عاشورا هم فقهی، هم فرافقهی

اختصاصی شبکه اجتهاد: عاشورا را از هزار زاویه باید خواند و هزار درس باید گرفت. این شکرانه نهضتی است که حضرت سیدالشهدا (ع) برای نجات بشریت، طراحی کرد. هر خوانش نیز متناسب با خواننده و خواهنده، سویه‌ای از ماجرا را باز خواهد گشود و در این گفت و گوی، کوشش شده است تا عاشورا را در ساحت فقه ببینیم و پرسش‌های گفته شده و حتی در تقدیر را هم، پاسخی فقهی بیابیم.

اختصاصی شبکه اجتهاد: عاشورا را از هزار زاویه باید خواند و هزار درس باید گرفت. این شکرانه نهضتی است که حضرت سیدالشهدا (ع) برای نجات بشریت، طراحی کرد. هر خوانش نیز متناسب با خواننده و خواهنده، سویه‌ای از ماجرا را باز خواهد گشود و در این گفت و گوی، کوشش شده است تا عاشورا را در ساحت فقه ببینیم و پرسش‌های گفته شده و حتی در تقدیر را هم، پاسخی فقهی بیابیم. جلوه‌های مغفول مانده را چون چراغ در دیده بنشانیم و سلم و مدارا را نیز در کنار حماسه با تراز فقه بسنجیم و درس گیریم که در امروزمان چه باید کرد؟ به این هم توجه داشته‌ایم که عاشورا، اگرچه یک استثناست اما می‌تواند از نگاه قاعده هم مورد توجه قرار گیرد و برای باورمندان مکتب اهل‌بیت الزام فقهی داشته باشد. در حوالی اربعین حسینی، این خوانش در گفتگو با دکتر محمدتقی فخلعی عضو هیئت علمی و مدیرگروه آموزشی فقه و مبانی حقوق اسلامی دانشگاه فردوسی مشهد، هدیه‌ای است برای پژوهندگان ساحت عاشورا…

اجتهاد: نظر به اینکه حضرتعالی دانش حوزوی و دانشگاهی دارید و در یکی از دانشگاه‌های معتبر کشور حضور دارید، بفرمایید که قیام امام حسین (علیه‌السلام) دارای چه ابعاد فقهی است؟

فخلعی: پاسخ به این سؤال بستگی به موضعی دارد که ما دربارۀ قیام امام حسین (علیه‌السلام) داریم. برخی معتقد هستند که قیام امام حسین (علیه‌السلام) یک سناریویی از پیش طراحی شده بود و خداوند برای ایشان این سرنوشت را مقدّر فرموده بود و پیامبران هم به آن خبر داده بودند و امام (علیه‌السلام) هم صرفاً همان نقش را اجرا کردند و نقش و اختیاری از خودشان نداشتند. اگر این برداشت را صحیح بدانیم و معتقد به این دیدگاه باشیم، برداشت فقهی از نهضت ایشان دچار اشکال می‌شود. در واقع در این تقریر، دیگر مجالی برای بررسی نمی‌ماند. دیگر این نهضت شأنی برای درس‌آموزی نخواهد داشت. در این دیدگاه، همه چیز به خداوند نسبت داده می‌شود و جنبۀ غیبی می‌یابد. براساس این دیدگاه، ماجرای کربلا می‌شود؛ قضیه فی واقعه و یک قضیۀ استثنایی می‌شود که دیگر قابل تکرار نیست.

در برخی منابع برای این که از پاسخ به این سؤال شانه خالی کنند، می‌گویند: این ماجرا یک اتفاق نادر و یگانه‌ای بوده که در تاریخ اتفاق افتاده است و اسناد تاریخی هم گویای همین مسئله است که یک اتفاق استثنایی بوده است. از جمله این عبارت که از قول امام حسین (علیه‌السلام) نقل شده است که پیامبر (صلی الله علیه و آله) در خواب به ایشان فرمودند: اخرج الی العراق ان الله شاء ان یراک قتیلا … به سمت عراق حرکت کن که خداوند اراده فرموده است که تو را شهید ببیند؛ یعنی امام حسین (علیه‌السلام) باید بروند و دیگر جای چون و چرا نیست. در واقع، مسئله با این بیان، خارج از دایرۀ چون و چرا قرار می‌گیرد. در این تقریر دیگر جایی برای این سؤالات که چرا حضرت خانواده را همراه بردند؟ آیا باید این طور رفتار می‌کردند؟ اگر نمی‌بردند چگونه می‌شد؟، نخواهد بود.

