلکه غرض اصلی، طرح دلسوزانه و همدلانۀ مشکل و درد، و برانگیختن اهل علم برای پیشگیری و درمان آن است. (برگرفته از درس خارج اصول، جلسه ۱۶۷، مبحث تعارض ادله)