نگاهی به اندیشه سیاسی علمای دوره مشروطه/ ساختارهای مشروطیت در بلاد غربی و تحقیر فرهنگی اسلامی

عضو هیأت علمی فرهنگستان علوم اسلامی قم گفت: مشروطه نقطه اقدامی بود برای بسط ساختارها و نظام‌های غرب و کفر در جهان اسلام و به‌ صراحت می‌توان گفت که بنیاد مشروطه همان اومانیسم است.

به گزارش شبکه اجتهاد، دهم مرداد ماه سالروز شهادت عالم جلیل القدر، شیخ فضل الله نوری است؛ کسی که عمر گرانبهای خود را در راه حفظ دین و جلوگیری از انحراف جامعه اسلامی به بهانه پیشرفت و با ترفند مشروطیت به پایان رسانید. همچنین چهاردهم مرداد ماه سالروز صدور فرمان مشروطیت است. به همین بهانه مهر گفتگویی با حجت‌الاسلام محمد صالحی، دانش آموخته موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) و عضو گروه منطق و روش شناسی فرهنگستان علوم اسلامی با موضوع مشروطیت و رویکردهای برخورد با آن، انجام داده است که در ادامه می‌‌‌‌خوانید؛

در ابتدا به عنوان مقدمه در مورد بسترها و زمینه‌های نهضت مشروطه توضیحاتی ارائه دهید و بفرمایید ریشه نزاع‌های معطوف به جریان مشروطه چه بوده است؟

صالحی: از اوائل سلطنت ناصرالدین‌شاه قاجار نارضایتی مردم از ظلم وابستگان حکومت روبه‌رشد بود. تأسیس دارالفنون و آشنایی تدریجی ایرانیان با تغییرات و تحولات جهانی، اندیشه تغییر و لزوم حکومت قانون و پایان حکومت استبدادی را نیرو بخشید. نوشته‌های روشن‌فکرانی مثل حاج زین‌العابدین مراغه‌ای و عبدالرحیم طالبوف و میرزا فتحعلی آخوندزاده و میرزا ملکم‌خان و میرزا آقاخان کرمانی و سیدجمال‌الدین اسدآبادی و دیگران زمینه‌های مشروطه‌خواهی را فراهم آورد.

سخنرانی‌های سیدجمال واعظ و ملک‌المتکلمین توده مردم مذهبی را با اندیشه آزادی و مشروطه آشنا می‌کرد. نشریاتی مانند حبل‌المتین و چهره‌نما و حکمت و کمی بعد ملانصرالدین که همه در خارج از ایران منتشر می‌شدند نیز در گسترش آزادی‌خواهی و مخالفت با استبداد نقش مهمی داشتند.

موضع‌گیری علمای وقت، نسبت به واقعه مشروطیت و رویکردهای موجود در مواجهه با مشروطیت می‌تواند دستمایه عبرت مسئولین برای چگونگی برخورد با اتفاقات پیش رو در انقلاب اسلامی باشد. امام خمینی(ره) می‌‌‌‌فرماید «اگر روحانیون، ملت، خطبا، علما، نویسندگان و روشن‌فکران متعهد سستی بکنند و از قضایای صدر مشروطه عبرت نگیرند، به سر این انقلاب آن خواهد آمد که بر سر انقلاب مشروطه آمد».

نزاع ذاتی میان جریان حق و جریان باطل همیشه وجود داشته است؛ جریان باطل به سرکردگی ابلیس از طریق اغوای انسان‌ها به‌دنبال کثرت عده و عُده خود بوده است تا بتواند به عهد خود وفا کند؛ «قَالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ» و همیشه با سازوکارهای مختلف به سراغ مؤمنین می‌آید تا رسیدن به وعده «إِنَّ الأَرضَ لِلَّهِ یورِثُها مَن یَشاءُ مِن عِبادِهِ وَالعاقِبَهُ لِلمُتَّقینَ» را به تأخیر بیندازد. رشد بی‌سابقه کفر در جهت اغوای مؤمنین و انسان‌ها ازطریق ساختارها و نظام‌های اجتماعی، به‌سرعتِ این جبهه، در مسیر حرکت خود شتاب دوچندان داده است. آنچه در این جنگ مهم می‌نماید، اجتماع افراد دو جریان حول محور ولی خود می‌باشد. ابزارهای جنگی و اغواگری از جنگ سخت به‌سمت جنگ نرم و از اغوای فردی به‌سمت اغوای جمعی پیشرفت کرده است.

گاهی از مبانی و بنیادها و گاهی نیز ازطریق آثار و محصولات خود هجمه می‌کند؛ ولی آنچه در این نزاع مهم است اغواگری شیطان است که هیچ‌گاه به‌صورت مستقیم و رودررو به بنیان‌های اعتقادی هجوم نمی‌آورد و با ظاهری زیبا و فریبنده و بر اساس نیازهای نوع بشریت و اجتماعات آنان ساختارهای خود را طراحی می‌کند؛ درحالی‌که این ظاهر زیبا، باطنی فاسد و گمراه‌کننده دارد.