اگر ماجرای عاشورا را کنار بگذاریم فقها به هیچ‌وجه به چنین مسئله‌ای رضایت نمی‌دهند که یک جمع قلیلی بخواهند این گونه وارد یک نبرد نابرابر بشوند. فرض کنید؛ مؤلفه‌هایی مثل حمیت و شجاعت و مانند این مسائل، توجیه‌گر این باشد که یک گروه اندکی مثل همۀ مبارزان چریک دنیا که اقلیتی هستند و می‌گفتند: ما می‌خواهیم در تاریخ ماندگار و رمز مقاومت بشویم، و می‌رفتند و وارد این میدان می‌شدند. خوب! اگر این‌طور بود نهایتاً خودشان شهید می‌شدند.

تا این جا را می‌شود توجیه کرد اما همراه بردن اهل بیت و و زن و بچه چه معنایی دارد؟! چون این سؤال خیلی سؤال عجیبی است که واقعۀ کربلا یک سناریوی استثنایی و کاملا استثنایی بود و فقط هم برای امام حسین (علیه‌السلام) بوده و قرار هم نیست تکرار شود. پس براساس این نگاه، قضیۀ کربلا می‌شود قضیه فی واقعه، یک دستورالعمل کاملاً خصوصی بوده است و قابل تعمیم به دیگران نیست. شما براساس این دیدگاه نمی‌توانید سؤال فقهی چندانی مطرح کنید. چون می‌دانید اگر شما به اسناد از جنس سیره مراجعه کنید، البته بگذریم که سیره دلیل لبّی هست و میزان دلالت آن چقدر است؟ بنابراین، دیگر در این دیدگاه سؤال فقهی معنا ندارد. قرار نیست این واقعه تکرار شود و یک تجربه منحصر به فرد است.

اما اگر در این مسئله رویکرد دیگری اتخاذ کنیم؛ به این صورت که حضرات معصومین (علیهم السلام) و از جمله امام حسین (علیه‌السلام) تمام برنامه‌هایی که داشتند را براساس سنجش‌های عقلائی و حساب شده قرار نمی‌داده‌اند، در این صورت مجالی ایجاد می‌شود که باتوجه به اسوه بودن معصومین (علیهم‌السلام) ما چه درس‌هایی می‌توانیم از این واقعه بگیریم، اتفاقاً اسناد عاشورا به این مسئله کمک می‌کند، چنانچه در آن خطبۀ معروفی که از امام حسین (علیه‌السلام) نقل شده آمده که: و لکم فیَّ اسوه؛ برای شما در سیره من الگویی است. این اسوه بودن مجال طرح می‌یابد.

این که: «و لقد کان فی رسول‌الله اسوه حسنه»، در مورد سیدالشهدا هم مطرح می‌شود. براساس این تقریر، مسئلۀ عاشورا یک مسئله استثنایی نیست و خود سیدالشهدا هم یک انسان استثنایی نیست که نتواند نسخه بدلی داشته باشد. بنابراین، باید بتواند نسخه بدل داشته باشد. به خاطر جایگاهی که ما برای عصمت و امامت قائل هستیم و مرجعیت دینی که برای امامان قائل هستیم. براین اساس، واقعۀ کربلا هم یک ظرفیت بسیار بزرگ هست که در مبارزات اجتماعی و مانند این‌ها قابل الگوگیری هست؛ لذا ما باید تکلیفمان را با این قضیه روشن کنیم.

