فقه پویا باید به جنبه‌های اخلاقی و عقلانی بیشتر توجه کند/ اخلاق و عدالت در سلسله علل احکام قرار گیرد

یک استاد حوزه و دانشگاه گفت: گزاره‌ها و قضایای اخلاقی عقلایی هستند اما قضایای فقهی ظنی و حداکثر ظن‌آورند؛ با این حساب اگر فقه بخواهد پویا باشد باید به جنبه‌های عقلانی و اخلاقی بیشتر توجه داشته باشد.

به گزارش شبکه اجتهاد، فقه و اخلاق دو دانش در تعلیمات اسلامی هستند که یکی از آن‌ها به‌ عنوان علم اخلاق ناظر بر باید و نبایدهای نفسانی، روحی ــ خلقی و دیگری که همان علم فقه است ناظر بر چگونگی و کیفیت انجام اعمال و کارهای انسان در حوزه مسائل عبادی و غیرعبادی است. ایکنا درباره رابطه و نسبت بین این دو دانش در تعلمیات اسلامی، گفت‌وگویی با حجت‌الاسلام‌‌ والمسلمین محمدصادق کاملان، استاد حوزه و دانشگاه، داشته است که متن آن را در ادامه می‌خوانید:

چه رابطه‌ای میان فقه و اخلاق وجود دارد؟ آیا اخلاق مقدم بر فقه است یا فقه مقدم بر اخلاق؟

کاملان: این رابطه را باید از خود دین دریافت کنیم و ببینیم در دین به خصوص در قرآن، میان آیاتی که درباره مسائل اخلاقی و معارف دین نازل شده با آیاتی که درباره احکام و شریعت آمده است، چه نسبتی به لحاظ کمی وجود دارد. آنچه فقها و مفسرین درباره آیات‌الاحکام یا همان فقه بیان کرده‌اند، این است که مجموع آیات قرآن در این‌باره به ۵۰۰ آیه می‌رسد، البته اگر دقت کنیم، کمتر از این تعداد است، ولی اگر همین تعداد را نسبت به مجموع آیات قرآن یعنی ۶۶۳۳ آیه در نظر بگیریم، نسبت بسیار عجیبی است؛ به عبارت دیگر حدود یک دوازدهم آیات قرآن مربوط به احکام و شریعت و باقی آن‌ها راجع به معارف دین و مسائل اخلاقی است. یک سوره در قرآن کریم آمده که در آن مطلقاً آیات‌الاحکام وجود ندارد، مثلاً سوره یوسف ۱۱۱ آیه دارد که در آن هیچ آیات‌الاحکامی مشاهده نمی‌شود، آنچه هست بحث کرامت انسانی حضرت یوسف(ع) است که در برابر جفای برادرانش نسبت به خود در نهایت کرامت رفتار کرده و انتقام‌جویی نکرد، بلکه با این تعبیر که «امروز ملامت و توبیخی بر شما نیست» با آن‌ها رفتار کرد. از طرف دیگر، حضرت یوسف(ع) در برابر عشوه‌گری‌های زلیخا عفت به خرج داد. در قرآن داستان‌هایی می‌بینید که مکرراً بیان شده است، مثل داستان حضرت موسی(ع) و فرعون که در هر داستان ابعادی از ماجرا مورد توجه قرار گرفته و گاهی نیز آیات به عینه تکرار شده و در همه آن‌ها بحث استکبار فرعون، ظلم بر جامعه و آن را به دو بخش سرور و مستضعف تقسیم کردن مطرح است که «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِی الْأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِیَعًا…» و نیز نقش حضرت موسی(ع) در مقابله با استکبار فرعون؛ در این داستان نیز از آیات‌الاحکام سخنی به میان نیامده است. داستان فرزندان حضرت آدم(ع) و قربانی‌های آن‌ها نیز چند بار تکرار شده که موضوع آن حسادت قابیل به‌هابیل به دلیل پذیرفته نشدن قربانی‌اش و پذیرفته شدن قربانی برادرش است. قرآن کتاب قصه و داستان نیست و معارف و اخلاق را با غرض عقلانی در ضمن این داستان‌ها بیان کرده است، بنابراین نسبت احکام به اخلاقیات و معارف، یک به دوازدهم است که باید در همه موارد به این نسبت توجه شود، نه اینکه در حوزه‌های علمیه بیشترین وقت یک طلبه صرف فقه و اصول فقه شده و کمتر به اخلاق، فلسفه اخلاق و معارف بها داده شود.

