اختصاصی شبکه اجتهاد: میتوان تا حد زیادی از موضوع کتابها و عناوینی که برای آنها انتخاب میشود به دغدغهی هر اندیشمندی پی برد. نگارش بیش از ده کتاب و مقاله در زمینهی همزیستی و تسالم میان مذاهب از پانزده سال پیش، گواه بر دغدغههای بزرگ فقیه قطیفی شصت ساله است. اگر شیخ حسن صفار را به لحاظ مکتوباتش، پدر فقه التعایش شیعه یا از مؤسسان آن بنامیم اغراق نکرده ایم.
شیخ صفار و دغدغههایش/ محمد مروارید
اختصاصی شبکه اجتهاد: میتوان تا حد زیادی از موضوع کتابها و عناوینی که برای آنها انتخاب میشود به دغدغهی هر اندیشمندی پی برد. نگارش بیش از ده کتاب و مقاله در زمینهی همزیستی و تسالم میان مذاهب از پانزده سال پیش، گواه بر دغدغههای بزرگ فقیه قطیفی شصت ساله است. اگر شیخ حسن صفار را به لحاظ مکتوباتش، پدر فقه التعایش شیعه یا از مؤسسان آن بنامیم اغراق نکرده ایم.
شیخ صفار با کوله بار هفده سالهی خود از دروس خارج نجف، قم، تهران و کویت از سال ۱۴۰۸ قمری در دیار مادری خود به تحقیق، تدریس و تبلیغ پرداخت. خطابهها و کتابهای او با محورهای نو و بکر در میان مردم قطیف، بلکه عربستان و بلکه عربزبانهای تمام دنیا با استقبال روبهرو شد و تا امروز ادامه یافت. موضوعاتی مانند شخصیت انسان، رشد جامعه، حقوق بشر، حقوق زن و همزیستی و وحدت میان مسلمانان موضوعاتی هستند جذاب و جالب برای مسلمانی که از زیر چکمههای نظامیان و از میان گرد و خاک نزاع مسلمانان، سخنان او را میشنود.
دغدغهی او را شاید فقیهانی که در سایهی حکومت اسلامی امنیت و رفاه نسبی دارند و بساط درس و بحثشان به راه است درک نکنند. همّ و غمّ واقعی او را شاید فقیهانی که برای به کرسی نشاندن نظریهی مطلوب و شخصیت محبوبشان حاضرند باب همزیستی را حتی با هملباس خود ببندد درک نکنند. نگرانی او را فقط مثل او درک میکند؛ نه فقیهی که معیار نظریهپردازی را حب و بغض جناحی و حزبی خود قرار داده است. حرف او را فقط فقیهی درک میکند که درد مردم خارج از قم و مشهد و نجف و اصفهان را چشیده است.
او را میتوان فقیهی نواندیش و شجاع نامید؛ همانطور که خودش آیت الله خویی، سید محمد حسین فضل الله و علامه مغنیه را به خاطر شجاعت و جرأت ستود. شجاعت و جرأت او نه تنها به خاطر حریت در نظریهپردازی؛ بلکه از اساس به خاطر ورود او به مباحث جدید به عنوان یک فقیه که خود، درّی کمیاب است. او هر فضایی که فقیه را در ابراز نتایج فقهیاش تهدید کند و آزادی را از او بگیرد نکوهش میکند. ترس و حذر از شهرتشکنی را بر نمیتابد و تنها ادلهی قطعی را معیار قرار میدهد. تحلیل سیرهی اهلبیت علیهم السلام و استناد به آن یکی از نوآوریهای او در پرداخت به یک موضوع فقهی است.
او معتقد است اختلاف نظر و اختلاف سلیقه یک امر کاملاً عادی و مطابق با سنتهای الهی میباشد و هر گونه تلاش برای از بین بردن اختلافات فکری تلاشی بیهوده و ضد سنتهای الهی است. اما برای بقای جامعه باید باب گفتوگو و آشنایی میان دو طرف اختلاف همیشه باز بماند تا زمینه برای همزیستی فراهم آید. باید زندگی در کنار هم و فرهنگ اختلاف نظر را آموخت.
او همزیستی و وحدت اسلامی را یک اصل دینی میداند؛ نه یک تاکتیک سیاسی و مقطعی. نگاه او به وحدت اسلامی یک نگاه اصیل و ریشه دار است. او نه تکثرگرایی معرفتی را میپذیرد و نه انفعال و تأثر عقیدتی و فقهی مذاهب از هم را برمیتابد. نظریهی او خلاصه میشود در تسامح در عمل و گشودگی در گفتوگو.
راه رسیدن به همزیستی و صلح اجتماعی چیست؟ صفار برای این هدف سه راهکار ارایه میکند:
یک. تمرکز بر مفهوم «هموطن»؛ او ملیت را محوری مناسب برای برقراری همزیستی و تساوی حقوق میداند. البته صرفاً برای این غرض؛ نه برای ارزشگذاری بر یک نژاد خاص.
دو. سهیم کردن همه در پروژهی آبادانی و تمدن سرزمین؛ همگان به جای نزاع و درگیری، اوقات فراغت خود را صرف اهداف مشترک مانند پیشرفت سیاسی، اقتصادی و اجتماعی کنند.
سه. ترویج فکر و فرهنگ تسامح و احترام به حقوق یکدیگر.
رفتار شیخ صفار نمونهی پیاده شدهی نظریاتش است. او از دل حاکمیت سلفیه و فشارهای روزافزون حاکمان سعودی توانسته با تعایش، منطق و سیاست، صدای خود را به گوش تمام جهان اسلام و حتی مسلمانان آمریکا، اروپا و آفریقا برساند. کتابهای او به زبانهای مختلف حتی زبانهای سواحیلی و تاجیک ترجمه شده است. امروز کنگرهها، شبکهها و روزنامههای عربستان سعودی و کشورهای عربی از نام و مرام صفار خالی نیستند. او روابط حسنهاش را با بزرگان مذاهب دیگر و حتی حاکمان سعودی قطع نکرده و همواره در صدد گفتوگو است.
صبر و تحمل او برای برقراری همزیستی و صلح اجتماعی قابل ستایش و الگوبرداری است. اما یک پرسش از جناب شیخ صفار:
تردیدی نیست که فرهنگ همزیستی میتواند دو فرد با دو فکر و مذهب متفاوت را به همسایگی یکدیگر بنشاند و آرامش را برقرار سازد. اما اگر اختلاف این دو نفر بر اصول همزیستی و مرزهای آن نیز سایه انداخته باشد راه حل چیست؟
به طور نمونه اگر فقیهی اصالت صلح را نمیپذیرد یا ارتداد را به معنایی بسیار وسیع- که شامل انکار واجبات غیر ضروری هم میشود- موجب قتل میداند، در این صورت اختلاف فقیه و مرتد بر سر مرزهای همزیستی است. چگونه این فقیه را کنار فرد مرتد بنشانیم؟ آیا با اختلاف در اصول همزیستی و مرزهای آن، ایجاد یک فکر حاکم و قانونگذاری طبق آن فکر ضروری نیست؟ به نظر میرسد نظریهی تعایش و همزیستی مسالمتآمیز به تنهایی نمیتواند اختلافات لا ینحلّ بر سر مرزهای همزیستی و صلح را شامل شود و تعایش در این نقطه از هم میپاشد.