[box type=”shadow” align=”” class=”” width=””]اشاره: نقدهای وارده و انتشار آن در «شبکه اجتهاد» به هیچ روی، به منزله تأیید و یا رد دیدگاههای وارده نیست و صرفاً از باب تعاطی افکار و تضارب آرا و زمینهسازی برای هماوردی اندیشههای متفاوت صورت میپذیرد. این نقد و نقدهای مشابه که در گذشته منتشر شده و در آینده بیشتر خواهد شد، به همین دلیل فوقالاشاره است.[/box]
نقدی بر نوشتار «جعل خواب از طرف اخباریها، علیه اصولیها/ مصطفی بارگاهی
[box type=”shadow” align=”” class=”” width=””]اشاره: نقدهای وارده و انتشار آن در «شبکه اجتهاد» به هیچ روی، به منزله تأیید و یا رد دیدگاههای وارده نیست و صرفاً از باب تعاطی افکار و تضارب آرا و زمینهسازی برای هماوردی اندیشههای متفاوت صورت میپذیرد. این نقد و نقدهای مشابه که در گذشته منتشر شده و در آینده بیشتر خواهد شد، به همین دلیل فوقالاشاره است.[/box]
اختصاصی شبکه اجتهاد: مصطفی بارگاهی از محققان حوزه علمیه به بهانه انتشار مطلب جناب استاد رسول جعفریان در کانال تلگرامیش مبنی بر «جعل خواب از طرف اخباریها، علیه اصولیها» طی یادداشتی آورده است: اخیرا ایشان کلامی از مرحوم سید محمد مجاهد طباطبایی (فرزند مرحوم صاحب ریاض) نقل کردهاند که ایشان در آن جا مدّعی است: خوابی که از فرزند علامه راجع به فتاوای علامه نقل شده است (که اگر الفین و زیارت حسین علیهالسلام نبود، فتاوی مرا هلاک مینمود) از اخباریها ناشی شده است و دلیل آن را این دانسته است که بعضی از اخباریها دشمن مجتهدین میباشند تا حدی که ملا امین استرآبادی در «الفوائد المدنیه» گفته است: دین دو دفعه خراب گردید: یکی در روز سقیفه و غصب خلافت و یکی زمانی که علامه، اساس اجتهاد را گذاشت و محکم کرد. (البته این مطالب را بنده از کتاب مرحوم مجاهد ندیدهام بلکه از نقلی که ایشان در فضای مجازی منتشر کردهاند نقل میکنم)
چند نکته باید در اینجا لحاظ شود:
اولا: حرفی که به مرحوم استرآبادی نسبت داده شده است صحیح نیست چرا که ایشان در همان کتاب «الفوائد المدنیه» در پاسخ به سؤال بیست و یکم که گفته شده است: «اگر قواعدی که از کلام معصومین (علیهالسلام) و کلام قدماء و قواعد عقلیه استخراج کرده اید درست باشد لازمه اش این است که علامه و کسانی که بعد از او آمدهاند و در اصولش با او موافق بودهاند از بسیاری از قواعدی که مدار شریعت هستند در غفلت بوده اند…» جواب میدهند که: «اگر کسی در دَوَران نسبت دادن غفلت و معذوریت بین این جماعت اندک و بین ائمه (علیهم السلام) و اصحابشان (نعوذ بالله) قائل به دومی شود و به ملازمه اش هم عالم (و ملتفت) باشد خداوند بین من و او در روز قیامت حاکم باشد».