نقش علما در روشنگری حرکت عمال شیطان و آگاهی‌دادن به جبهه مؤمنین در این بین، بیش‌ازپیش پررنگ شده است و این ساختار نوین نیاز به شناخت عمیق‌تر نسبت به حرکت جریان باطل و ابزارهای آن دارد. شاید مدد جریان حق در عصر غیبت برای مقابله با این ساختار سازمان‌یافته، حکومت اسلامی باشد.

از چه اتفاقاتی می‌‌‌‌توان به عنوان نقطه عطفی در بروز و ظهور جریان مشروطه نام برد؟

صالحی: در سراسر تاریخ پرفراز و نشیب ایران به‌ویژه در زمان قاجاریه، شاه همیشه قدرت مطلق و یگانه مرجع رسیدگی به مسائل کشوری و لشکری بوده است و هیچ چیز خارج از اراده او انجام‌پذیر نبود. پادشاهان دنیا را به‌معنای واقعی، لهو و لعبی بیش نمی‌دیدند که چند صباحی حکومت در اختیار آنان است و باید کمال لذت و کامجویی را از دنیا در این چندروزه دنیا داشته باشند، رعیت برای آنان اهمیتی نداشت؛ ظلم و استبداد و خودکامگی پادشاهان عرصه را بر مردم و زندگی آنان تنگ کرده بود و مردم که زیر یوغ پادشاهان درمانده شده بودند، علما را تنها پناهگاه خود می‌دانستند و با مراجعه به این پایگاه الهی از آنان طلب امداد می‌کردند.

اعتراض به پادشاه به‌عنوان شخص اول مملکت که برای خود خدایی می‌کرد به‌منزله خودکشی بود؛ ازطرفی نیز رتق‌وفتق فردی آحاد اجتماع تا حدی امکان‌پذیر بود و بنا به شرایط اجتماعی به‌صورت فعالانه یا منفعلانه قابل پیگیری. ازاین‌رو دادخواهان اجتماع به فکر اصلاح ساختاری این نظام افتادند تا بتوانند به‌صورت دائمی و ساختاری و قانونی این معضل را حل‌وفصل کنند و از طریقی بتوانند علاوه‌بر اصلاح ظاهری امور به این نظام مریض نیز سروسامانی دهند؛ از این‌ رو اولین جرقه‌های عدالت‌خانه با این طرز تفکر ایجاد شد.

البته باید توجه داشت که اگرچه عدالت خانه می‌توانست به‌عنوان یک ساختار وارد عمل شود ولی هیچ‌گاه نتوانست یک نظام منسجم و سازمان‌یافته سیاسی پیدا کند؛ یعنی کارکردهای دقیق آن و چگونگی ارتباط آن با دربار و سایر نهادهای دولتی قاجار به‌درستی معنی نشده بود و این خود یکی از کاستی‌هایی بود که زمینه تبدیل نهضت را از عدالت‌خانه به مشروطه فراهم نمود؛ ولی این بدان معنا نبود که مقصود از آن به‌صورت کلی هم مشخص نباشد.(جواد سلیمانی، از عدالت‌خانه تا مشروطه غربی، قم، انتشارات مرکز مدیریت حوزه علمیه قم، ۱۳۸۴، ص۵.)

تعریف و تمجیدهای پرورش‌یافتگان مکتب فکری و فرهنگی غرب از اوضاع به‌ظاهر به‌سامان غرب در پی پذیرفتن ساختارهای مشروطیت در بلاد غربی و درمقابل تحقیر فرهنگی اسلامی و علت عقب‌ماندگی قراردادن این فرهنگ توسط افرادی که اسلام را به‌درستی درک نکرده بودند و ازطرفی خودباختگی و شیفتگی پادشاهان در برابر نظامات غرب و عدم‌خودباوری نسبت به مسلمانان و کج‌فهمی نسبت به مسئله پیشرفت موجب شد تا عنوان عدالت‌خانه به مشروطیت تغییر یابد؛ بدون اینکه توجهی به معنای واقعی آن داشته باشند.