در طول تاریخ به خاطر مشکلاتی که واقعۀ کربلا دارد از جمله همین که امام (علیه‌السلام) با علم به شهادت از طرفی و از سوی دیگر با نهی: ولاتلقوا بایدیکم الی التهلکه، توجیه این مسئله که حضرت چرا وارد این میدان شدند، دشوار است و توجیه بردن اهل بیت با خودشان، دشواری دارد. در کنار این‌ها، تمام روایاتی که دلالت دارد که واقعۀ کربلا از پیش خبر داده شده است. به همین خاطر، برخی برای رهایی از این دشواری‌ها گفتتند که ما نمی‌دانیم مسئله چه بوده و بهتر است خودمان را از پاسخ به این سؤالات معاف کنیم. همین که ما سعی کنیم با گریه و توسل دلمان را تلطیف کنیم، اخلاقمان را تصفیه کنیم و در نهایت یک درس اخلاقی از واقعه کربلا بگیریم. و اگر هم قرار است درس فقهی بگیریم، درس اجمالی می‌توانیم بگیریم نه تفصیلی. مثلاً: روح واقعه کربلا این است که در برابر ظلم نباید خاضع بود. نباید تسلیم بود، اما این که تفصیلاً در برابر ظلم چه باید بکنیم، عاشورا نمی‌تواند درس‌آموز باشد. پس دیدگاه اول حداکثر می‌رسد به درس‌های اجمالی در عرفان، در اخلاق، حتی در فقه که این درس‌های اجمالیِ لایثمن و لایغنی من جوع، خیلی به تفصیل نمی‌تواند تعیین کنندۀ وظیفه ما باشد.

بنابراین، ما باید ببینیم قیام امام حسین (علیه‌السلام) قیام علیه ظلم و جور بوده است، هرجا و تحت هر شرایطی؟ یا این که از قیام ایشان سلم و تقیه و این مسائل را می‌فهمیم؟ این سؤال بسیار مهمی است! اگر واقعۀ کربلا را کنار بگذاریم و به سیرۀ سایر امامان (علیهم‌السلام) توجه کنیم، ممکن است بگوییم امامان به ما درس دیگری داده‌اند؛ درس مدارا، درس تقیه، وارد نشدن در مبارزات فرسایشی که افرادی مانند زید و برخی دیگر وارد شدند و به تلف شدن نیروی شیعه منتهی شد و ائمه برای حفظ کیان تشیع اصلاً راه حل مبارزه را پیش روی ما قرار ندادند، چنانچه بعد از امام حسین (علیه‌السلام) هیچکدام از امامان به طور جدی وارد مبارزه نشدند. بعد از امام حسین (علیه‌السلام) دیگر موردی سراغ نداریم که مبارزه علنی و شدید علیه حکومت ظلم و جور و حاکم فاسق بوده باشد. مسئله خیلی مهم است و به راحتی این چالش حل نمی‌شود و نمی‌توان به راحتی گفت: سخن آخر همین است.

اجتهاد: به نظر شما چه برداشت و یا برداشت‌هایی از حرکت امام حسین (ع) می‌توان داشت؟

فخلعی: ما باید ابتدا تکلیفمان را با این مسئله روشن کنیم که چه دیدگاهی در حرکت امام حسین (علیه‌السلام) داریم تا بعد ببینیم می‌توانیم براساس آن دیدگاه چه برداشتی از حرکت ایشان داشته باشیم. و بعد هم یک مقداری این قضیه بستگی به این دارد که تکلیفمان را با اسناد تاریخی مشخص کنیم، مثلاً اسنادی مانند: ان الله شاء ان یراک قتیلا؛ خداوند خواسته است که تو را شهید ببیند، آقای صالحی نجف‌آبادی که کتاب شهید جاوید را تألیف کرد و آیت‌‌‌الله صافی گلپایگانی در برابر آن کتاب شهید آگاه را نوشتند، آقای صالحی نجف‌آبادی می‌خواستند استفاده‌های فقهی داشته باشند، منتها با فرضیه‌های خاصی که در نظر داشتند که سیدالشهدا (علیه‌السلام) با هدف تشکیل حکومت اسلامی وارد عراق شد و با محاسبات عقلانی وارد شدند و بعد در مواجهه با این اشکال که این همه روایات که حضرت از قبل از شهادتشان خبر دادند و قبل از ایشان هم پیامبر (صلی الله علیه و آله) و امیرالمؤمنین به این مسئله خبر داده‌اند، چه بوده؟ ایشان یا کلا این روایات را انکار کردند؛ چون در منابع نخستین ما در قرن سوم و چهارم که مثلاً به ارشاد شیخ مفید ختم می‌شود، یا اینکه اصلاً این روایات وجود نداشته است و از لهوف آغاز شده و بعد هم در منابع بعدی آمده است. بنابراین، دلیلی ندارد که ما بخواهیم این‌ها را اسناد درست تلقی کنیم. ایشان یا این روایات را انکار کرد یا این که گفتند: امام حسین (علیه‌السلام) می‌دانستند در بخشی از عمر شریفشان به شهادت می‌رسند، اما تفصیلاً نمی‌دانستند که در آخر همین حرکتی که آغاز کرده‌اند قرار است به شهادت برسند. در محاسبات عقلانی ایشان می‌گنجیده است که ایشان راهی غیر از این که به مقصد کوفه حرکت کنند، نداشته‌اند.

