نمی توانیم ژاپن اسلامی بشویم/ در شهربازی، نمازخانه می‌گذارند و فکر می‌کنند اسلامی شده است/ تمدن غرب، اتومبیل را با ۴ سرنشین می‌سازد!/ دانش آموختگان غرب، مشکل نظام هستند!

نظام اجتماعی مرکب از بخش‌های متعددی است که این بخش‌ها، هر یک علت شکل‌گیری بخش دوم است. این را باید ما بامطالعه بیشتر و با بررسی نظام‌های اجتماعی غربی بفهمیم که وقتی می‌گوییم ساختارها و سازمان‌های غربی متناسب با مکتب و ارزش‌ها و هنجارهای حاکم بر جوامع غربی است، به چه معناست؟ به اعتقاد ما نظام اجتماعی غرب یک ارتباط تنگاتنگ با ارزش‌ها و هنجارهای برخاسته از زندگی مادی دارد؛ یعنی شما در ریزترین اتفاقاتی که در جامعه‌ی غربی رخ می‌دهد، اگر تأمل‌کنید ردپای آن مکتب و ارزش‌های کلان را می‌توانید مشاهده کنید. مثلاً در شهرسازی، در معماری، در سازمان‌های اقتصادی، در سازمان‌های فرهنگی. اصلاً در سازوکار فرهنگی که در غرب حاکم است، نظام اجتماعی غرب یک ارتباط تنگاتنگ با مکتب و ارزش‌های حاکم دارد.

به گزارش خبرنگار اجتهاد، نشست «نظام توحیدی و افول آمریکا» با سخنرانی حجت‌الاسلام‌ والمسلمین محمد حاج‌ابوالقاسم، روز پنجشنبه ۲ اسفند ۹۷، در محل پژوهشگاه فقه نظام برگزار شد. عضو مجلس خبرگان رهبری در این نشست، به واکاوی لزوم نظام سازی توحیدی و افول آمریکا در جهان معاصر پرداخت. مشروح سخنان رئیس پژوهشگاه فقه نظام، در این نشست، از نگاه شما می‌گذرد:

شاه، از ورود رئیس‌جمهور آمریکا به ایران بی‌خبر بود

دوره‌ی نظام سازی توحیدی و افول امریکا است و نام و عنوان خوبی انتخاب‌شده؛ ازاین‌جهت که ما روندی را که شاهد هستیم در معادلات جهانی، اگر این روند را در یک نموداری قرار بدهیم، خیلی خوب می‌توانیم تصدیق بکنیم که امپراتوری امریکا و قدرت امریکا روبه‌زوال است و روزبه‌روز اقتدارش کاسته شده است.

اگر زمانی در این کشور مشاهده می‌شد که رئیس‌جمهوری امریکا و رئیس‌جمهور شوروی و بریتانیای کبیر می‌آمدند، در تهران جلسه‌ای برگزار می‌کردند؛ بدون اینکه حتی پادشاه ایران باخبر بشود و بعد هم که باخبر می‌شد و درخواست می‌کرد که ایشان را هم در جلسه راه بدهند، راه نمی‌دادند، امروز این‌قدر اقتدار نیروهای اسلامی زیاد شده و قدرت امریکا آن‌قدر کاسته شده که برای ماندن در این منطقه میلیاردها دلار هزینه می‌کنند؛ ولی باز نمی‌توانند خواسته‌ها خودشان را در این منطقه و در خیلی از نقاط دیگر جهان محقق کنند.

مراد از نظام و مکتب چیست؟

ابتدا باید ببینیم نظام اصلاً یعنی چه و وقتی می‌گوییم نسبت بین نظامات اسلام و غرب چیست، مقصود ما از نظام چیست؟

نظام تعاریف متعددی دارد. در لغت، نظام به یک مجموعه‌ی به‌هم‌پیوسته که دارای هدف واحد است گفته می‌شود و با خارج از این مجموعه هم تمایز و تفاوت آشکاری دارد؛ اما وقتی می‌گوییم نظام اجتماعی، به‌طورکلی به ساختارها و سازمان‌ها و نهادها و ارزش‌ها و راهبردها و مکاتبی که یک تمدن را می‌سازد را نظام اجتماعی می‌گوییم.

در تعریف دقیق‌تر، مجموعه‌ای منسجم از ارزش‌ها، راهبردها، سازمان‌ها و ساختارهای متناسب را نظام می‌گوییم و لذا وقتی می‌گوییم نظام غربی، منظور ما آن ارزش‌های حاکم بر تمدن غربی و به‌تبع ارزش‌ها ساختارها و سازمان‌های پدید آمده در دل تمدن غربی است که باهم ارتباط بسیار تنگاتنگی دارد.

تعریف نظام ملازم با تعریف مکتب است

در ذیل تعریف نظام چند واژه‌ی دیگر را هم باید تعریف کنیم. یکی از آن واژه‌ها مکتب است. ما معتقدیم هر تمدنی در چهارچوب یک مکتب فکری شکل می‌گیرد. مکتب را این‌طور تعریف می‌کنند: مجموعه‌ای از هنجارهای پذیرفته‌شده توسط افراد یک جامعه. از ویژگی‌های مکتب این است که کاملاً انتزاعی است و عینیت خارجی ندارد.

مکتب در فضای بین الاذهانی شکل می‌گیرد؛ مثلاً وقتی می‌گوییم مکتب سیاسی غرب؛ یعنی در ذهن‌ها آن هنجارها و ارزش‌هایی که بر ساختار سیاسی حاکم است، چه چیزهایی است.