شاید بتوان یکی از اصلی‌ترین عوامل انحراف عدالت‌خانه به مشروطه را عدم‌آگاهی دقیق نسبت به مقوله مشروطیت دانست که نه‌تنها غرض مشروطیت به‌خوبی شناخته نشده بود؛ بلکه مبانی مشروطیت نیز به‌هیچ‌وجه مورد توجه قرار نگرفته بود. به‌هرحال عوامل بسیاری در پیدایش نهضت مشروطه نقش داشته است: نفوذ فرنگیان(شیخ حسن اصفهانی کربلایی، تاریخ دخانیّه (تاریخ وقایع تحریم تنباکو)، رسول جعفریان، قم، الهادی، ۱۳۷۷، ص ۳۵) و سرازیرشدن افکار اروپایی و فهم ناصحیح از نوگرایی و تفسیر به‌دور از حقیقت تجدد دینی و … را می‌توان از انگیزه‌ها و یا پیامدهای پدیده مشروطه و جریان‌های جانبی آن تلقّی کرد.

بر سر معنا و مفهوم مشروطه میان علما و روشن‌فکران اختلاف‌نظر وجود داشت. اینکه مشروطه به چه تعبیری استفاده می‌شده ازاین‌جهت مهم می‌شود که موضع‌گیری علما در مورد مشروطه عموماً ازطریق شناخت لفظی مشروطه بوده است و شاید بزرگ‌ترین خطا در انتخاب عملکرد و موضع‌گیری در قبال مشروطه همین امر می‌باشد که در ابتدا خیلی ساده به‌نظر می‌رسد؛ ولی پس از طی فرایندی اثر معنوی این لفظ رخ می‌نمایاند. نظر شما در این باره چیست؟

صالحی: یکی از راه‌های رسیدن به برداشت علما از مشروطیت، بررسی رویکرد آنان نسبت مشروطه و موضع‌گیری آنان می‌باشد که البته این روش تحقیق را می‌توان با تحلیل محتواهای موجود و باقی‌مانده از سخنان آن یا گزارش‌های میدانی رسیده از دوران مشروطیت تقویت کرد.

گروهی از علما معتقد بودند که مشروطه همان عدالت‌خانه است و هدف از آن محدود و مشروط‌کردن سلطنت به مجموعه‌ای از قواعد و قوانین شرعی می‌باشد که در ساختاری اجتماعی توسط مردم و اراده‌های جمعی قرار گرفته است. این گروه که عمدتاً از علمایی بودند که از ابتدا به‌دنبال عدالت‌خانه بودند و سروسامان‌دادن به وضعیت عدلیه و رسیدگی به داد مظلوم و ایستادگی در برابر ظلم ظالم و استبداد شاهنشاهی از مناشیء حرکت آن‌ها در مورد عدالت‌خانه بود؛ مشروطه را همسو با عدالت‌خانه دانسته و یا جایگزینی برای عدالت‌خانه دانستند؛ در واقع رویکرد ابزاری داشتن به مقوله مشروطه بدون توجه و شناخت کافی نسبت به مبانی مشروطیت منجر به اتخاذ این افراد نسبت به موضوع مشروطه گردید. به‌نظر می‌رسد پررنگ‌شدن هدف، که کاستن از ظلم و استبداد نظام سلطنتی بود، به‌وسیله ساختارهایی شبیه عدالت‌خانه و مشروطه موجب بی‌توجهی به باطن مشروطه گردید.

به‌همین‌دلیل بود که شعار اصلی و نخستین مردم و علما، عدالت‌خانه بود و رهبران جنبش نظیر سیدمحمد طباطبایی جابه‌جا تصریح داشتند که عدالت‌خانه می‌خواهند، نه مشروطه و جمهوری. مرحوم طباطبایی در مجلس سوگواری صدیقه طاهره(س) بر سر منبر گفت: «می‌گویند ما … مشروطه‌طلب و جمهوری‌خواه هستیم و با این‌ها می‌خواهند شاه را از ما برنجانند. ولی ما تنها عدالت‌خانه می‌خواهیم. ما اجرای قانون اسلامی را می‌خواهیم، ما مجلس می‌خواهیم که در آن مجلس شاه و گدا در حدود قانون مساوی باشند».

نوع دوم برداشت از مشروطه، کسانی بودند که از ظاهر مشروطه عبور کرده بودند و مبانی مشروطه را در تضاد آشکار با مبانی اسلام می‌دانستند؛ اگرچه که عدالت‌خانه و رسیدگی به نیاز مردم نیز برای آنان اولویت داشت و استقبال عامه مردم از مشروطه به‌عنوان عدالت‌خانه موجب شد تا آنان برای کاستن از مضرات و معایب مشروطه دست به تغییر مشروطیت و محدودکردن آن به‌وسیله شرع بزنند. در واقع مشروط‌کردن اعمال و دستورات نظام سلطنتی به‌وسیله ساختار مشروطه‌ای که به اراده ملی و مردمی تعیین گردیده است و خود این ساختار نیز معلق و مورد تأیید شرع باشد، برداشت این گروه از مشروطه بوده است. البته این نکته در انتخاب موضع این دسته افراد نسبت به موضوع مشروطه مهم است که اینان نیز به مانند گروه اول به مشروطه نگاه ابزاری داشتند؛ ولکن بر این باور بودند که با مقید کردن مشروطه و مهذب‌کردن آن می‌توان خروجی قابل قبولی از مشروطه داشت.

