چه اندکاند کسانی که جوهر خونشان با جوهر قلمشان به هم آمیخته باشد تا این که هر دو برخیزند تا این که پویایی زندگی از یک سو فکری باشد و از سوی دیگر ویژگی جهادی و آینده گرا و زنده باشد و نوید پیروزی را هر چند از دورها ندا دهد.
چه اندکاند کسانی که جوهر خونشان با جوهر قلمشان به هم آمیخته باشد تا این که هر دو برخیزند تا این که پویایی زندگی از یک سو فکری باشد و از سوی دیگر ویژگی جهادی و آینده گرا و زنده باشد و نوید پیروزی را هر چند از دورها ندا دهد.
سپس ایشان به شناسایی و کشف سنتهای تاریخی در قرآن میپردازند. به نحوی که انسان احساس مینماید وقتی به حرکت تاریخ میپردازد، حتی اگر این حرکت نابسامان به نظر آید ولی این نابسامانی هم تابع یک نظم است. زیرا سنتهایی تاریخی بر حرکت انسان سایه افکنده است و خطوط کلی را برای حرکت آگاهانه و ناآگانه انسان نشان میدهد. زیرا قوانین حتمی که خداوند در نهاد طبیعت نهاده و در زندگی آن را به جریان انداخته است، در موجود زنده همیشه آگاهانه نیست. بلکه نظمی دقیق بر آن حاکم است. البته اراده هم میتواند نقشی در این بین داشته باشد. به نحوی که اراده او نیز بخشی از همین سنت تاریخی به شمار میآید.
شهید صدر بعضی از این قوانین را کشف کرد و آنها را ثابت و ریشه دار ساخت. به عبارت دیگر توانست مبنایی را برای ریشه دار ساختن پیدا نماید و از این قاعده ریشه دار برای کشفهای تازه، استفاده نماید. از این رو احساس ما این است که اندیشه اسلامی پیش از آمدن سید محمد باقر صدر چیزی بود و بعد از آمدن او و به جای گذاشتن آن پویش استثنایی در دنیای اندیشه، چیز دیگری شد. سید محمد باقر صدر انسانی نبود که فقط تفکرات ذهنی داشته باشد و یا فردی باشد که در صومعه علم بنشیند و به کشف و پیگیری مسائل علمی بپردازد. بلکه او انسان مسؤولیت مداری در زندگی بود.
او میدید که اسلام فقط یک اندیشه نیست که بتوانی با آن کتابها و عرصههای علمی و فرهنگی را پر نماید. بلکه اسلام از همان زمانی که در قلب حضرت محمد (ص) و صحابه و اهل بیت او جوشیدن گرفت، قرآنی بود که در باورها پویایی داشت و بر زبانها جاری بود و در همه جنبههای منفی ومثبت زندگی جریان داشت. از این رو قرآن کتاب دعوت و جنبش اسلامی بود. هر وقت که مشکلی برای مسلمانان پیش میآمد و میرفت که در جان آنان تأثیر بگذارد، نازل میشد تا این که آن را حل نماید. قرآن تمام تحرکات مسلمان اعم از جنگ و صلح را مورد پیگیری قرار میداد تا این که جنبه ای از آن را مورد نقد قرار دهد و جنبه دیگری را تثبیت نماید و از طریق مثبت یا منفی بودن یک تجربه، پندی را ارائه دهد تا این پند برای تجربیات دیگری در آینده مورد استفاده قرار گیرد.
از این رو همواره می گوییم که جز انقلابیها کسانی دیگر نمیتواند قرآن را به صورت عمیق درک نماید. اما آن کسانی که قرآن را از طریق کتابهای لغت یا نظریههای فلسفی میفهمند، اینان هیچگاه پویایی زندگی و چالشهایی را که در زندگی وجود دارند درک نمیکنند. اینان ممکن است که واژههای قرآنی را بفهمند ولی روح قرآن را درک نمیکنند. زیرا قرآن برخاسته از شرایطی است که انقلابیون در آن قرار داشتند. همانهایی که پیامبر گرامی اسلام آنان را به سوی پیروزی و مواجهه مستقیم و زنده با تجربه رهبری نمود.