در واقع معتقدید که اخلاق مقدم بر فقه است؟

کاملان: اخلاق به این دلیل مقدم بر فقه است که گزاره‌ها و قضایای اخلاقی عقلایی هستند. گزاره‌هایی از این قبیل که عدالت خوب و ظلم بد است، قضایای مشهوری هستند که تمام عقلای عالم صرف‌نظر از مذهب، نژاد و رنگ پوست خود به آن‌ها پای‌بندند، یا حداقل در گفتار پای‌بندی خود را به این اصول نشان می‌دهند، یا اینکه این‌ها اصول عقلی است نه عقلایی، مثل «اجتماع نقیضین محال است» در مباحث عقل نظری. در مباحث عقل عملی نیز «العدل حسن و الظلم قبیح» دو فرضیه بدیهی عقلی است که همه قضایای دیگر در عمل به این دو قضیه برمی‌گردد؛ بنابراین این قضایا از وضوح و شفافیت و مقبولیت عام و خاص برخوردار است، در حالی که قضایای فقهی، ظنی و حداکثر ظن‌آورند، چون بیشتر این احکام بر پایه خبر واحد و اجماعات است که بازگشت اجماع نیز از نظر حجیت در حد خبر واحد و خبر واحد نیز ظن‌آور، نه قطع‌آور و علم‌آور است. منابع استنباط احکام شرعی به طور عمده روایات یا ظهور آیات است و ظهورات ظن‌آورند. چون ظن‌آور هستند، نتیجه‌ای که از آیات و روایات در باب احکام به دست می‌آوریم، احکام ظنی خواهد بود و در مقابل آن قضایای مشهور یا عقلی مسلم تاب و توان ندارند؛ بنابراین اینکه مرحوم مطهری و برخی دیگر می‌گویند اخلاق و عدالت در سلسله علل احکام قرار دارد. برای همین است، چون از قضایای مسلم هستند و در سلسله علل احکام قرار می‌گیرند. به این معنا که اگر حکمی در مخالفت با قضیه بدیهی خوب بودن عدالت و بد بودن ظلم قرار گیرد، آن را کنار می‌گذاریم.

فکر می‌کنید فقه موجود چقدر مبتنی بر عدالت و اخلاق است؟

کاملان: این سؤال را باید از فقها بپرسید. به نظر من متأسفانه فقه اولاً زیاد مبتنی بر قرآن نیست، نمی‌گویم اصلاً نیست، بلکه کمتر توجه می‌شود و در درس‌ها خیلی سریع از آیات قرآن عبور می‌کنند و بیشتر به روایات می‌پردازند و در تعدادی از درس‌ها به روایات نیز آنچنان پرداخته نمی‌شود و سریع به اصول عملیه می‌رسند، به وقت برائت، احتیاط و تلخیص و زود عبور می‌کنند؛ در حالی که اگر فقه ما بخواهد فقه قرآنی شود، توجه به عمومات و اطلاقات قرآن و بعضی از این عمومات اصلاً تخصیص‌بردار نیستند و بعضی از اطلاقات … هستند، لذا توجه به این مسائل و بحث بیشتر درباره آیات‌الاحکام می‌طلبد که بیشتر به آن توجه کنند؛ ولی کتاب‌هایی که در باب آیات‌الاحکام نوشته شده، بسیار معدود است. شیعه توجه به قرآن و اهل‌بیت(ع) را توأمان دارد و طبق روایتی که از پیامبر اکرم(ص) رسیده مبنی بر اینکه «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ مَا إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا، کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی؛ أَهْلَ بَیْتِی وَ إِنَّهُمَا لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّى یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ»، ثقل اکبر، قرآن و ثقل اصغر، اهل‌بیت(ع) هستند. متأسفانه جای این دو برعکس شده، یعنی ثقل اصغر به ثقل اکبر و ثقل اکبر به ثقل اصغر تبدیل شده است و باید تلاش کرد تا همان فرمایش پیامبر(ص) در حوزه‌های علمیه پیاده شود.