اما برداشت سوم از مشروطه که ابتدا توسط برخی از علما اتخاذ شد و در ادامه با شناخت عمیق‌تر نسبت به مشروطه دامنه پیدا کرد، آن چیزی بود که منورالفکرها از مشروطه می‌خواستند و به‌ وسیله بیان و ادبیات زیبا و دینی و یا راه‌اندازی موج‌های ارتباطی خواسته خود را پیش می‌بردند. منظور آن‌ها از مشروطه ایجاد یک ساختار سیاسی ویژه بود که از مشروطه غربی و نظام‌های سیاسی حاکم بر کشورهایی مثل انگلستان و بلژیک الگوبرداری شده بود. البته آن‌ها در تدوین قانون اساسی به‌سراغ قانون فرانسه نیز رفتند که نظام حاکم این کشور جمهوری بود. در حقیقت روح قانون اساسی از قانون اساسی فرانسه اتخاذ شده بود؛ ولی ساختار آن را بر اساس قوانین حاکم بر انگلستان تعریف و تبیین کرده بودند. تعریفی که غرب‌گراها از مشروطه داشتند با تعریف مرجعیت شیعه کاملاً متفاوت بود. مراد و منظور علما از مشروطه، مشروط‌کردن سلطنت بود و هدف و منظور غرب‌گراها مشروط و محدودکردن سلطنت و دین و مذهب و روحانیت شیعه.

برخی از روحانیون با امعان و دقت نظر فراوانی که نسبت به بنیان و اساس مشروطه داشتند، ذات مشروطه را فاسد می‌دانستند و به‌خوبی دریافته بودند که از این مقوله فاسد نمی‌توان به هدف متعالی رسید و یا به‌وسیله شرط و شروط‌های شرعی از افساد و ضرر آن جلوگیری کرد. آنان به‌خوبی دریافته بودند که مشروطه در باغ سبزی بیش نیست که دولت‌های غربی برای سیطره و استیلا بر ممالک اسلامی به‌دنبال برقراری مشروطه می‌باشند. ظاهر آن برقراری عدالت است؛ ولی باطن آن هجمه سازمان‌یافته ساختارهای غربی بر ساختارهای اسلامی می‌باشد که ازاین‌طریق بنیان‌های عقیدتی اسلام را مورد هجوم و تغییر قرار داده‌اند.

مشروطه به‌معنی اداره امور جامعه به‌وسیله اراده جمعی فارغ از دین و خداست. آن‌ها می‌خواستند با لسان اینکه مردم باید برای سرنوشت خود تصمیم بگیرند، به‌ظاهر حکومت شاهنشاهی را مشروط کنند؛ ولی در واقع جایگزینی اراده انسان و بشر به‌جای اراده خداوند و ولایت حقه مدنظرشان بود که البته بازخوانی حوادث پس از مشروطیت و برسرکارآمدن رضاشاه و برقراری نظام پادشاهی پهلوی، بهتر می‌تواند بر این مدعا صحه بگذارد. اتفاقات و حوادث تاریخ مشروطه، در واقع چالش و رقابت میان دو تفکر دینی و سکولار برای شکل‌دهی به نظام اجتماعی است و تدوین قوانین این نظام بر دو مبنای دینی و سکولار.

در حقیقت مشروطه الگویی برگرفته از نظام‌های سیاسی کشورهایی چون انگلیس و فرانسه بود. آن‌ها برای محدودکردن قدرت پادشاهان، نهادی به‌نام مجلس را در نظام حکومتی خویش تأسیس کرده بودند که اعضای آن با آرای مردم تعیین می‌شدند و وظیفه آن جعل قانون و نظارت بر دوائر دولتی و دربار بود و به‌تبع این انتخاب تنظیم و اجرای قوانین بر اساس خواست اکثریت مردم صورت می‌گرفت و ازآنجاکه کلیسا در قرون وسطا بر پادشاهان اروپا سلطه داشت و درحقیقت، نهاد دین در عرصه سیاسی حضور فعال داشت، نظام مشروطه غربی علاوه‌بر دربار، با کلیسا نیز درگیر و خواهان جدایی دین از سیاست شد و قید هماهنگی حکومت و قوانین مملکت با آیین مسیحیت را برداشت؛ ازاین‌رو نمایندگان مجلس می‌توانستند مطابق خواست اکثریت اعضا قوانین منافی مسیحیت را نیز تصویب کنند و به اجرا درآورند. ازاین‌رو در مشروطه نه‌تنها به‌دنبال نفی نظام استبدادی فردی بودند بلکه نفی سیطره قوانین شریعت و علمای دین از صحنه سیاست را به‌صورت همگام نیز خواستار بودند.