به نظر بنده حیف است که واقعۀ کربلا را از یک واقعه‌ای که قابل درس‌آموزی است، خارج کنیم و معتقد هستم که واقعۀ کربلا قابلیت برداشت و الگوگیری دارد و معتقدم که تمام امامان (علیهم‌السلام) و سیره ایشان کاملا مبتنی بر محاسبات عقلائی بوده است. معنای این سخن این نیست که ارادۀ ایشان منحل در اراده خداوند نیست و بخواهیم جنبه‌های عرفانی را انکار کنیم. و معنای این سخن تعطیلی علم غیب امام نیست.

بنده معتقد هستم؛ حتی اگر امام می‌دانسته‌اند که به شهادت می‌رسند، علوم غیبی و لدنی تکلیف‌ساز نیستند. همچنان که در قضیۀ حضرت موسی (علیه‌السلام) و آن پیر فرزانه که در سوره کهف آمده است، هیچکدام از افعال و رفتارهای آن پیر، حضرت موسی (علیه‌السلام) را که در محیط شریعت می‌اندیشید قانع نکرد. و به همین جهت، یکسره اعتراض می‌کرد. موسی حق داشت؛ چون در محیط تشریع آن آگاهی‌های غیبی و امور نهانی و هدایت‌های ویژه تکلیف‌آور نیست. اما خضر در محیط دیگری می‌اندیشید و مأمور به تکلیف فردی بود، که از مسیرهای خاصی به دست می‌آمد.

عاشورا هم فقهی، هم فرافقهیعرض می‌کنیم: حتی اگر نخواهیم آگاهی سیدالشهدا را نسبت به مسئله شهادت و سایر مسائل انکار کنیم، برای ایشان آن آگاهی‌ها تکلیف‌آور نبود. تکلیف‌آوری براساس همان آگاهی‌هایی بود که از مجاری عادی به دست آمده بود. مثال دیگری عرض می‌کنم، این که پیامبر فرمودند: انما اقضی بینکم بالبینات و الایمان، هیچ ملازمه‌ای ندارد با این که حضرت آگاهی از نهان و پنهان نداشته است. اما آیا ایشان می‌توانست علم نهانی خودشان را در پرونده‌های حقوقی و کیفیری دخالت دهند؟! در این صورت جنبۀ اسوه بودن ایشان زیر سؤال می‌رفت.!

بنده نمی‌خواهم وارد مسائل کلامی علم امام بشوم، نه ضرورتی وجود دارد که گفته شود معصومین علم مطلق به تمام امور عالم دارند و نه ضرورتی وجود دارد که مطلقاً علم غیب امام را انکار کرد. اما مسلماً این علوم، در امور تکلیف‌ساز دخالتی ندارد. اگر این مبنا را بگیریم دیگر خیلی هم لازم نیست خودمان را مانند آقای صالحی نجف‌آبادی دچار زحمت کنیم که علم غیب امام را از بن انکار کنیم.