سپس میفرماید: «همیشه به فکرم خطور میکند که کلامی حق را که از ترس تعصب فساق و جهال، مخفی میکردم اظهار کنم». سپس ایشان حدود هشت مورد از مطالبی که از أغلاط علامه و اصولیین دیگر میداند را مطرح میکند و در نهایت میگوید: «و بالجمله، وقع تخریب الدین مرّتین: مرّه یوم توفّی النبیّ صلّى اللّه علیه و آله و مره یوم اجریت القواعد الاصولیه و الاصطلاحات – الّتی ذکرتها العامّه فی الکتب الاصولیّه و فی کتب درایه الحدیث – فی أحکامنا و أحادیثنا». یعنی دین در دو روز تخریب شد: یکی روزی که پیامبر (صلّی الله علیه و آله سلّم) وفات کردند (که ظاهرا کنایه از غصب خلافت است) و روزی که قواعد اصولی و اصطلاحاتی که عامه (اهل سنت) در کتب اصول و داریه الحدیث ذکر کردهاند در أحکام و أحادیث ما نیز جریان پیدا کرد. (الفوائد المدنیه و بذیله الشواهد المکیه، ص: ۳۶۱-۳۶۹)
پس تعبیر مرحوم استر آبادی درباره این قواعد و اصطلاحات اصولی و حدیثی است که از اهل سنت وارد شیعه شده است (که در جای خود قابل دفاع است هر چند جواب دادهاند که سخن حق را حتی از کافر هم قبول میکنیم) نه روزی که علامه اساس اجتهاد را گذاشت و محکم کرد. اشکال ایشان به اصول و اجتهاد نیست بلکه به اصول و اجتهادی است که موجب ظن هستند. خود ایشان میفرمایند: «نزد اخباریینی – که قائل هستند یا باید به یقین (نه ظن) عمل کرد و یا اینکه توقف کرد – فتوی دادن به اندازهای که دلالت لفظ بر آن، قطعی باشد جائز است ولی در فتوی و عمل بر مقدار زائد بر قطع، باید توقف کرد». (ص ۳۱۶) سپس ایشان انواع توقف را بیان میکنند. (به نظر این کمترین، این نسبت ناروا که چندین سال است که در افواه حوزویان به مرحوم استرآبادی نسبت داده شده است ناشی از اشتباه گرفته شدن کلمه «العامه» با «العلامه» است و گمان کردهاند استرآبادی دومی را گفته است در حالی که اولی را بیان کرده است)
ثانیا: ممکن است گفته شود: «چون علامه حلی این مبانی را در شیعه بنیان گذاشته است پس کلام استرآبادی، ناظر به علامه است». این کلام در صورتی که درست باشد (که نیاز به بحث دارد) ناشی است از اینکه مرحوم استرآبادی برای شیعه احساس خطر کردهاند و این مطالب را انحراف میدانستهاند که حرفی که هفت قرن (تاز مان علامه) در میان شیعه مطرح نبوده است مطرح شود و طبق آن فتوی داده شود. البته همانگونه که خودشان فرمودهاند، در ابتدا قصد نداشتهاند این حرف را اظهار کنند. این امر هم بسیار طبیعی است کما اینکه مرحوم کلینی در کافی با سند خود نقل کرده است که «ابن ابی عمیر» با اینکه کسی را بر «هشام بن حکم» ترجیح نمیداد و هیچ روزی نمیگذشت مگر اینکه نزد او حاضر میشد اما زمانی که کلامی از او شنید که با عقائدش سازگاری نداشت از او دوری کرد و دیگر نزد او حاضر نشد. (الکافی: ج۱، ص: ۴۰۹-۴۱۰)
اینکه با این حرفها اثبات دشمنی ایشان با مجتهدین و علامه را قائل شویم بی انصافی است چرا که خود ایشان در جای جای کتابشان برای این بزرگواران طلب رحمت میکند و مبانی ایشان را ناشی از غفلت میداند نه تعمّد و تعصّب. ایشان با اجتهاد، دشمنی ندارد بلکه با تبعیت از اهل سنت در تمسک به ظن، مشکل دارد. ایشان با اصول، مشکل ندارد بلکه با اصولی که از کلام معصومین (علیهالسلام) و کلام قدماء و قواعد عقلیه استخراج نشده باشد (بلکه از اهل سنت و با تمسک به مفیدِ ظن بودن، گرفته شده باشد) مشکل دارند چنانچه کلام ایشان گذشت.