نظام مشروطه غربی بر دو پایه اساسی آزادی و مساوات استوار است که هیچ‌یک از این دو مقید به موازین شریعت نیست؛ یعنی مردم در اعمال و رفتار خود کاملاً آزادند و بدون هیچ مانعی می‌توانند اعمال خلاف شریعت را مرتکب شوند و البته این آزادی تا وقتی تزاحمی با آزادی سایر افراد اجتماع نداشته باشد، قانونی است. به‌علاوه همه احکام مالی و قضایی برای همه شهروندان، اعم‌از مسیحی و یهودی و مسلمان و حتی کافر و ملحد به‌طور یکسان جریان می‌یابد. اگرچه مشروطه‌خواهان ایران ابتدا ویژگی‌های نظام موردنظر خویش را دقیقاً روشن نمی‌کردند؛ ولی بعدها مشخص شد آنچه آن‌ها از مشروطه اراده می‌کنند همان نظام سیاسی اروپاست که علاوه‌بر مبارزه با استبداد فردی با دین نیز سر ستیز دارد.

رویکردهای مواجهه با مشروطه به چند دسته تقسیم می‌‌‌‌شود و هر یک از موافقین و مخالفین مشروطه چه می‌‌‌‌گفتند؟

صالحی: رویکرد اول کسانی هستند که مشروطه را وسیله و ابزاری جهت رسیدن به اهداف خود می‌دانستند، موافقین مشروطه را می‌توان به چند دسته تقسیم کرد؛

دسته اول کسانی بودند که مشروطیت را به‌خوبی شناخته بودند و راه پیشرفت و توسعه را در تبعیت از غرب می‌دانستند و جدایی دین از سیاست را جهت بهبود منافع مادی و دنیایی خود، مطلوب می‌دیدند.

دسته دوم افرادی بودند که به‌تبع دادخواهی از مظلومین و ایستادگی در برابر ظلم ظالمان به‌دنبال تشکیل عدالت‌خانه بودند که با ورود مشروطیت و اقبالی که به‌سوی مشروطیت صورت گرفته بود، به این فکر افتاده بودند تا لباس عدالت‌خانه را بر تن مشروطیت کنند. که به‌حق می‌توان گفت مشروطیت را به‌خوبی نشناخته بودند و نسبت به مبانی آن به‌قدر کافی اطلاع نیافته بودند.

اگر راستی را خواهیم این علمای نجف و دو سید و کسان دیگر از علما که پافشاری در مشروطه‌خواهی می‌نمودند، معنی درست مشروطه و نتیجه رواج قانون‌های اروپایی را نمی‌دانستند و از ناسازگاری بسیار آشکار که میانه مشروطه و کیش شیعه ‌است، آگاهی درست نمی‌داشتند، مردان غیرتمند از یک‌سو پریشانی ایران و ناتوانی دولت را دیده و چاره‌ای برای آن جز بودن مشروطه و مجلس نمی‌دیدند و با پافشاری بسیار به هواداری از آن می‌کوشیدند، و از یک‌سو خود در بند کیش بوده چشم‌پوشی از آن نمی‌توانستند. در میان این دو درمی‌ماندند.(کسروی، تاریخ مشروطه ایران، تهران، چاپ سیزدهم، ۱۳۳۰، ص ۲۸۷.)

دریافت آن‌ها این بود که مشروطیت ابزاری است برای رسیدن به عدل و داد؛ غافل از اینکه مشروطیت ابزاری است متناسب با اهداف خودش.

این دسته افراد یا نفس مشروطیت به‌عنوان سیستم دادخواهی موجود برای آن‌ها موضوعیت یافته بود؛ همانند آخوند خراسانی به همراه شیخ عبدالله مازندرانی) ۱۲۵۶–۱۳۳۰هـ.ق) و میرزا حسین خلیلی تهرانی) ۱۲۳۰–۱۳۲۶هـ.ق) نجف که سه مرجع امضاکننده مشروطه بودند و به آیات ثلاث نجف و مراجع ثلاثه مشروطه‌خواه مشهور شده‌اند. در بین اینان تهرانی خلیلی زودتر از همه درگذشت و سپس خراسانی و نهایتاً مازندرانی وفات یافت؛ ولی بیشترین تأثیر در سیاست مشروطه از جانب مراجع تقلید را آخوند خراسانی دارا بود. این سه تن ـ چنان‌که از تلگراف‌هایشان هویداست ـ تا پایان زندگانی به مشروطه وفادار ماندند.(چهل و چهار مقاله، محدث کرمانشاهی، ص۲۱۵، دارالتفسیر، قم، ۱۳۹۴.)