مثلاً مردم‌سالاری و آزادی، اجزاء تشکیل‌دهنده‌ی مکتب سیاسی حاکم بر تمدن غرب است. مکتب تعلیم و تربیت غرب مبتنی بر شاخص‌ها و هنجارهایی است که کنار هم قرار می‌گیرد و مکتب تعلیم و تربیت غرب را می‌سازد. مکتب اقتصادی آن‌ها چیست؟ اصالت سود مثلاً، اصالت سرمایه، ملکیت شخصی یا ملکیت دولتی یا ملکیت عمومی.

این مجموعه ارزش‌ها و هنجارها می‌تواند یک مکتب باشد که از حوزه‌ی اسلام برخاسته است. پس مکتب عبارت است از مجموعه‌ای از هنجارهای پذیرفته‌شده توسط یک جامعه.

مراد از قانون و سازمان چیست؟

قانون همین ارزش‌های پذیرفته‌شده است که توسط دولت‌ها به رسمیت می‌رسد و در مجاری مشخصی تصویب می‌شود. پس قانون، همان مکتب حاکم بر یک نظام اجتماعی است که در یک‌روند خاصی، تبدیل به یک مصوبه می‌شود و لازم‌الاجرا می‌شود.

ما چیز دیگری هم داریم که تشکیل‌دهنده‌ی نظام اجتماعی است و به آن می‌گوییم سازمان. سازمان یعنی چه؟ اگر این مکتب تبدیل به قانون شد و این قانون عینیت خارجی پیدا کرد، آن عینیت یافته‌ی خارجی قانون را سازمان می‌گویند. سازمان یعنی یک نهادی که در چهارچوب یک مکتبی و با رعایت یک سلسله قوانین و به دنبال تصویب یک سلسله قوانین، برای تحقق آن ارزش‌ها و هنجارهایی که در مکتب پذیرفته‌شده است.

حالا خود سازمان هم ساختاری دارد. ساختار می‌تواند ساختار درونی یک سازمان باشد؛ مثلاً اگر بخواهم در قالب یک مثال این کلمات را توضیح بدهم ما در جمهوری اسلامی مکتب سیاسی‌مان مکتب حکومت الله و حاکمیت دین و مردم‌سالاری دینی است. این مکتب، قانونی را پیشنهاد می‌کند و این قانون به تصویب می‌رسد که به آن قانون اساسی می‌گوییم. قانون اساسی ما برخاسته از مکتب سیاسی اسلام است.

این قانون اساسی زمینه می‌شود برای پدیدار شدن سازمان‌های متناسب با این قانون و این مکتب مثل قوای سه‌گانه و مجلس شورای اسلامی و شورای نگهبان و مثل قوه‌ی قضائیه و قوه‌ی مجریه و نهادهای زیرمجموعه‌اش و این سازمان‌ها، یک ساختارهایی دارند؛ مثلاً مجلس شورای اسلامی که یک سازمان برخاسته از قوانین نشأت گرفته از مکتب سیاسی اسلامی است، یک ساختاری در درون خودش دارد؛ مثلاً نمایندگان، منتخب شهرها یا منتخب استان‌ها هستند؛ به تعداد جمعیت، این‌ها دورهم جمع می‌شوند. اینکه رأی‌گیری به چه صورت است، موافق، مخالف و اکثریت و اقلیت، این همان ساختار درون سازمان است. مکتب جنبه‌ی ذهنی دارد و سازمان جنبه‌ی عینی دارد و حقیقی و یک واقعیت خارجی است که این سازمان‌ها تبلوریافته‌ی مکتب‌ها و قوانین هستند.

مقصود ما از نظام، مجموعه‌ای است که شامل همه‌ی این‌ها می‌شود. مکتب و سازمان برخاسته از مکتب و قانون متناسب با آن مکتب، ساختارهای متناسب با آن سازمان و آن قانون و آن مکتب، این می‌شود یک نظام.

نسبت بین نظامات اسلامی و نظامات غربی

بحث ما نظامات اسلام و غرب است و اینکه چه نسبتی بین این‌ها است. منظور ما از اسلام، آیینی است که برخاسته‌ی از قران کریم و احادیث؛ البته با قرائت اهل‌بیت علیهم‌السلام است.

مقصود ما از غرب هم غرب جغرافیایی صرفاً نیست؛ منظور ما از غرب، آن تمدنی است که نظامات اجتماعی این تمدن، برخاسته از تفکر مادی‌گرایی است که البته ممکن است در شرق جغرافیایی محقق شده باشد؛ حالا اینکه چرا کلمه‌ی غرب به کار می‌رود، برای این است که غرب جغرافیایی در اوضاع امروز جهان، پیشتاز در تمدن مادی‌گرایی است و لذا کلمه‌ی غرب گفته می‌شود وگرنه وقتی ما می‌خواهیم مقایسه کنیم، فرقی نمی‌کند که امریکا باشد یا ژاپن باشد، تفاوتی بین این دو نیست. هر نظام اجتماعی که برخاسته از تمدن مادی‌گرایی باشد و ارزش‌های مادی‌گرایی باشد از نگاه ما، یک نظام غربی است.

چه ضرورتی در این بحث وجود دارد؟

بضرورت این بحث، ازاین‌جهت است که اگر ما نسبت بین نظام اجتماعی اسلامی و نظام اجتماعی غربی را درست نفهمیم، ممکن است در مسیر تمدن اسلامی، دچار اشتباه فاحش بشویم که این اشتباه را در طول چهل سال گذشته، مرتکب شدند.