امام حسین (علیه‌السلام) در یک ظرف و محیط از تمام این مسائل اطلاع دارند اما وقتی در محیط و ظرف تکالیف و زندگی دنیایی وارد می‌شوند، تمام امور را با محاسبات عقلائی پیش می‌برند. محاسبات عقلائی می‌گوید؛ خروج ایشان از مدینه «خائفا یترقّب» بوده، ایشان می‌دیده‌اند که جانشان در تهدید است و برای همین هم شبانه از مدینه خارج شدند، حتی همراه بردن اهل بیت هم معنا دارد. ایشان اگر خانواده را می‌گذاشتند و می‌رفتند، در معرض این اتهام قرار می‌گرفتند که چه فرد ناجوانمردی بود که زن و فرزند را گذاشت و متواری شد!.

بنابراین، حضرت راهی جز این که اهل بیت را هم همراه خودشان ببرند نداشتند. بعد وارد مکه شدند اما مکه هم چون فضای ناامن شد و حضرت نمی‌خواستند که قداست حرم خداوند شکسته شود، چاره‌‌ای نداشتند غیر از خروج از مکه. در همین زمان است که انبوه نامه‌ها از کوفه به حضرت رسیده است. حضرت چه پاسخی باید بدهند به این نامه‌ها و به آینده تاریخ؟ این که حضرت خبر داشته‌اند که فردا چه خواهد شد که عذر نمی‌شود. چاره‌ای ندارند که به طبیعی‌ترین مقصدی که دارند؛ یعنی کوفه حرکت کنند.

اجتهاد: اینجا ممکن است این سؤال مطرح بشود که؛ شبیه به همین دعوت در مورد سایر امامان هم بوده است، مثلاً در مورد امام صادق (علیه‌السلام) داریم که مردی از خراسان خدمت حضرت رسید و عرض کرد که شما در خراسان طرف داران زیادی دارید و آمادۀ دستور شما برای قیام هستند و با این حال شما چرا خروج نمی‌کنید، حضرت در پاسخ فرمودند که زمان، زمان ما نیست، لذا ممکن است این اشکال وارد شود که امام حسین (علیه‌السلام) هم می‌توانستند همین سخن را بفرمایند؟!

فخلعی: سایر ائمه پشت سرشان تجربه و کارنامه عاشورا بود؛ یعنی اگر کسی مثلاً به امام صادق (علیه‌السلام) اشکال می‌کردند که چرا به درخواست‌ها پاسخ نمی‌دهند؟ حضرت می‌توانستند پاسخ دهند که یک بار این پاسخ داده شده اما آن واقعه اتفاق افتاده است. به همین دلیل، سایر امامان کاملا محتاطانه رفتار می‌کردند و تا علم به ایجاد ظرفیت‌ها حاصل نمی‌شد، حرکتی نمی‌کرده‌اند. به ویژه در همان ماجرا، امام صادق (علیه‌السلام) به رمه‌ای گوسفند اشاره کردند که اگر من به تعداد این گله یار واقعی داشتم قیام می‌کردم، که راوی می‌گوید: شمردم دیدم ۱۷ عدد هستند. ضمن این که ممکن است این اشکال در مورد صلح امام حسن (علیه‌السلام) هم گفته شود، اما همان‌جا هم تمام دلایل برای پذیرش صلح کافی بود. حضرت نمی‌توانستند پیشاپیش بگویند که آقای معاویه من به تو اعتماد ندارم، بنابراین صلح را نمی‌پذیرم. اما این که تصمیم‌های بعدی براساس تجربه‌های پیشین باشد، خیلی واضح است؛ یعنی امام حسین (علیه‌السلام) براساس تجربه بد عهدی معاویه دیگر به بیعت و مصالحه با یزید نمی‌توانستند اعتماد کنند. نکته دیگر این که امام حسین (علیه‌السلام) بعد از امام حسن (علیه‌السلام) هم علی‌رغم نامه‌های تند، با معاویه مدارا کردند و بنا نداشتند که قیامی انجام دهند.