یعنی شما معتقدید فقه موجود آنچنان که باید اخلاقی و عدالت‌محور نیست؟

کاملان: به این کلیت نمی‌خواهم بگویم، ولی می‌خواهم بگویم باید عدالت‌محور باشد و عدالت باید در سلسله علل احکام قرار گیرد و باید به اصول عقلایی عام که همه عقلای عالم به آن‌ها اعتماد دارند توجه شود. فقه نمی‌تواند مخالف این اصول عقلایی باشد، چون اصول عقلی قطعی و اصول فقهی ظنی هستند و هیچ‌گاه ظن در مقابل قطع نمی‌تواند عرض اندام کند. از طرف دیگر باید به آیات‌الاحکام و نیز حدیث بیشتر توجه شود، ولی اکنون به حدیث بیشتر توجه می‌شود و حتی در بعضی از درس‌ها به حدیث نیز کمتر توجه می‌شود و خیلی زود به اصول عملیه می‌رسند.

در شرایط امروز که جامعه با تغییرات بنیادین در حوزه‌های مختلف و گستردگی ارتباطات جهانی مواجه است، فقه موجود تا چه اندازه می‌تواند پاسخگوی مطالبات و نیازهای جامعه باشد؟ آیا فکر نمی‌کنید فقه باید به سمت فقه پویا برود و اصلاً فقه پویا به چه معناست؟

کاملان: اگر ساختار قرآن کریم را همان‌طور که هست در نظر بگیریم، یعنی از مجموع ۶۶۳۳ آیه حدود یک دوازدهم آن یعنی ۵۰۰ آیه، آیات‌الاحکام و باقی آن‌ها معارف و اخلاق است، فقه ما نیز براساس همین ساختار قرآنی حرکت کند و تنظیم شود، قطعا ًپویا و پاسخگو خواهد بود. اگر احکام عقلایی را مدنظر قرار دهد و متوجه باشد که این احکام به لحاظ عقلایی بودن، احکام عقل محسوب می‌شوند و احکام عقل، بدیهی و ضروری است و آنچه ما از ظهور آیه یا روایتی استفاده می‌کنیم، ظنی است. بنابراین نمی‌توانیم به احکام و گزاره‌های عقلی و عقلایی بی‌توجه باشیم و اگر به این‌ها توجه شود، فقه قطعاً می‌تواند پاسخگوی نیازها باشد؛ ولی اگر به احکام عقلایی بی‌اعتنا باشیم، به آیات قرآن توجه نکنیم و بیشتر به مباحث روایات- که خبر واحد است- و جرح و تعدیل آن‌ها و بعد هم به اجماع که ظنی است تمسک کنیم، قطعاً همین فقه موجود می‌شود و با این فقه به بسیاری از سؤالات به گونه‌ای پاسخ داده می‌شود که فقهی نیست. پاسخ می‌دهند، ولی وقتی به استدلال‌های آن توجه می‌شود، می‌بینیم فقهی نیست، مگر اینکه عقل را به عنوان یکی از منابع به حساب بیاورد، همان‌طور که کتاب و سنت منبع است، عقل و اجماع نیز منبع محسوب می‌شود. آقایان به کتاب و سنت تا حدی توجه می‌کنند، ولی عقل معمولا کنار گذاشته می‌شود، مگر در موارد خیلی کوتاه و کوچک.

منظور شما از فقه پویا فقهی است که به جنبه‌های عقلانی بیشتر بها می‌دهد؟

کاملان: جنبه‌های عقلانی و اخلاقی.

در بحث پیرامون این مطلب، شرکت کنید

اطلاعات مرتبط

local_offerسایر طبقه‌بندی‌ها: , ,

پیشنهاد می‌کنیم این مطالب را هم بخوانید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

فهرست