آن اشتباه فاحش این است که اگر ما فکر کردیم مثلاً نسبت بین نظامات اجتماعی غرب و نظام اجتماعی اسلام، نسبت بین یک نظام ناقص و کامل است؛ حالا اگر بخواهیم با زبان طلبگی حرف بزنیم مثلاً نسبت عام و خاص مطلق است. مثلاً هرچه که در نظام اسلامی است، در آنجا است با چیزهای بیشتر؛ یعنی نظم اسلامی، مقداری بیشتر از نظام غربی دارد و ما همان‌ها را بیاوریم و چیزهایی به آن اضافه بکنیم و قیودی بزنیم. مثلاً مطلق و مقید است. تلقی بعضی این است؛ اما یک نگاه دیگری است که نسبت بین این دو نظام را تباین می‌بیند و می‌گوید اصلاً هیچ نسبتی بین این دو نیست و صفر تا صدشان باهم ناسازگار است. اگر این نگاه درست باشد، آن‌وقت ما نمی‌توانیم ایده‌ی ژاپن اسلامی را به رسمیت بشناسیم.

تفاوت شهربازی غربی و شهربازی اسلامی

نگاه اول می‌گوید ما همین پیشرفت‌هایی که در غرب است را وارد کشور می‌کنیم. طبیعتاً برای اینکه این اتفاق بیفتد، باید جوان‌ها و نخبگانمان، بروند در غرب تحصیل بکنند و از آن‌ها باید بگیرند که چه باید کرد، چه در عرصه‌ی فنی و چه در عرصه‌ی علوم انسانی، همه‌ی آنچه در غرب است را خوب یاد بگیرند و بیاورند بی‌کم‌وکاست در کشور اجرا کنند. فقط مقداری مراقبت می‌کنیم که آفاتش نیاید؛ مثلاً شهربازی که در غرب است همان را می‌آوریم و بعد یک‌گوشه‌ی آن‌هم یک نمازخانه می‌گذاریم. لذا اگر سؤال کنیم که تفاوت شهربازی ما با غرب چیست می‌گویند: ما نمازخانه داریم و آن‌ها ندارند.

همان فروشگاه غربی را می‌آوریم و یک نمازخانه به آن اضافه می‌کنیم؛ مثلاً طبقه منفی سه کنار توالت‌ها یک اتاق می‌گذاریم و نمازخانه می‌کنیم و بعد می‌گوییم فروشگاه اسلامی که تفاوتش با فروشگاه غربی این است که این نمازخانه دارد و آن ندارد. موقع اذان هم اذان پخش می‌کنیم و آن‌ها اذان پخش نمی‌کنند و در اجناس هم هر چیزی را اجازه نمی‌دهیم بفروشند، آنجا مشروبات می‌فروشند و اینجا ما نمی‌گذاریم مشروب بفروشند و به فروشندگانمان هم می‌گوییم حجاب اسلامی داشته باشند.

اما اگر شما اثبات کردید که اصلاً این ساختاری که مشاهده می‌کنید، بخشی از سازمان اقتصادی غرب است و اثبات کردید آن سازمان متناسب با مکتب غرب شکل‌گرفته، آن‌وقت خواهید دید که اساساً این فروشگاه قابل انفکاک از آن ریشه نیست و هر کاری بکنید، آن مکتب را حاکم می‌کنید و دیگر نمی‌توانید بگویید که من همان را می‌آورم و یک مقدار اصلاحش می‌کنم. لذا نسبت بین نظامات اجتماعی اسلام و غرب بسیار مهم است. باید بتوانیم این نسبت را تجزیه‌وتحلیل بکنیم. ادله را بیاوریم و ببینیم باهم قابل‌جمع هستند یا نه؟ ناقص و کامل هستند؟ عام و خاص مطلق هستند یا متباین هستند؟ که من معتقدم این‌ها هیچ نسبتی باهم ندارند و کاملاً از هم مجزا هستند.

طلاب علوم دینی باید در این بحث شرکت کنند

در روش‌شناسی بحث به این نکته باید اشاره‌کنم که این بحث چطور بحثی است و اصلاً ما به‌عنوان یک طلبه و به‌عنوان یک شخص حوزوی که حالا نهایت اطلاعاتش در حوزه‌ی قران و حدیث است در این زمینه باید ورود بکنیم یا نه و اصلاً به ما چه ربطی دارد که دراین‌باره حرف بزنیم؟

جواب این است که بالاخره ما اگر به دنبال ساخت تمدن اسلامی و ساخت نظام اجتماعی مبتنی بر دین هستیم باید نظام اجتماعی را بشناسیم؛ برای اینکه اقامه دین از ما خواسته‌شده است. اقامه‌ی دین یعنی زمینه‌سازی برای تحقق دین، زمینه‌سازی برای تحقق دین یعنی فراهم کردن بسترهایی که در این بسترها دین، آسان‌تر محقق می‌شود.

یک کسی ادعا کرده است که نظام‌های غربی نه‌تنها زمینه‌ساز تحقق دین نیست؛ بلکه زمینه‌ساز از بین رفتن ارزش‌های دین است و نظام‌های غربی، اگر در جامعه‌ی اسلامی حاکم شد، ارزش‌های دینی یکی پس از دیگری ذبح می‌شود. ما به‌عنوان کسی که متکفل اقامه دین هستیم، مخاطب قرآنیم. قرآن می‌گوید: «أقیموا الدین» باید ببینیم دین در چه بستری راحت‌تر تحقق پیدا می‌کند و آیا می‌شود در بستر نظام‌های اجتماعی غربی دین را محقق کرد یا نمی‌شود و اگر نمی‌شود پس باید دنبال نظامات اجتماعی متفاوت باشیم.

چه کسی باید این را تبیین بکند و درباره‌ی آن اظهارنظر بکند که نظام‌های اجتماعی غربی زمینه برای تحقق احکام الله است یا نیست؟ کسی که نظام اجتماعی غرب را بشناسد و نظام اجتماعی برخاسته از دین را نیز بشناسد و نسبت این‌ها را بداند. اگر اقامه‌ی دین وظیفه‌ی ما است، شناخت آن بسترِ لازم هم وظیفه‌ی ما است و اگر آن بستر لازم را نشناسیم، صرفاً به تبلیغ دین اکتفا بکنیم، موفق به اقامه دین نخواهیم شد.