خود ایشان در ابتدای کتابشان (ص: ۲۹) میفرمایند: فوائدی را جمع کردهام از کلام معصومین (علیهالسلام) از چیزهایی که متعلق به اصول فقه و غیر آن میباشد و نامش را «الفوائد المدنیّه فی الردّ على من قال بالاجتهاد و التقلید» گذاشتهام و سپس اجتهاد و تقلید را اینگونه معنی میکنند: «اتّباع الظنّ فی نفس الأحکام الإلهیّه». البته در برخی جاها از علامه هم نقل میکنند که غایت اجتهاد را ظن به حکم شرعی دانسته اند. مثلا در صفحه ۵۰ کتابشان از «تهذیب الاصول» علامه نقل میکنند: «الاجتهاد اصطلاحا استفراغ الوسع من الفقیه لتحصیل ظنّ بحکم شرعی».
ثالثا: ایشان در صفحه ۱۲۳ در ضمن کلامی میفرمایند: «این تقسیم (تقسیم اخبار، به صحیح و موثق و…) و احکامی که متعلق به آن است در نزد عامه اهل سنت – قدیما و جدیدا – مشهور است و سبب، خالی بودن غالب اخبارشان از قرائن موجب قطع است. ولی قدمای اصحاب ما چون قدرت بر اتخاذ احکام به صورت قطعی از اهل بیت (علیهالسلام) میداشتند و از طرفی چون از اهل بیت (علیهالسلام) به صورت قطعی دریافت کرده بودند که عمل و فتوی در احکام بر طبق ظن، جائز نیست، لذا التفاتی به تقسیم خبر واحد – که خالی از قرائن قطعیه (به اقسام چهارگانه) و احکام متعلق به آن باشد – نداشته اند».
سپس میفرمایند: «ابن جنید و ابن ابی عقیل در اوائل غیبت کبری، کتب کلام و اصول فقه معتزله را مطالعه کردند و در اکثر (امور) بر طبق منوال آنها نسج (حکم) کردند. سپس شیخ مفید در نزد شاگردان خود – مثل سید مرتضی و شیخ طوسی – حسن ظن به ابن جنید و ابن ابی عقیل را اظهار کرد تا اینکه قواعدی کلامی و اصولی که مبنی بر افکار عقلیه بود در بین متأخرین اصحاب، شایع گشت». (دقت شود که ایشان تعبیر به «افکار عقلیه» کردهاند – نه «ادلهی عقلیه» – که ظاهرا تعمدی داشتهاند چرا که ایشان، به برخی از ادله عقلیه قائل هستند. این تعبیر در کتاب ایشان، منحصر به اینجا نمیباشد)
در ادامه میفرمایند: «تا اینکه نوبت به علامه و تابعین ایشان رسید. پس اینها کتب عامه (اهل سنت) را به خاطر تبحر پیدا کردن در علوم یا اغراض صحیح دیگری، مطالعه کردند و [این امر باعث شد تا] از بسیاری از قواعد کلامی و اصولی و تقسیمات و اصطلاحات متعلق به امور شرعیه (که ظاهرا مراد، تقسیم احادیث به اقسام چهارگانه و… است) خوششان آید و اینها را در کتبشان وارد کنند، اما نه به خاطر ضرورتی بلکه به خاطر غفلت از اینکه این قواعد و تقسیمات و اصطلاحات، بر طبق مذهب ما متّجه (و قابل قبول) نیست و همچنین غفلت از اینکه علمای ما – به خاطر أعلام منصوبه از جانب خداوند متعال و آثاری که از ائمهی هدی (صوات الله علیهم) داشتهاند – از پیمودن این راه، مستغنی بودهاند».