این گونه بود که راه انقلاب را در پیش گرفت
این گونه بود که شهید صدر انقلابی شد ولی باید توجه داشت که انقلابیگری سید محمد باقر صدر در خط سیاسی اسلام، حالت سنتی نداشت که در آن فردی به صورت سنتی به یک جنبش اسلامی میپیوندد. روح او حرکت و انقلابیگری بود. از این رو وقتی با او هستیم در مییابیم او که تشویش و نارسایی در شناخت روشمندی انقلابیگری اسلامی را درک میکرد، به دنبال ویژگیهای جنبش اسلامی میگشت تا این که آن را به واقعیت تبدیل نماید. او که تشویش و نارسایی در شناخت روشهای جنبش اسلامی را درک میکرد به دنبال روشهای تازه ای میگشت که بتوانند به گونه ای متفاوت با عملکرد انقلابیون اسلامی در آغاز دعوت اسلامی، با وضعیتهای تازه روبرو شوند. زیرا وقتی که به دادهها و خصوصیات وقایع میپردازیم نمیتوانیم تمام جزئیات و روشهای زمان دعوت را در حال حاضر تکرار کنیم. زیرا روش فکر نیست که آن را بگیریم و مانند مسلمانان صدر اسلام در امر جنگ و صلح و یا روش دعوت و یا روابط، آنها را مورد استفاده قرار دهیم. ما باید خطوط کلی را بگیریم، اما جزئیات بستگی به شرایط دارد و ما برای خود جزئیات و شرایط خاص خود را داریم. بنابراین روش گفتار ما با روش گفتار آنان تفاوت دارد. زیرا ذهنیت فرهنگی ما با همه نقاط مثبت و منفی آن با ذهنیت فرهنگی آنان فرق دارد.
همین طور ابزارهای چالشگری ما با ابزارهای چالشگری آنها فرق دارد. در گذشته مردمی را نمییابیم که در قالبهای منظمی گرد آمده باشند و از ابزارهای انقلابیگری استفاده کرده باشند. در حالی که الآن با مردمی مواجه هستیم که در تشکیلات منظمی قرار دارند و در امور حرکت و کسب اطلاعات و سیاست ورزی و جنگ و صلح جزئیات متفاوتی با یکدیگر دارند. از این رو هر کسی که میخواهد در حال حاضر جنبش اسلامی را به حرکت وادارد نمیتواند به دنبال جزئیات جنبش اسلامی گذشته باشد ولی میتواند خطوط کلی آن را بگیرد. «إدفع بالتی هی أحسن» ولی باید پرسید که چه چیزهای خوب و چه چیزهای بدی را دارد. خوب و بد نمیتواند الزاماً مانند گذشته باشد. خطوط کلی همان چیزهایی هستند که ما میتوانیم در روش دعوت از آنها استفاده نماییم ولی نوع تجربه و شرایط آن باید برخاسته از وضعیت کنونی ما باشد.
شهید صدر به خوبی از نابسامانیهای شناخت آگاهی داشت و سعی میکرد که جامعه سرشار از چالشها و متغیرها را مورد بازخوانی قرار دهد. از این رو خیلی بعید است تجربه ای را که جامعه با جزئیات و مفاهیم و جهت گیریهای آن آشنا است، نشناسد. او این قدر توانایی ذهنیتی داشت که از دور اندیشه را به گونه ای بگیرد که گویی در برابر آن قرار دارد و آن چنان ملاحظات دقیقی را در باره آن بیان میدارد که گویی برای او کاملاً روشن است. از این رو بازخوانی سید محمد باقر صدر با آن چه دیگران درآن قرار دارند و تجربه میکنند، تفاوت دارد. بنابراین خوانش او از کتاب یا نوشتههای دیگران درباره فهم جامعه بهترین فهم و درک به شمار میآید. بدین ترتیب او نشانهها و ویژگیهای جنبش اسلامی را ترسیم کرد و شروع به برنامه ریزی فکری برای آن نمود و به صورت عملی آن را به مرحله اجرا در آورد وعملاً پا به میدان عمل نهاد و شهادت او اوج این پویایی به شمار میآید. شهادت او عنوانی بزرگ برای انسانی است که همان گونه که برای جهاد میاندیشید برای زندگی نیز اندیشه مینمود. از این رو انسانی بود که آینده را با خون سرخ خود نوشت پس از آن که اندیشه اسلامی را با قلم خود به نگارش در آورد. و چه اندکاند کسانی که جوهر خونشان با جوهر قلمشان به هم آمیخته باشد تا این که هر دو برخیزند تا این که پویایی زندگی از یک سو فکری باشد و از سوی دیگر ویژگی جهادی و آینده گرا و زنده باشد و نوید پیروزی را هر چند از دورها ندا دهد.