صرف تبیین دین، برای دینی شدن، کافی نیست

اشکالی که از اول انقلاب وجود داشته، این بوده که به ما گفتند شما فقط دین را تبیین بکنید و چه‌کاری به اقامه‌ی دین ‌دارید. ما دین را تبیین کردیم و به‌صورت مستمر گفتیم و هرچه جلوتر رفتیم، دیدیم زمینه‌ی تحقق دین سخت‌تر و کم‌تر می‌شود و هرچه از روستاها به شهرها می‌رویم می‌بینیم دین‌داری سخت‌تر می‌شود و چشممان را باز کردیم و دیدیم که دیگر اصلاً نمی‌شود بعضی جاها دین‌دار بود. شخصی می‌گوید به خاطر نظامات غربی است که حاکم شده و نظامات اسلامی با نظامات غربی متفاوت است. بروید آن نظام را پیدا کنید.

ما به‌عنوان عالم دین که وظیفه‌مان اقامه دین است، موظفیم در این زمینه تحقیق کنیم و ببینیم واقعاً نظام برخاسته از دین با نظام غربی یکی است یا متفاوت است. پس ارتباطش با شأن و شئون من و شما به‌عنوان طلبه، ارتباط مقدمه واجب با واجب است؛ اقامه دین واجب است و مقدمه‌ی اقامه دین، تحقق بستر لازم است و این بستر لازم را من و شمای طلبه به‌عنوان کسی که مأمور اقامه دین است، باید فراهم بکنیم. نگویید چه ربطی به ما دارد و جامعه‌شناس باید بگوید. این وظیفه‌ی من است؛ البته باید از جامعه‌شناس و کسانی که در عرصه‌ی تمدن و شناخت تمدن‌ها فعالیت دارند، کمک بگیرم؛ اما کسی نگوید این ربطی به شما به‌عنوان عالم دین ندارد.

کلاهی که بر سر روحانیت گذاشته شد

کلاهی که سر من و شما رفت، به خاطر همین بود که این بحث‌ها را بیگانه با رسالتمان دانستند و گفتند حوزه چه‌کاری به این کارها دارد و فقه بگوید. بله! فقه بگوید و از نماز و روزه حجاب بگوید و بعد می‌بینید زمینه برای تحقق این‌ها نیست، اینجا است که بیدار می‌شویم و می‌گوییم که من قرار نبود فقط این‌ها را بگویم و قرار بود این‌ها را محقق کنم؛ همان‌طور که قران می‌گوید: «اقیمواالدین». اقامه دین؛ یعنی رساندن دین از عرصه‌ی ذهنیت به عرصه‌ی عینیت؛ یعنی بیرون آوردن دین از لابه‌لای کتاب‌ها و تبدیل آن به مکتب و بعد از مکتب به قانون و بعد از قانون به سازمان و بعد از سازمان به ساختارهای اجتماعی تا این نظام اجتماعی شکل بگیرد. پس این وظیفه‌ی من و شما است.

حالا سؤالی که است این است که آیا خود قرآن هم دراین‌باره حرفی دارد یا نه؟ من فکر می‌کنم با توجه به آیه شریفه «لارطب و لایابس الا فی کتاب مبین» اگر بگردیم، در قرآن هم شاید نکاتی را پیدا بکنیم که پاسخ این سؤال را بدهد که نظامات اسلامی با نظامات غربی چه نسبتی دارند و من ان‌شاءالله به آیاتی استدلال خواهم کرد که بر اساس این آیات، اصلاً نظام اسلامی با نظام غربی قابل‌جمع نیست و هیچ مناسبتی بین نظام اسلامی و نظام غربی نیست.

ارتباط تنگاتنگ نظام غربی با ارزش‌های مادی

بحث اصلی این است که نظامات اسلامی و نظامات غربی چه نسبتی باهم دارند؟ همان‌طور که عرض کردم، نظام اجتماعی مرکب از بخش‌های متعددی است که این بخش‌ها، هر یک علت شکل‌گیری بخش دوم است. این را باید با مطالعه بیشتر و با بررسی نظام‌های اجتماعی غربی بفهمیم که وقتی می‌گوییم ساختارها و سازمان‌های غربی متناسب با مکتب و ارزش‌ها و هنجارهای حاکم بر جوامع غربی است، به چه معناست؟ به اعتقاد ما نظام اجتماعی غرب یک ارتباط تنگاتنگ با ارزش‌ها و هنجارهای برخاسته از زندگی مادی دارد؛ یعنی شما در ریزترین اتفاقاتی که در جامعه‌ی غربی رخ می‌دهد، اگر تأمل‌کنید ردپای آن مکتب و ارزش‌های کلان را می‌توانید مشاهده کنید. مثلاً در شهرسازی، در معماری، در سازمان‌های اقتصادی، در سازمان‌های فرهنگی. اصلاً در سازوکار فرهنگی که در غرب حاکم است، نظام اجتماعی غرب یک ارتباط تنگاتنگ با مکتب و ارزش‌های حاکم دارد.

مثلاً در حوزه‌ی معماری در زندگی غربی، نوع معماری، به‌گونه‌ای است که با ارزش‌های حاکم تطابق و همخوانی دارد؛ مثلاً یکی از ارزش‌های اخلاقی حاکم بر مکتب فرهنگی اسلام، ارزش حیا است. حیا گزاره‌ای است که ما ده‌ها و صدها روایت درباره‌ی آن داریم. غرب حیا را به رسمیت نمی‌شناسد و چیزی به نام حیا در غرب وجود و لذا در زندگی غربی می‌بینید که حتی در شهرسازی و معماری‌شان این بی‌حیایی خودش را نشان می‌دهد.