پس ایشان معتقدند که اصولا این راه از ابن جنید و ابن ابی عقیل شروع گشت و توسط شیخ مفید و برخی شاگردانش ادامه پیدا کرد و در بین متأخرین اصحاب، شایع شد. کما اینکه خود ما نیز میبینیم که تعبیر به قواعدی اصولی مانند استصحاب و اصاله البرءه (که اخباریها با اطلاق حجیت هر دو مخالفند) و همچنین اصطلاحات حدیثی مثل صحیح و ضعیف و… قبل از علامه نیز مطرح بوده است. پس مراد ایشان از «تخریب دین با اجرای اینها در احادیث و احکام ما» شخص مرحوم علامه نیست بلکه این منهج است که از قبل از علامه شروع شده بود. اگر هم این عبارت برای این ادعا کفایت نمیکند باید گفته شود که ایشان در ص ۷۸ نیز میفرمایند: «تا جایی که من میدانم اولین کسانی که از طریق اصحاب ائمه (علیهم السلام) غافل شدند و بر علم کلام و اصول فقه مبنی بر افکار عقلیه (نه ادله عقلیه) که بین عامه متداول است اعتماد کردند، ابن جنید – عامل به قیاس – و ابن ابی عقیل – متکلم – میباشند». سپس همان مطلب را راجع به شیخ مفید و شاگردانش میفرماید و بعد میگوید: «طریقه آن دو نفر (ابن جنید و ابن ابی عقیل) بین متاخرین اصحاب، قرن به قرن شایع گشت تا اینکه نوبت به علامه رسید و در تصنیفاتش اکثر قواعد اصولی – که عامه داشتند – را ملتزم شد و شهیدین و شیخ علی (محقق کرکی) نیز از او تبعیت کردند. رحمهم الله تعالی». سپس بیان کردهاند که: «ابن ادریس – که خداوند از تقصیرات من و او درگذرد – اولین کسی است که قائل شده است اکثر روایات… خبرهای واحدی هستند که قرائنی قطعی بر صدورشان از اصحاب ائمه (علیهم السلام) نیست، فلذا ایشان بر اکثر فتاوای رئیس الطائفه (شیخ طوسی) که از آن اصول (روائی که به امر ائمه علیهم السلام نوشته شده بود) اتخاذ شده بود تکلم (و انتقاد) کرده است».
رابعا: ایشان در اواخر کتابشان با عنوان «قصه حسنه» داستانی که از علامه نقل شده است را اینگونه بیان میکنند: «به من خبر رسیده است که برخی از عامه بر طائفهی محقه، ایراد گرفتهاند که افضل اهل اجتهاد و استنباط در میان شما علامه حلی است که بعد از وفاتش، فرزندش او را در خواب میبیند که به او میگوید: لو لا کتاب الألفین و زیاره الحسین علیه السّلام لأهلَکَتنی الفتاوى. اگر کتاب الفین و زیارت حسین (علیهالسلام) نبود فتاوی، مرا هلاک میکردند. (البته در عبارت سید مجاهد یا کسی که از ایشان نقل میکند به اشتباه نوشته شده است «لهَلَکنی الفتاوی» که از لحاظ ادبی اشتباه است) پس دانسته میشود که مذهب شما باطل است». سپس ایشان بیان میدارد: «برخی فضلای ما جواب دادهاند: این خواب به نفع ما است نه بر ضرر ما، چرا که کتاب الفین مشتمل است بر هزار دلیل برای اثبات مذهب ما و هزار دلیل برای ابطال مذهب غیر ما». سپس خود ایشان جواب دیگری میدهند: «…تهذیب علامه، مختصری است از مختصر حاجبی، و آن مختصری است از منتهی حاجبی، و آن مختصری است از احکام آمدی، و آن مختصری است از محصول فخر رازی، و آن مختصری است از معتمد ابی الحسن بصری… پس شاید سبب آنچه فرزند ایشان در خواب دیده است این باشد که ایشان از بسیاری از قواعد اصولی و استنباطات فقهی مذکور در کتب عامه، خوشش آمده و آنها را در کتابهایش داخل کرده است ولی غافل بوده است از اینکه اینها مبتنی بر قواعدی است که با ضروریات مذهب طائفهی محقه (شیعه امامیه) مخالف است». (ص: ۵۳۴-۵۳۵) (اسامی کتاب اصولی عامه در متن ایشان، خلاصه بود و در ترجمه این جانب نیز خلاصه منعکس شد)
خامسا: اگر هم برخی اخباریها دشمن اصولیها باشند (که جای بحث دارد و دشمنی هم باید معنی شود) باز هم نمیتوان نسبت داد که این خواب، از آنها ناشی و جعل شده است و همان «ترس از خداوند» و اینکه «جزای افتراء کننده بر خداوند عالم است» (که سید مجاهد طبق این نقل، به آن تمسک کردهاند) را باید در جواب خود ایشان بیان کرد. باید از اینگونه نسبتها ترسید و اینکه فلان عالم اخباری در فلان کتابش فلان توهین را به علامه کرده است (که اساسا درست نیست) حتی با قیاس اولویت هم نمیتواند دلیل بر این شود که این خواب هم از طرف همفکران او ناشی شده باشد.