مناقشه در بعضی از اندیشههای او
در سالروز شهادت ایشان میخواهیم بعضی از اندیشههای ایشان را هم مورد مناقشه قرار دهیم تا این که نسل دیگری در راه اندیشههای او روان شوند. زیرا هدف ما جمود در شخصیتهای بزرگمان نیست بلکه میخواهیم اینان خاستگاهی برای خیزش نسلهای تازه باشند. نمیخواهیم که آنها پایان همه اندیشهها و ابداعگریهای ما باشند. از این رو سید شهید صدر حرکت خود را در روی زمین آغاز نمود و ما هم باید با روشهای تازه این حرکت او را مورد پیگیری قرار دهیم. اگر سید شهید صدر اندیشه اسلامی را در باور اسلامی به جریان انداخت ما هم باید این اندیشه را در ابداعگریها و روشهای تازه بکار ببندیم. خوب است که به یکی از جدیدترین اندیشه سیاسی سید محمد باقر صدر بپردازیم و آن زمانی است که جمهوری اسلامی شکل گرفت. بعضی از علما از ایشان خواستند که خطوط کلی جمهوری اسلامی را ترسیم نماید. ایشان این اندیشه تاریخی را داشتند که وقتی خداوند انسان را آفرید دو نقش را به او داد. یکی نقش خلافت است. زیرا انسان خلیفه خداوند در روی زمین است. «إنی جاعل فی الارض خلیفه» (بقره/۳۰) خلیفه خداوند در روی زمین و همه چیزهایی که در آن وجود دارد. خلیفه خداوند در روی زمین برای این که آن را نظم دهد و مدیریت نماید. خلیفه خداوند در همه چیزهایی که در روی زمین قرار دارد. این که چگونه از همه چیزهایی که در آن است برای تبدیل کردن زمین برای بهشت ابتدایی خداوند استفاده نماید. این که انسان روی آن همراه با احساس سعادت و کرامت زندگی نماید و این سعادت نشانه ای از سعادت مطلق در آخرت باشد. انسان خلیفه خداوند در روی زمین و جامعه آن است. پس انسان حتی در برابر انسان دیگر هم نقش خلافت را دارد.
نقش دوم، نقش گواهی است. انسان گواه است و فردای قیامت در برابر خداوند گواهی میدهد روزی که همه مردم در آن گرد هم میآیند. او گواه است و برای همه تجربیات انسانی اعم از مثبت و منفی گواهی میدهد. خداوند این گواهی و خلافت را در وجود پیامبران و اولیای خود گرد آورده است. در اندیشه اسلامی خصوصاً اندیشه اسلامی شیعی این سؤال مطرح است که در غیبت کسانی که خداوند آنان را گواه و خلیفه قرار داده است چه کسانی ولایت دارند؟ آیا ولایت از آن امت اسلامی است یا فقیه؟ ما می دانیم که اندیشه اسلامی به پویش در آمده است تا در بین نظریه ولایت فقیه که ولایت را برای فقیه میداند و بین نظریه شورا که ولایت را به گونه ای دیگر برای امت اسلامی میداند، توازن ایجاد نماید.
ولایت امت بر خود
در این زمینه شهید صدر جزئیات تازه ای را مطرح مینماید و آن این است که دو حالت برای امت وجود دارد. در یک حالت امت اسلامی از آزادی داخلی در پرتو آگاهی از اسلام و آزادی بیرونی در برابر طاغوتها برخوردار است. در حالتی دیگر، امت اسلامی تحت تأثیر طاغوت داخلی که همان طاغوت اندیشههای انحرافی است و طاغوت بیرونی که همان حاکم منحرف است قرار دارد.