تفاوت معماری غربی با معماری اسلامی

معماری جوامع اسلامی یک معماری درون‌گرا است به‌گونه‌ای که شما از بیرون و از کوچه نمی‌توانید داخل خانه را ببینید و داخل خانه هم باز تودرتو است و این‌طور نیست که کسی که وارد خانه می‌شود به‌راحتی به اندرونی راه داشته باشد. الآن خانه‌های قدیمی که قبل از هجوم فرهنگ غربی ساخته‌شده را نگاه کنید. تمام این خانه‌ها یک قسمت بیرونی و یک قسمت اندرونی دارد.

اما در زندگی غربی شما می‌بینید این حرف اصلاً معنا ندارد و اتاق‌خواب‌ها رو به کوچه ساخته می‌شود. مخصوصاً غرب امروز، پنجره‌های بزرگ مثل ویترین مغازه برای خانه‌ها می‌سازد که شما در کوچه که راه می‌روید، تختخواب‌ها را می‌بینید و اگر کسی نداند، خیال می‌کند اینجا فروشگاه مبلمان و تخت خواب منزل و کمد است. نخیر این‌ها خانه‌های مردم است؛ اما اتاق‌خواب‌هایشان را رو به کوچه ساخته‌اند؛ یک پنجره قدی چهار در چهار قرار داده‌اند و فقط موقع خواب اگر بخواهد آرام باشد و راحت بخوابد، پرده را می‌کشد و می‌خوابد.

چیزی به نام حیا در معماری غرب دیده نمی‌شود اما در معماری اسلامی دیده می‌شود و نکته‌ی جالب اینکه با یکی از متخصصین معماری صحبت می‌کردم. گفت: من یک سندی پیدا کردم مربوط به زمان رضاخان، آن زمانی که رضاخان می‌خواست کشف حجاب کند. گفت: نامه‌ای از یکی از کشورهای غربی ظاهراً و شاید بعضی از اندیشمندان غربی به رضاخان که اگر تو می‌خواهی در کشف حجاب، موفق شوی، باید بتوانی معماری را تغییر بدهی و این نوع معماری با کشف حجاب سازگار نیست.

تفاوت نظام فرهنگی غربی با نظام اسلامی

در حوزه فرهنگی، در زندگی غربی، سازمان‌های فرهنگی آزادی مطلق دارند و هیچ نظارتی از آن نوعی که ما بر سازمان‌های فرهنگی قائلیم، آنجا وجود ندارد. این ریشه در تفکری دارد که معتقد است دین، اعتقاد و باور، امور شخصی است و هرکسی هر طوری می‌خواهد فکر کند و هر طوری بخواهد بیندیشد و ما هیچ مسئولیتی نسبت به اعتقادات و باورهای اشخاص نداریم. لذا حاکمیت، هیچ رسالتی به دوش خودش برای نظارت بر محصولات فرهنگی که به جامعه عرضه می‌شود ندارد. مثلاً در چاپ و نشر کتاب، ما در کشورمان ممیزی داریم؛ یعنی کتاب‌ها باید قبل از اینکه عرضه شود باید از نگاه کارشناسان عبور بکند و احراز شود که این کتاب مضر و مضل نیست. اما آنجا چیزی به نام مضل معنا ندارد و هرکسی هرچه می‌خواهد چاپ می‌کند؛ چون نگاه دولت‌مردان غربی بر پایه‌ی مکتب غربی است که ارزش و اصالت را به بُعد جسمی انسان می‌دهد و بُعد روحی و فکر و اندیشه‌ی انسان از نگاه آن‌ها اهمیتی ندارد و دین یک امر کاملاً شخصی است. هیچ ضرورتی برای نظارت بر محصولات فرهنگی وجود ندارد. برعکس، در محصولات غذایی، مثلاً اگر کسی شیر تاریخ‌مصرف گذشته را در فروشگاه بگذارد پدرش را درمی‌آورند و مغازه‌اش را پلمپ می‌کنند که چرا شیری را که شاید مسموم باشد به مردم می‌دهید؛ اما اگر یک کتابی که مسمومیت به‌وسیله‌ی این کتاب صد برابر آن شیر است، در جامعه توزیع و چاپ بشود اصلاً برایشان مهم نیست.

این روندی است که حاکم بر فعالیت‌های فرهنگی غرب است و این فعالیت فرهنگی مبتنی بر آن مکتبی است که حاکم بر غرب است.

نظام اجتماعی اسلامی، مکتبی است که از عنوان ارزش‌ها و هنجارهای اسلامی برخاسته از قرآن و حدیث استخراج می‌شود. باید از دل این مکتب، قوانین دربیاید و سازمان‌ها و ساختارهای متناسب شکل بگیرد. امام رضوان‌الله تعالی علیه این کار را کرد. از دل قران و حدیث نظریه ولایت‌فقیه را درآورد و بعد از نظریه ولایت‌فقیه به‌عنوان یک هنجار و ارزش اصلی و در کنارش توجه به جایگاه مردم، قانون اساسی را به تصویب رساند و بعدازآن، سازمان سیاسی کشور و ساختارهای درونش را شکل داد. در حوزه‌ی سیاسی امام این کار را کرد؛ یعنی از مکتب و قبل از آن از ارزش‌ها و هنجارهای برخاسته از قران و حدیث شروع کرد تا رسید به ساختارهای اجتماعی.