اجتهاد: آیا امام حسین (ع) به موضوع بیعت نیز فکر می‌کرده‌اند، اگر که برای قیام آماده نشده بودند؟

فخلعی: یک نکته در اینجا غیر قابل انکار است و آن این که امام حسین (علیه‌السلام) به هیچ‌وجه حاضر به بیعت با یزید نبودند، اما آیا حتماً آماده قیام شده بودند، بنده دلیلی نمی‌بینم. تا وقتی که نامه‌ها رسید. نامه‌ها هم که رسید، حداقل این بود که کوفه می‌توانست محیط امنی برای حضور ایشان باشد. بعدهم حضرت فرمود: من نمی‌توانم پاسخ مثبت ندهم. من فرزند رسول خدا و مرجع این امت هستم. فردا می‌گویند که فرزند رسول خدا با این تقاضاهای فراوان چگونه عمل کرد؟ بنابراین، کاملا معقول بود که حضرت به کوفه بروند و حداقل در آنجا یک حکومت محلی و گارد مقاومت را تشکیل دهند. بنابراین، تا اینجا رفتارهای حضرت با محاسبات عقلانی کاملا موجّه است. تا این که در نزدیکی کوفه ورق برگشت و اخبار شهادت مسلم و هانی رسید. در این موقعیت حضرت مواجه شدند با سپاه حُرّ. در این موقعیت هم، حضرت درصدد رویارویی و مواجهه نظامی نبودند و جنگ نابرابر را انتخاب نکردند. این مسئله در قدیمی‌ترین منابع از جمله در ارشاد شیخ مفید نقل شده است و حضرت وقتی با سپاه حرّ مواجه شدند، قصد بازگشت داشتند و این تصمیم تا شب عاشورا ادامه دارد؛ یعنی حضرت تا آخرین زمانی که امکان پرهیز از جنگ بود، تصمیم به جنگ نداشتند.

بنابراین، اگرچه شهادت کرامت است اما با این حال این درست نیست که بگوییم حضرت از ابتدا آغوش گشودند برای حضور در یک نبرد نابرابر. اتفاقاً یکی از درس‌های فقهی این است که اگر شرایط به گونه‌ای شد که چاره‌ای جز مواجهه و ورود در جنگ نابرابر نبود، آنجا محل آغوش باز کردن برای شهادت است و فریاد هیهات من الذله مال این مرحله است. نه این که کسی وقتی راه دیگری هست، با اراده خودش را در کام مرگ قرار دهد. حضرت بسیار تلاش کردند که این رویارویی انجام نگیرد. حضرت حتی پیشنهاد دادند که به سمت دیگری بروند و بنا نداشتند که وارد جنگ نابرابر بشوند. این هرگز به معنای تسلیم‌پذیری نیست. هرگز به معنای ترس از دشمن نیست. هرگز به معنای خالی کردن میدان نیست، اما این که ما برداشت کنیم که ما مجازیم که در میدان جنگ بی‌باکانه و متهوّرانه وارد شویم، از کجای شریعت چنین مسئله‌ای برداشت می‌شود؟! اتفاقاً از این واقعه این درس گرفته می‌شود که باید نهایت تلاش به کار گرفته شود تا این جنایت اتفاق نیافتد و خون فرزند رسول خدا بر زمین ریخته نشود. حضرت از تمام توانشان استفاده کردند که این رویارویی انجام نگیرد. و این بد نیست، بلکه خیلی هم خوب است.

درس‌های فقهی را در همین موارد باید گرفت. این که فکر کنیم عمل انقلابی، عملی بی‌باکانه است، کاملاً غلط است. اگر بخواهیم مقایسه کنیم میان تفکر انقلابی که برخواسته از مارکسیسم است با تفکر انقلابی که از شیعه بر می‌خیزد، تفاوت این است که در شیعه، انقلاب و مواجهه قهری زمانی است که تمام تلاش برای عدم رویارویی به کار گرفته شده و مواجهه قهری به عنوان آخرین راه حل است.