و یا اینکه موضوعیت‌یافتن مشروطیت به‌عنوان طریقی برای برون‌رفت از استبداد برای آن‌ها اهمیت یافته بود. میرزای نائینی ـ از علمای تراز اول نجف ـ نیز با وجود اینکه ثبوت ولایت فقیه در اداره حکومت را از «قطعیات مذهب» می‌نامید؛ اما چون تشکیل چنین حکومتی را در شرایط آن روز، غیرمقدور می‌دید، مجلس و قانون را از وضعیت استبدادی حاکم بهتر می‌دانست. او در رساله معروف خویش، سه نوع ستم از جانب حکومت تصویر می‌نماید: ستم به خدا (با بی‌اعتنایی و جاری‌نساختن احکام شریعت)، ستم به مردم (با ظلم و تعدی) و ستم به ولایت (با غصب جایگاه امام یا نائب او به‌عنوان حاکم اسلامی). سپس باتوجه‌به غیرممکن‌بودن رفع هر سه ستم در شرایط آن روز، می‌فرماید: یک ستم (ستم به امامت) بهتر از هر سه ستم مذکور است. تصور ایشان این بود که با برپایی و استقرار مشروطیت، حکومت قانون و عدالت برقرار و ظلم و ستم به مردم مرتفع خواهد شد و شاهد اجرای احکام الهی خواهند بود.(تنبیه الامه و تنزیه المله، صفحات ۸ به بعد.) بنابراین حتی اگر فقیه جامع الشرایط هم حاکم چنین حکومتی نباشد، بهتر از وضعیت رقت‌بار قبل از مشروطه می‌باشد.

آزادی و برابری که در رژیم مشروطه مورد توجه می‌باشد از هدف‌های اصلی پیامبران (عهم) به‌شمار می‌رفته است. پیامبر ما(ص) هرگز فراموش نکرد که همه مردم آزاد و برابر هستند. رهبران مذهب شیعه می‌خواستند مسلمانان را از بردگی نجات داده حقوق ازدست‌رفته‌شان را بازگردانند.(حائری، عبدالهادی، تشیع و مشروطیت در ایران و نقش ایرانیان مقیم عراق، ص ۱۲۷، چاپ سوم انتشارات امیرکبیر، ۱۳۸۱.)

رویکرد دوم مواجهه با مشروطه، کسانی بودند که فی‌الواقع به‌دنبال عدالت‌خانه بودند؛ یعنی کسانی که دادخواهی از مردم را اولویت می‌دادند، اینان نیز مشروطه را ابزار رسیدن به هدف خود می‌دانستند؛ ولی تضاد ذاتی و مبنایی بین مشروطه و مشروعه را غیرقابل‌هضم می‌دیدند. البته در این رویکرد، دو گروه وجود داشتند.

گروهی که بنیان و اساس مشروطه را نشناخته بودند؛ ولی به‌حسب ظاهر مشروطه را منافی دین و مذهب می‌دانستند و با معلق‌کردن مشروطه به مشروعه به‌دنبال تهذیب آن بودند؛

اینان از آن می‌ترسیدند که قانون اساسی به‌دست علما بیفتد. این به‌معنی به‌ کنار نهادن «شریعت» بود، ولی واعظان و یا بسیاری از دیگران این را نمی‌فهمیدند و نافهمیده به زبان می‌آوردند. اینان به مشروطه و قانون دلبستگی پیدا کرده، آن را می‌خواستند، ولی از شریعت نیز چشم نپوشیده بودند.(احمد کسروی، تاریخ مشروطه ایران، ص ۳۰۸) این وضع سادگی برخی را در طرح مشروطه مشروعه می‌رساند که آنان جلوگیری از ظلم شاهان را می‌خواستند و از شریعت نیز غافل نبودند. اما به گفته کسروی، به ناسازگاری این دو توجه نداشتند و یا به جبر زمان، با مشروطه مخالفت صریح نمی‌کردند.

گروه دوم کسانی بودند که مشروطه را به‌خوبی شناخته بودند و ازطرفی هم به‌حسب شرایط اجتماعی مشروطه را پذیرفته‌شده می‌دیدند و به‌دنبال اصلاح آن بودند؛ اصلاحی که حتی به‌نظر خودشان، ذات مشروطیت را نمی‌توانست عوض کند.

دراین‌میان نخستین کسی که به این تعارض ذاتی پی برد و پیش از سایر رهبران مذهبی در ایران و عراق به مخالفت با جریان پشت‌پرده مشروطه‌خواهی برخاست، مجتهد متنفذ تهران ـشیخ فضل الله نوری بود. او که به اعتراف تقی‌زاده از مؤسسان جنبش عدالت‌خواهی به‌شمار می‌رفت،(«تاریخ انقلاب ایران»، مجله یغما، سال ۱۴، شماره ۱۳، ص ۱۴۵) با دیدن برخی مواضع سران مشروطه و صحنه‌گردانی سفارت انگستان و ستیز روبه‌تزایدی که با احکام شریعت در مجلس و محافل خصوصی روشن‌فکران آغاز شد، علم مخالفت برافراشت و تا صدور فتوای حرمت مشروطه و تقدیم جان و آبروی خویش پیش رفت.