قاعده‌ای به نام سنخیت بین علت و معلول

حالا سؤال این است که مگر شما قائل به سنخیت بین علت و معلول نیستید؟ اگر ارزش‌ها و هنجارهایی که سنگ بنای شکل‌گیری نظامات اجتماعی غربی است با ارزش‌هایی که سنگ بنای نخست شکل‌گیری نظامات اجتماعی اسلامی است متفاوت است، چطور ممکن است آن نظام اجتماعی در مرتبه‌ی آخرش که سازمان‌ها و ساختارها باشد مشترک از آب دربیاید؟

زندگی غربی متناسب با نیازهای خاصی که در این نیازها بخشی از نیازهای انسان را دیده و بخشی را ندیده و تازه آن بخشی را هم که دیده، ناقص دیده و متناسب با این مکتب خودش را تدوین می‌کند، متناسب با مکتبش سازمان‌های مربوطه را می‌سازد، قوانین مربوطه را به تصویب می‌رساند، ساختارهای مربوطه را می‌سازد و تمدنش را پدید می‌آورد، چطور ممکن است این ارزش‌ها و هنجارهای حاکم متفاوت باشد؛ اما نتیجه مشترک باشد؟ چطور می‌شود دو علت متفاوت معلول مشترک ایجاد بکند؟

به لحاظ خارجی و تجربی هم این حرف کاملاً تائید شده است و تصدیق شده است. تک‌تک ساختارها و سازمان‌های غربی را وقتی بررسی می‌کنید، در آخر می‌بینید که این‌ها با آن هنجارهای مادی تناسب دارد و با هنجارهای الهی تناسب ندارد؛ حتی من می‌خواهم بالاتر از همه‌ی این‌ها بگویم. بعدازآن سازمان‌ها و ساختارها می‌رسد به عرصه‌ی سخت‌افزار و تکنولوژی، حتی معتقدم تکنولوژی غرب که در طی چند قرن شکل‌گرفته با تکنولوژی که در دل نظامات اجتماعی اسلامی شکل می‌گیرد متفاوت است. مثلاً ما در نظام اسلامی، ماشین جور دیگری است. ممکن است بخندید و بگویید مثلاً درش را باز می‌کنید بسم‌الله می‌گوید؟ برخی مسخره می‌کنند و می‌گویند تاکسی اسلامی هم آمد و تا در آن می‌نشینند بسم‌الله می‌گوید و وقتی نامحرم می‌نشیند یا الله می‌گوید. این‌ها که شوخی است؛ اما شما اگر به نکات اصلی‌تری توجه بکنید. مثلاً در زندگی غربی خانواده موضوعیت ندارد و ساختارهای زندگی غربی مبتنی بر خانواده نیست. این‌ها نظام فرهنگی غرب است و مبتنی بر افراد در تعامل با حاکمیت است. لذا می‌گویند حاکم پدر است و همه هم فرزندان حاکم هستند و لذا اینکه بابای شما چه کسی است اصلاً مهم نیست. در غرب وقتی نوزادی متولد می‌شود، وقتی شناسنامه به او می‌دهند در شناسنامه فقط اسم مادر است؛ البته شناسنامه پدر و مادری هم دارند برای مسلمانان یا کسانی که حساس هستند؛ ولی نوعاً برایشان مهم نیست و فقط مادر مهم است که فرزند فلان خانم است و پدرش مهم نیست چه کسی است.

تکثیر نسل در فرهنگ غربی اصلاً معنا ندارد

چرا این‌طور است؟ چون هر کس دنبال لذت خودش است و همه به دنبال رفاه و آسایش خودشان هستند و لذا فرزند زیاد و تکثیر افراد اصلاً معنا ندارد. اگر کسی بچه‌دار هم می‌شود برای لذت خودش است. یک و نهایتاً دو بچه کافی است و لذا شعار دو بچه کافی است، شعار برخاسته از تمدن غرب است که در یک برهه‌ای هم دولت‌مردان ما اشتباهاً آوردند و این شعار را در کشور تکرار کردند. اگر دقت مختصری بکنید متوجه می‌شوید که این مدل ماشین‌ها و این مدل ساختمان‌ها که از غرب می‌آید همه‌اش برای یک خانواده‌ی چهارنفری است. چرا باید ماشین برای چهار سرنشین طراحی بشود؟

شما وقتی در تک‌تک اتفاقاتی که در غرب می‌افتد تأمل می‌کنید، رد پای ارزش‌ها و هنجارهای حاکم بر زندگی غربی را می‌توانید در آن ببینید. البته از من نخواهید که به شما اطلاع دقیقی بدهم که حالا مثلاً اگر جامعه اسلامی بخواهد بر پایه‌ی ارزش‌های خودش جلو برود، مثلاً هواپیمایش چطور می‌شود. باید برویم جلو ببینیم. بالاخره اگر همه‌ی ارزش‌های حاکم را در قوانینمان و در سازمان‌ها و ساختارهایمان مدخلیت بدهیم خواهید دید که چقدر متفاوت می‌شود.

دین به‌عنوان یک واژه قرآنی به چه معناست؟

حالا من دو سه آیه برایتان بخوانم. از این آیات می‌خواهم برداشت کنم که واقعاً نظامات اجتماعی اسلامی با نظامات اجتماعی غربی تباین دارد و ناسازگار است.

دین مجموعه‌ای است از باورها، گرایش‌ها و رفتارها. رفتارها هم دودسته هستند، رفتارهای درونی که به آن اخلاق می‌گوییم و رفتارهای بیرونی که به آن احکام می‌گوییم. رفتارها هم دودسته هستند، رفتارهای فردی و رفتارهای اجتماعی. گاهی فرد، دین دارد؛ ولی جامعه دین ندارد. چون افراد به‌خودی‌خود به رفتارهای دینی پایبند هستند؛ اما جامعه به رفتارهای دینی پایبند نیست؛ یعنی رفتار اجتماعی‌شان، رفتار اجتماعی دینی نیست مثل عربستان که آدم‌هایش به لحاظ فردی دین‌دار هستند و نماز و قران می‌خوانند؛ اما زندگی اجتماعی‌شان، زندگی اجتماعی در چهارچوب دین نیست. یکی از اصلی‌ترین گزاره‌های اسلام تولی و تبری است.