در حالتی که در آن امت تحت تأثیر طاغوت است، آزادی اداره خود را ندارد و نمیتواند سرنوشت خود را تعیین نماید و عهده دار امور خود شود. در اینجا مرجعیت متبلور در فقیه آگاه دارای رویکرد به اسلام در فکر و فقه و نیز دارای رویکرد به واقعیت در باور و تجربه عملی، عهده دار امر خلافت است تا به این اعتبار که بخشی از امت اسلامی است آن هم بخش آگاه آن، امت اسلامی را رهبری نماید و او را به سوی آزادی سوق دهد. اما وقتی که امت اسلامی به آزادی دست یافت این خود اوست که میتواند ولایت خود را به دست گیرد و ولی فقط عهده دار نقش گواهی و نظارت میباشد. در این صورت خلافت از آن امت اسلامی است و فقیه دارای نقش گواه است تا این که از این طریق روند حرکت امت اسلامی را زیر نظر بگیرد که آیا با خطوط کلی و جزئی اسلام هماهنگی دارد یا نه و از چه مزایا و معایبی در تجربه و عملکرد خود برخوردار است. در این صورت فقیه همان گواهی است که امت اسلامی به وی مراجعه مینماید تا این که پیش از گواهی دادن در برابر خداوند، از نوع گواهی و شهادت او جویا شوند. در این جا فقیه به امت اسلامی باور و آگاهی را میدهد که از طریق آن میتواند به جهت تقسیم وظایف و نقشهایی که صورت گرفته است، نسبت به بعضی ازتجربیات امت اسلامی گواهی بدهد.
ایشان در این باره به دو آیه کریمه قرآن کریم استشهاد میجویند. «وَأَمْرُهُمْ شُورَی بَینَهُمْ» (شوری/۳۸) بر خلاف بسیاری از فقهای سنتی ایشان از این آیه این گونه برداشت میکنند که مسأله شورا همان گونه که مسأله لازم در بین جامعه اسلامی میباشد باید عنوان حکومت و حکومتداری هم باشد. بنابراین شورا عنوان قانونگذاری جامعه اسلامی است و در مواردی که نص مشخصی از سوی خداوند وجود ندارد و جاهایی که نص خاصی برای آنها نیست باید بدان مراجعه شود. بنابراین در اجتهاد مجتهدان و تجربه تجربه گران، امت اسلامی باید از مشورت استفاده نماید. همین طور به این فرمایش الهی استدلال مینماید که خدا فرموده است: «وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاء بَعْضٍ یأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَینْهَوْنَ عَنِ الْمُنکرِ» (توبه/۷۱) در اینجا ولایت به معنای یاری و همکاری نیست بلکه همان معنای فقهی آن است که به بعضی از زنان و مردان این ولایت داده شده است. بنابراین یک گروه از مردان و زنان مؤمن بر گروهی دیگر از زنان و مردان ولایت دارند. بدین ترتیب معلوم میشود که امت اسلامی به واسطه مردان و زنان خود از عنصر ولایت بر خود برخوردار هستند.
اگر چه ایشان تصریح نداشته است ولی میتوانیم چنین برداشت که زن مسلمان نیز به عنوان بخشی از امت اسلامی، به مانند مرد در چارچوب وظایف و رسالتهای خود ولایت دارد. زیرا در این آیه تفاوتی بین مردان و زنان مؤمن وجود ندارد. در اینجا دوست داریم متنی از ایشان را خیلی سریع بخوانم تا فکر را آن گونه که از آن حرف زدیم بگیریم. او میگوید: “باید مرجعیت و امت در اعمال نقش اجتماعی الهی خود با توزیع نقشهای خلافت و گواهی، مشترک عمل کنند. مرجع فقط بر امت گواه نیست بلکه بخشی از امت اسلامی به شمار میآید و معمولاً آگاهترین و پاکترین و بخشندهترین افراد امت اسلامی به شمار میآید. بنابراین چون بخشی از امت اسلامی است جایگاه خلافت عمومی مربوط به انسان را در روی زمین به خود اختصاص میدهد. از این رو به میزان حضور در بین امت اسلامی و تداوم اجتماعی و سیاسی در صفوف آن، در رابطه با مشکلات زمانی این خلافت و اوضاع سیاسی آن، صاحب نظر میباشد.” طبیعی است که وقتی فقیه عهده دار نقشی میگردد که علاوه بر موجودیت فکری، موجودیت سیاسی و اجتماعی هم در بین امت اسلامی بیابد، باید خود عنصری تأثیرگذار در حرکت امت باشد و این امر باعث گردد که وی بخشی فعال و بالنده در واقعیت امت اسلامی باشد.