نتیجه:
«اولا» عبارت ایشان در کلمات سید مجاهد (طبق نقلی که از ایشان شده است) تحریف شده است.
«ثانیا» دلیلی بر اینکه این داستان، ساختهی اخباریون باشد وجود ندارد.
«ثالثا» خود مرحوم استرآبادی این داستان را بدون تنقیصی بر علامه توجیه میکند.
«رابعا» ایشان با تفکری که از ابن جنید و ابن ابی عقیل آغاز شد و تا زمان علامه ادامه پیدا کرد (و سپس در کتب ایشان نهادینه شد و برخی هم از ایشان تبعیت کردند) اساسا مخالف است ولی کار علامه و تابعین ایشان را حمل بر غفلت میکند.
«خامسا» ایشان با توجیه این داستان و ترحّم بر علامه و حمل کار ایشان بر غفلت در جای جای کتابشان، نشان میدهند که بین او و علامه، دشمنیای وجود ندارد.
بله، اینکه برخی به این داستان تمسک کنند بر احتیاط در فتوی دادن (نه احتیاط در فتوی) درست نیست، بلکه خود استرآبادی هم فتوی را قبول دارد ولی با ابتناء بر قطع نه ظن. البته سیرهی علماء (با تمسک به برخی روایات) بر این بوده است که از مرجعیت و فتوی دادن، فرار میکردهاند تا زمانی که اطمینان پیدا کنند که این تکلیف، به گردن ایشان آمده است.
ای کاش سید مجاهد چنین حرفی را نزده بود (و یا نزده باشد) وای کاش کسی که این را نقل (و یا ترجمه) کرده است و در فضای مجازی منعکس کرده است جواب آن را نیز منعکس میکرد تا مرحوم استرآبادی و دیگر اخباریون که دفاع از خود، برایشان ممکن نیست و دستشان از این دنیا کوتاه است خدای نکرده مورد إجحاف واقع نشوند.
البته ناشر کلام مرحوم مجاهد، ممحّض در تاریخ است و ممکن است در مسائل اصولی و فقهی، تخصص چندانی نداشته باشد و لذا غیر از نقل کلام ایشان، اظهار نظری نکرده است جز یک تیتر با عنوان: «جعل خواب از طرف اخباریها، علیه اصولیها» که متأسفانه گویا نشان دهنده قبول کردن کلام مرحوم مجاهد توسط ایشان است. البته برای حکم به اینکه بین دلیل و مدعای مرحوم مجاهد، ملازمهای نیست نیاز به تخصص در فقه و اصول و یا آشنایی با مبانی اخباری و اصولی ندارد.
در پایان باید تذکر داده شود که هدف از نوشتن این مطالب، نشان دادن بطلان این دو انتساب و دفاع از عالمی متّقی، در غیاب ایشان بود و الا نگارنده، تفکر اخباری ندارد هر چند در کلام اخباریها نیز مانند اصولیون، سخنان حق و درست یافت میشود.