تولی و تبری فردی داریم و جمعی هم داریم. اگر یک جامعه در تعامل با دشمنان اسلام تبری نداشت، این جامعه به وظیفه اجتماعی خودش پایبند نبوده است. پس می‌شود گفت: دین مجموعه‌ای از اعتقادات، رفتارها و گرایش‌ها در سطح فردی و اجتماعی است. حال، سوره‌ی کافرون را بخوانید ببینید چه از آن می‌فهمید. «قل یا ایهاالکافرون لا اعبد ماتعبدون و لا انتم عابدون ما اعبد و لا انا عابد ما عبدتم و لا انتم عابدون ما اعبد لکم دینکم ولی دین» دین شما برای خودتان است و دین من برای خودم است. این دو دین برخاسته‌ی از دو معبود است، لا اعبد ما تعبدون و لا انتم عابدون ما اعبد. عبادت یعنی من در برابر یک حقیقت خاضع هستم و شما در برابر یک حقیقت دیگر. پس ارزش‌ها و هنجارهای حاکم بر زندگی فردی و اجتماعی من، از آن حقیقتی اتخاذ می‌شود که من در برابرش خاضع هستم و ارزش‌ها و هنجارهای حاکم بر زندگی شما از آن حقیقتی اتخاذ می‌شود که شما در برابر آن خاضع هستید. آن حقیقتی که در برابر آن خاضع هستید چیست؟

به تعبیر قرآن، هوا و هوس و شیطان است. پس ارزش‌ها و هنجارهایتان متخذ از شیطان است و ارزش‌ها و هنجارهای ما متخذ از خدا است. پس مکتبی که من می‌سازم با مکتب شما متفاوت است. قوانینی که در جامعه‌ی دینی حکم‌فرما می‌شود، با قوانین شما و سازمان‌هایی که در جامعه دینی شکل می‌گیرد با سازمان‌های جامعه غیردینی و ساختارهای جامعه دینی با ساختارهای جامعه غیردینی متفاوت است. صنعت و تکنولوژی و بقیه‌ی مسائلی هم که به دنبال این چرخه تولید می‌شود، در جامعه‌ی دینی متفاوت با تولیدات جامعه غیردینی خواهد بود. اگر «لکم دینکم ولی دین» را به معنایی که عرض کردم بگیریم، می‌فهمیم که نسبت بین نظامات اسلامی و نظامات غربی تباین است و هیچ نسبتی باهم ندارند.

وظیفه ما، اقامه دین است

قران می‌فرماید: «شرع لکم من الدین ما وصی به نوحا» آن دینی که به شما دادیم، این مجموعه‌ای است از آنچه به نوح وصیت کردیم «والذی اوحینا الیک» آنچه به تو وصیت کردیم ای پیغمبر. «و ما وصینا به ابراهیم» آنچه به ابراهیم دادیم و به موسی و به عیسی دادیم: «أن اقیموالدین ولا تتفرقوا فیه» ما از شما خواستیم یا این دین را به شما دادیم برای اینکه این دین را به پا دارید.

پس این دین که آمیخته‌ای از تعالیم نوح و موسی و عیسی و ابراهیم است را باید اقامه‌اش کنیم. بعد می‌گوید که «کبر علی المشرکین ما تدعوهم الیه» برای مشرکین خیلی سخت است آنچه تو آن‌ها را به‌سوی او دعوت می‌کنی. اگر دین به معنای اعتقادات شخصی و فردی باشد، آیا چنین دینی بر مشرکین پذیرشش سخت است؟ چرا سخت باشد. چرا دینش را عوض نکند. پولی می‌گیرد و عوض می‌کند. آن چیزی که بر مشرکین سخت است چیست و کدام دین است؟ آن دینی است که اگر بخواهد به پا داشته بشود، باید خیلی چیزها عوض بشود و اصلاً زندگی مشرکین از صفر تا صدش تحت تأثیر قرار می‌گیرد.

اقامه‌ی دین بر مشرکین سخت است. معلوم می‌شود اقامه‌ی دین یعنی به پا داشتن دین؛ یعنی ایجاد یک نظامی که در این نظام بتوانید دین را محقق کنید و این نظام اگر متفاوت با نظام غربی نباشد چه سختی برای مشرکین دارد و چرا مشرکین باید مقاومت بکنند؟ معلوم است همه خواسته‌های آن‌ها را محقق نمی‌کند و لذا آن‌ها به مجادله و مناقشه برمی‌خیزند. آیات دیگری هم هست.

ساختارهایی که مرحوم امام بعدازانقلاب ایجاد کرد

بعدازانقلاب، امام رضوان‌الله تعالی علیه یک‌جاهایی توانستند ساختارها و سازمان‌های برخاسته از دین را بسازند. ما آنجاها موفق بودیم تا آنجایی که البته این ساختارها دینی ماندند. مثلاً فرض کنید همین سپاه و بسیج را به‌عنوان نیروهایی که با تکیه بر آیه «اعدوا لهم مااستطعتم من قوه» در برابر دشمن باید بایستید، «ترهبون به عدو الله و عدوکم» باقدرت جلو رفتند و امروز هم هرچه موفقیت داریم، در همین ساختارها است. بعضی از ساختارها را امام رضوان‌الله تعالی علیه خواستند ترمیم کنند. مثلاً نسبت به ساختارهای حاکم بر قوه‌ی اجرایی، همان‌که زمان شاه بود را با یک تغییر و ترمیمی پذیرفتند؛ یعنی یکجاهایی با همان مدل ژاپن اسلامی جلو رفتیم و جاهایی هم با مدل نظام تاسیسی اسلامی جلو رفتیم. آنجاهایی که با مدل ژاپن اسلامی جلو رفتیم، موفق نبودیم. چون آن ساختارها، متناسب باارزش‌های خودش بود و هرچه جلو رفتیم، آن ساختارها ارزش‌های حاکم را هم تحت تأثیر قرارداد؛ چون این ساختارها متناسب با آن ارزش‌ها است. این ساختار آرام‌آرام ارزش‌ها را تحت تأثیر قرار می‌دهد؛ یعنی حتی برای شمایی که فرزند بیشتر، هنجار و ارزش برایتان محسوب می‌شود، به‌مرورزمان، وقتی این ساختار غربی حاکم شد، ارزش‌هایی که ریشه‌ی این ساختار است را با خودش می‌آورد، کم‌کم آن ارزش‌ها برای تو هنجار می‌شود ارزش و کم‌کم به شک می‌افتید.