سپس ایشان در مقام ریشه دار ساختن این اندیشه میگوید: “اما خط خلافت؛ تا زمانی که امت گرفتار حکومت طاغوت است و از حق خود در خلافت عامه محروم است، مرجع به ایفای این نقش میپردازد و در این صورت دو خط خلافت و گواهی، در شخص مرجع به هم میآمیزد ولی باید توجه داشت که این آمیختگی مشروط به عصمت نیست.” زیرا در این صورت خط خلافت جز در محدوده ای تنگ قابلیت عملی شدن را ندارد. زیرا این شرایط غیر عادی بوده است که او به وکالت از امت، این نقش را به عهده بگیرد نه از طریق اصالت داشتن این نقش در شخصیت او. تا زمانی که نظام ستمگر وجود دارد و صاحب حق در خلافت عامه از اعمال حق خود قاصر باشد، این مرجع است که در محدوده ممکن به اعمال این حق میپردازد و مسؤول تربیت و آموزش این قاصر و رهبری امت است تا این که او از حالت قصور به در آید و عهده دار حق خود در خلافت عمومی گردد.
پس نقش مرجع این است که امت اسلامی را به سوی آزادی اراده خود و آزادی جامعه خود از پیروی نظام ستمگر رهبری نماید و در این باره همان گونه که اشاره داشتیم به دو آیه «وَأَمْرُهُمْ شُورَی بَینَهُمْ» (شوری/۳۸) و «وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاء بَعْضٍ یأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَینْهَوْنَ عَنِ الْمُنکرِ» (توبه/۷۱) استدلال مینماید. میبینیم وقتی که ایشان در باره پیامبر نیز صحبت مینماید میگوید: “پیامبر هم باید با جماعت مشورت نماید. «وَشَاوِرْهُمْ فِی الأَمْرِ» (آل عمران/۱۵۹) اما تأکید بر بیعت تأکید بر شخصیت امت و آگاه کردن او از خلافت عامه وی است. امت با بیعت سرنوشت خود را تعیین مینماید و انسان وقتی که بیعت مینماید در حقیقت در سازندگی شریک میشود و مسؤول محافظت از آن میگردد. اسلام بر بیعت با رهبر معصوم تأکید کرده است و آن را یک روش برای عقد بستن رهبر و امت پذیرفته است تا این که از نظر روانی و نظری مسأله خلافت امت را مورد تأکید قرار دهد.”
خلاصه اندیشه شهید صدر در این باره این است که نقش مرجع همان گواهی و نقش امت همان خلافت است. اما اگر امت نتواند نقش خلافت خود را به انجام برساند، مرجع عهده دار این امر میگردد تا این که امت را به سوی آزادی رهبری نماید تا تحت نظارت مرجع، بعداً امت عهده دار این نقش گردد. زیرا نقش فقیه نقش گواهی و شهادت است.
ولایت برای امت است یا فقیه؟
شاید شهید صدر نظریه جدیدی را ارائه داده باشد ولی باید گفت که این نظریه در جزئیات خود قدری ابهام دارد. زیرا آن گونه که سید شهید در بعضی از سخنان خود بدان تصریح کرده است، قضیه ولایت داشتن امت بر خود به معنای پذیرش رأی اکثریت است. ملاحظه ما این است که اگر ولایت به معنای عمیق فقهی آن از اندیشه خلافت نشأت گرفته باشد، در هیچ یک از ادوار تاریخی نبوت نمیبینیم که امت عهده دار امر خلافت شده باشند بلکه این پیامبر بوده است که عهده دار نقش خلافت بوده است و امت نقش انفعالی داشته است که مورد مشورت پیامبر قرار میگرفته است. شهید صدر بر این نظر هستند که مشورت کردن پیامبر برای این بوده است که مردم را برای تفکر و اندیشه ورزی تربیت کند تا این که آنان در امور گوناگون نظر بدهند و عهده دار نقش رهبری شوند. ما احساس میکنیم که در این باره نص روشنی وجود ندارد که دلالت نماید رهبری به معنای فقهی رهبری از آنِ امت است.