از ابتدا حضرت قصد بیعت با یزید را نداشت اما به هیچ وجه تمایلی نداشت که وارد چنین نبرد نابرابری شود. اصرار داشت که این رویارویی انجام نگیرد. تا شب عاشورا این نامه نگاری‌ها ادامه داشته است. برخی می‌گویند: اتمام حجت!. این بازی با الفاظ است. یک جهت قضیه این است که سیدالشهدا نمی‌خواهد این رویارویی انجام شود. خود این درس فقهی است که مواجهه انقلابی زمانی است که تمام ظرفیت‌ها برای حل مسالمت‌آمیز به کار گرفته شود. و نیز درس فقهی دیگر از قیام امام حسین (علیه‌السلام) اجتناب از ورود در نبردهای نابرابر تا حد امکان است. متأسفانه تاکنون این جنبه‌های مسالمت‌آمیز موجود در ماجرای کربلا مغفول مانده و بیشتر به جنبه‌های حماسی ماجرا پرداخته شده است. باید به واقعۀ عاشورا نگاه جامع داشت. نگاه جامع می‌گوید تمام تلاش برای حل مسالمت‌آمیز و در صورتی که راهی نماند، مرگ کریمانه بهترین گزینه است و بر ذلت ترجیح دارد.

اجتهاد: برخی معتقدند که پدیده‌های انسانی دو صورت و دو وجه دارد؛ یک وجه ذاتی که فرا زمان و فرا مکان است و وجه دیگر، وجه عرضی است که ناظر به زمان و مکان خاص است و به اصطلاح تاریخی است، اگر بخواهیم با این الگو به ماجرای کربلا نگاه کنیم، چه برداشتی می‌توان داشت؟

فخلعی: از این منظر هم اگر بخواهیم به ماجرای کربلا نگاه کنیم، باید ببینیم چه مسائلی از واقعۀ عاشورا در مکان و زمان دیگر قابل تکرار است، آن بخش می‌شود ذاتیات ماجرای کربلا و مسائلی که در زمان و مکان دیگر قابل تکرار نیست، می‌شود عرضیات کربلا. شرایط زمانی و مکانی قطعاً تأثیرگذار است. ما در قصۀ کربلا چند مؤلّفه اساسی داریم که ذاتیات این ماجرا هستند و می‌توانند به عنوان اصول فقه شیعه شناخته شوند؛ یکی این که فقه شیعه با ویژگی مقاومت در برابر ظلم شناخته می‌شود که در عدم بیعت سیدالشهدا متبلور شده است. چون بیعت به معنای تأیید است، به معنای حمایت است. تلاش برای حل مسالمت‌آمیز یکی از درس‌های ذاتی این واقعه است.

به عبارت دیگر، حتی عنصر سِلم و مدارا در کربلا هم قابل مشاهده است. البته همین که با فرد فاجری مانند یزید امکان مدارا وجود ندارد هم خود درس ذاتی دیگری است از این واقعه، اما جزئیات کربلا البته مسائل عرضی است.

اجتهاد: در پایان بفرمایید، آیا حرکت به سمت تشکیل حکومت، می‌تواند درسی از درس‌های عاشورا باشد؟

فخلعی: در پاسخ به این سؤال، افرادی مانند مرحوم صالحی نجف‌آبادی معتقد بودند که هدف امام حسین (علیه‌السلام) تشکیل حکومت بود. مرحوم امام خمینی (ره) هم در برخی فرمایشاتشان معتقد به همین دیدگاه هستند. معتقد هستند که این طور نبوده امام تنها نسخه مقاومت را پیش رو گذاشتند اما هدف تشکیل حکومت نداشتند. بنده معتقد هستم بنا به قرائن و شواهد، امام (علیه‌السلام) قصد تشکیل حکومت را داشتند. و اعتقاد برخی روشنفکران مانند دکتر سروش که از اساس منکر هستند که امام حسین (علیه‌السلام) تصمیم تشکیل حکومت داشتند، درست نیست. برای کشف ذاتیات حرکت امام حسین (علیه‌السلام) باید به دقت، اسناد معتبر را از اسناد مخدوش و مورد تردید جدا کرد و براساس اسناد معتبر، نظر داد.

در بحث پیرامون این مطلب، شرکت کنید

اطلاعات مرتبط

people_altاشخاص مرتبط: حسین بن علی (امام حسین(ع)), فخلعی, محمد تقی
local_offerسایر طبقه‌بندی‌ها:

پیشنهاد می‌کنیم این مطالب را هم بخوانید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

فهرست