من الآن طلبه دیدم صریحاً می‌گوید من اصلاً من شک دارم چیزی که به رأی مردم گذاشته نشود مشروعیت داشته باشد؛ یعنی کم‌کم این مدل دموکراسی که خودش را به ما تحمیل می‌کند آرام‌آرام انسان را نسبت به هنجارهای اصلی خودش هم دچار شک و تردید می‌کند و لذا ما از اول انقلاب آنجاهایی که توانستیم یک ساختارها و سازمان‌هایی متناسب باارزش‌های خودمان تأسیس بکنیم موفق بوده‌ایم.

اگر هم شکست خودیم شاید برای این بوده که آن سازمان دینی و آن ساختار دینی با بعضی از ارزش‌ها و ساختارهای غربی، مخلوط شد. مثلاً وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی یا بنیاد مستضعفان به خاطر اینکه مدل مدیریتش، مدل مدیریت غربی بود، مدیریت غربی را در یک سازمان اسلامی سوار کردیم، مدیریت غربی اصلاً بر پایه‌ی تفاوت و فاصله‌ی طبقاتی بین مدیر و کارمند بناشده و اصلاً ارزش‌گذاری بر پایه‌ی خدمت‌رسانی نیست و لذا اشخاص، تمام تلاششان منفعت بیشتر است؛ یعنی در آن مدل هم باز اسلامی محض نیست.

دانش‌آموخته‌های غرب، مشکل این نظام هستند

ما در شرایطی هستیم که این نظامات غربی خودبه‌خود نفوذ می‌کند و هرچقدر هم که گذشته، کار برای ما سخت‌تر شده است. چون ما در طول این چهل سال، کلی دانش‌آموخته مکتب غرب هم اضافه کردیم. الآن میلیون‌ها فارغ‌التحصیل دانش‌آموخته مکتب غرب که این نظامات غربی را آموخته و جز این هم ذهنش جای دیگری نمی‌رود، آماده‌ی به کار است و وقتی مشغول به کار می‌شود خودبه‌خود به سمت غرب می‌برند و یک مقدار سخت است که بشود این اشخاص را متوجه این واقعیت کرد. البته اگر متوجه بشوند، می‌شود آن هنر و فنشان را در راستای اهداف و مقاصد و هنجارها و ارزش‌های اسلامی به کار ببندند.

ساختن ماشین ده‌نفری که کاری ندارد. باید این را بفهمد. ساختن آپارتمانی که اندرونی و بیرونی دارد که کاری ندارد و می‌شود؛ اما باید آن مهندس معمار و نقشه‌کش و شهر ساز بفهمد که شهری که هویت اسلامی دارد برای ما بسازد. بعضی‌هایشان می‌فهمند ولی خیلی‌هایشان این را نمی‌دانند. این کار مقداری سخت است ازاین‌جهت که باید این مطلب را به آن‌ها تفهیم کرد.

شما شهری دارید که این شهر مثل اصفهان قدیم مرکزیتش میدان امام خمینی و مسجد محور است و بازار پیرامون این مسجد شکل می‌گیرد و شهرهایی هم دارید مثل شهرهای حاشیه‌ی خلیج‌فارس، دبی و جاهای دیگر که محوریت شهر به مراکز مهم اقتصادی است و این شهر هویتش هویت دینی نیست. هویت مادی است.

اینکه پیغمبر فرمود بازارها، خانه شیاطین است، این می‌تواند در شهرسازی به ما کمک بکند. اگر بازار خانه شیاطین است نباید بازار را محور شهر قرار بدهیم وگرنه این شهر می‌شود محور شیاطین. الآن دوبی شده شهر شیاطین. شما مشهد را با دبی و قم را با ابوظبی مقایسه بکنید. بالاخره این محوریتی که با حرم مطهر علی بن موسی‌الرضا و حرم حضرت معصومه سلام‌الله علیها اتفاق افتاده می‌شود در خیلی از شهرهای دیگر هم با مراکز دینی این محوریت شکل بگیرد. چرا باحجاب بودن در قم و مشهد آسان‌تر از تهران است و چرا زن‌های باحجاب در قم و مشهد آرامش بیشتری دارند تا در شیراز و اصفهان؟ برای اینکه فضا فضایی است که تحقق احکام دین در این فضا آسان‌تر است و این‌ها به مدل شهرسازی مربوط است، خیلی‌ها متوجه نیستند و نمی‌فهمند. اگر این را به مهندس ما حالی کنید، می‌تواند یک کاری بکند و یک مدلی با کمک و ارشاد شما و با راهبری شما یک مدلی را طراحی بکند که این مدل زمینه‌ساز تحقق دین باشد.

در بحث پیرامون این مطلب، شرکت کنید

اطلاعات مرتبط

local_offerسایر طبقه‌بندی‌ها: , ,

پیشنهاد می‌کنیم این مطالب را هم بخوانید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

فهرست