اولین منازعه آشکارا بین شیخ شهید و روشن‌فکران مشروطه‌خواه، پس از صدور فرمان نخست استقرار مشروطیت بود. این‌چنین برمی‌آید که شیخ شهید که به‌دنبال دادخواهی و خروج از استبداد و ظلم نظام سلطنتی بود، پس از شناخت چهره واقعی مشروطیت به‌دنبال برچیده‌شدن آن بود، ولی پس از صدور فرمان مشروطیت، تنها راه تغییر در انحراف پیش‌آمده را اصرار بر معلق‌کردن مشروطیت به مشروعیت دانسته و در این راه از جان و آبروی خویش نیز دریغ نکرده است.

از دیگر افراد به‌نام این رویکرد می‌توان به سید کاظم یزدی اشاره کرد؛ وی در جریان نهضت مشروطه بر اثر اشاعه افکار ضدّدینی، ابتدا ادامه این حرکت را به‌مثابه شبی ظلمانی و آسمانی تیره و تار در افقی نامعلوم و مبهم یافت و برای کشف حقایق سکوت کرد، و در تحولات بعدی در ایران به‌ویژه اعلام اعتراض شیخ فضل‌الله نوری به قانون اساسی و مجلس به انتقاد از آن روی آورد و از تأیید مجلس شورا خودداری کرد و حمایت از آن نهاد قانونگذاری را منوط به انطباق کامل مصوّبات آن با موازین شرع انور نمود.

رویکرد سوم از آن کسانی بود که مخالف مشروطه بودند؛ البته همه افرادی که در این نوع رویکرد بودند نیز به یک رویه منظور نظر نداشتند. برخی مخالف با مشروطه بودند به این دلیل که نظام پادشاهی را قبول داشتند و زیر بار مشروطه رفتن را مخالف نظام سلطنتی می‌دانستند. بعضی مخالف مشروطه مشروعه بودند و مشروطه را بدون هیچ قید و شرطی می‌خواستند که اینان در واقع در گروه اول جای می‌گرفتند.

برخی نیز مخالف مشروطه بودند چون باطن مشروطه را به‌خوبی دریافت کرده بودند، اگرچه ممکن است گفته شود که نتیجه این گروه با مخالفین مشروطه در شکل اول، یکی می‌شود، لکن نکته بحث اینجاست که ممکن است در عمل به نظام سلطنتی تن بدهند، ولی تفاوت است میان قبول‌داشتن و مشروع‌ دانستن حکومت سلطنتی با ناچاربودن به پذیرش این حکومت. شاید یکی از دلایلی که این گروه تن‌دادن به نظام سلطنتی را مقدم به مشروطیت می‌دانستند، تجربه حکومت سلطنتی در ادوار گذشته مثل حکومت صفویه می‌باشد که شریعت و به‌تبع آن جریان حق را راحت‌تر می‌توان در این مدل پیش برد، به‌خلاف نظام مشروطیت که هم تجربه نشده بود، هم ورود یک جریان باطل به‌ تمام‌ معنا بوده که از دل آن هیچ حقی را نمی‌توان خارج کرد.

به‌ هرصورت منظور ما از رویکرد سوم همین کسانی است که مشروطه را به‌خوبی شناخته و درک کرده بودند و مشروطه را مار خوش‌خط‌ و خالی می‌پنداشتند که باطن آن برخلاف ظاهرش بسیار خطرناک است. از این‌ رو بود که این گروه حتی با مشروطۀ مشروعه نیز مخالف بودند و معلق‌کردن مشروطه به مشروعه را یک خلط و مغالطه می‌خواندند و واقعیت آن را چیزی جز مشروطه نمی‌دیدند، مشروطه‌ای که با بیان و ادبیات دینی خوانده می‌شد؛ولی این بیان چیزی از باطن آن را عوض نمی‌کرد.

اگرچه علمایی همچون مرحوم آخوند ـ که مشروطه را به‌عنوان عدالت‌خانه می‌خواستند و یا به‌دنبال مشروعه‌کردن مشروطه بودند ـ نیز در انتها به‌همین نتیجه رسیده بودند که مشروطه ذاتاً و از مبنا مغایر با شرع می‌باشد و هیچ‌گاه نمی‌توان آن را مشروعه کرد، بنابراین به همین گروه پیوستند، چنان‌که برگشتن سیداحمد طباطبایی از مشروطه در همین تضاد مشروطه و شریعت بود، ولی دیگر کار از کار گذشته بود. شاید بتوان مرحوم ‌آیت‌الله میرزا صادق آقا مجتهد تبریزی را به‌عنوان شخص اول این رویکرد دانست که علم مبارزه با مشروطیت را بلند کرده بودند.