به نظر ما فرق مینماید که بگوییم امت نقش دارد و این که امت عهده دار رهبری باشد. اسلام مانعی برای داشتن نقش توسط امت نمیبیند بلکه تجارب پیامبر گرامی اسلام در جنگها و موارد دیگر نشان میدهد نقش امت مورد تأکید بوده است. به نحوی که وقتی پیامبر میخواست وارد جنگی شود با امت مشورت مینمود. پیامبر چنین نشان میداد که میخواهد تصمیمی بگیرد و میخواهد نظر مردم را هم بگیرد. چه بسا نظر دیگران بر خلاف تصمیم ایشان بود و پیامبر هم نظر آنان را نمیپذیرفت ولی چنین نشان میداد که او به نظر آنان ملتزم است. شاید بعضی از مردم چنین گمان میکردند که پیامبر از تصمیم خود عدول کرده است، ولی درک ما این است که پیامبر با این کار خود میخواست مردم را به سوی اندیشه ورزی سوق دهد. این که مردم مشورت بدهند و او هم مشورت آنان را میپذیرد. اما در باره بیعت باید گفت که بیعت به پیامبر مشروعیت نمیدهد. زیرا مشروعیت پیامبر به عنوان پیامبر و حاکم از ناحیه خداوند است. «النَّبِی أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ» (احزاب/۶) و این دلیل حاکمیت است.
از این رو احساس ما این نیست که رهبری از آن امت و تبلور نقش خلافت باشد. اما در دورهای که ما در آن زندگی میکنیم که در اصطلاح اسلامی شیعی در فقه جعفری، دوران غیبت است، از نظر فکری مسأله این است که امام معصوم غائب است و از نظر بیانی هم این است که مرجعیت به نمایندگی از امام معصوم عمل مینماید و از ناحیه گواهی و یا از ناحیه خلافت، در این باره نص مشخصی وجود ندارد. من نمیخواهم که مسأله را نفی کنم ولی میخواهم این را بگویم که آن چه به آن استدلال شده است نمیتواند دلیل باشد. «وَأَمْرُهُمْ شُورَی بَینَهُمْ» (شوری/۳۸) در زمان حضور پیامبر نازل شده است و تأکید میدارد که کار مسلمانان باید با شورا باشد آن هم در زمانی که شورا حاکم نبوده است ونمی تواند برای موضوعی نازل شده باشد که در آن زمان و چه در زمان امامت به اعتقاد شیعی، مصداقی برایش وجود نداشته باشد.
از این رو حرف ما این است که شورا ویژگی است که امت اسلامی وقتی میخواهد به نقشی که احکام اسلامی به وی داده است یا به مسؤولیت خود عمل مینماید، آن را رعایت نماید. همین طور «وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاء بَعْضٍ یأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَینْهَوْنَ عَنِ الْمُنکرِ» (توبه/۷۱) ولایت در این جا به معنای همکاری و یاری کردن و همکاری در امر به معروف و نهی از منکر است که جنبه عملی انقلابی در سایه رهبری رهبر برای تغییر دادن وضعیت بد وضعیت خوب میباشد.
اما این که بعضیها میخواهند همین دیدگاه را از آیه «وَإِذَا حَکمْتُم بَینَ النَّاسِ أَن تَحْکمُواْ بِالْعَدْلِ» (نساء/۵۸) و نظایر آن برداشت کنند، باید گفت همه آیات قرآنی که خطابشان به سوی مردم است، میخواهد بگوید که تکلیف و مسؤولیت برای همه مردم است. اما این که این مردم همان رهبرانی هستند که کار به آنها واگذار شده است، موضوعی است که ما دلیلی برای آن نیافتهایم.