آقامیرزا صادق آقا و دیگر علمای مهم تبریز در کنار او موضع مخالف با مشروطه داشتند، چنان‌که امیرخیزی به تلگراف شاه قاجار به ایشان مبنی‌بر تقویت دولت و مخالفت با مشروطه اشاره دارد؛ اگرچه آن را موجب سرافکندگی آذربایجانی‌های تهران (طرف‌داران مشروطه) دانسته است.(اسماعیل امیرخیزی، قیام آذربایجان و ستارخان، تبریز، کتابفروشی تهران، ۱۳۳۹، ص ۷۹.)

در آن روزهای بحرانی و‌های و هوی مشروطیت که بعداً در بیشتر بلاد اسلامی تحوّلاتی رخ داد، آقامیرزا صادق روزی بر بالای منبر وعظ و خطابه، داد سخن داد و با لحنی عجیب فرمود: «ای مردم! دزدانی به کشورهای اسلامی هجوم آورده‌اند؛ به هوش باشید!». ما در آن روز، مفهوم سخن ایشان را درنیافتیم. اندکی بعد دیدیم انگلیسی‌ها آتاتورک را در ترکیه و رضاخان را در ایران بر مردم تحمیل کردند و با ملت مسلمان و کشورهای اسلامی آن کردند که به مثل معروف «مسلمان نشنود کافر نبیند».(سید ابراهیم سیدعلوی، نقش آیهاللّه میرزا صادق آقا مجتهد تبریزی در نهضت مشروطه، معرفت،ش ۱۱۴، خرداد ۱۳۸۶.)

اگر آقامیرزا صادق مجتهد به مشروطه روی خوش نشان نداد و با طرفداران آن همسویی نکرد، به دلیل شناختی است که او نسبت به مشروطه «کنستی توسیون» داشت و آن ماهیت غربی و ضدّدینی آن بوده و چنین مخالفتی است که خشم امثال کسروی را برانگیخته است.

با توجه به مباحث مطرح شده جمع بندی شما از وقایع و اتفات معطوف به نهضت مشروطه چیست و چه داوری در مورد آن می‌‌‌‌توان داشت؟

صالحی: به‌صراحت می‌توان گفت که بنیاد مشروطه همان اومانیسم است؛ یعنی انسان تصمیم می‌گیرد که سرنوشت خود را چگونه باید رقم بزند، البته فارغ از خدا و دین. به‌عبارت‌دیگر حکومت عرفی و سکولاریستی که بشر در مورد زندگی خود تصمیم می‌گیرد و این خود بنیادی از مبنا تا هدف را شامل می‌شود.

به اسم دموکراسی به‌دنبال انتخاب نمایندگانی از جنس مردم بودند؛ غافل از اینکه معنای واقعی دموکراسی، آزادی بی‌قید وشرط و بدون تقید به بندگی خداوند است و مسئله فقط داشتن حق رأی نیست.

مشروطه نقطه اقدامی بود برای بسط ساختارها و نظام‌های غرب و کفر در جهان اسلام به‌دور از تکنولوژی و محصولات متنوعی که قبل از ظهور مشروطه به‌وسیله این محصولات، پیشرفت خود را به رخ مسلمانان می‌کشیدند.

نبود شناخت صحیح نسبت به مشروطه و نیاز به رسیدگی و دادخواهی جامعه موجب شد تا جامعه اسلامی دچار چنین حربه‌ای غافلگیرانه شود که به‌ وسیله افرادی که غرب را باور داشتند و به‌دور از معنای واقعی آن، جامعه مؤمنین دچار چنین ابتلایی شود؛ اگرچه همین ابتلا در نهایت منجربه رشد جامعه مؤمنین و حرکت جریان حق در راه رسیدن به حکومت اسلامی گردید.

هرچند به‌راحتی نمی‌توان از کنار اتخاذ موضع علما در این میدان گذشت، ولی این نکته نیز قابل تأمل است که انتخاب مشروطه توسط مرحوم نایینی به‌عنوان دفع افسد به فاسد و سپس حرکت میرزا آقا مجتهد تبریزی در تبیین ماهیت مشروطه و بعد از آن نهضت مشروعه‌ کردن مشروطه توسط شیخ فضل الله نوری، همه قدم‌های یک حرکت در فلسفه تاریخ برای بروز حکومت اسلامی می‌باشد.

در بحث پیرامون این مطلب، شرکت کنید

اطلاعات مرتبط

local_offerسایر طبقه‌بندی‌ها: , , ,

پیشنهاد می‌کنیم این مطالب را هم بخوانید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

فهرست