امام راحل بیداری را تبدیل به شعار نکرد، بلکه تبدیل به شعور میدانی نمود. شعاری بود همراه باشعور حاضر، نه شعور غایب از صحنه؛ شعوری که عملاً ترسیم وحدت دینی و اسلامی شد و در قدم بعد سعی کرد آن را به وحدت اسلامگرایی جهانی پیوند بزند. بیداری اسلامی که امام راحل راه انداخت نه تنها آن را صادر کرد بلکه زمینه احیای اسلامگرایی در جهان اسلام را فراهم کرد.
به گزارش شبکه اجتهاد، همگرایی و وحدت امت اسلام یکی از اصول مسلّم اسلامی است، ولی متأسفانه به دلایلی و تحت تأثیر عوامل بیرونی و درونی این اصل اصیل اسلامی که در متون دینی ما بدان توصیه و تأکید فراوان شد در بسیاری اوقات مورد غفلت قرار گرفته و گاهی حتی خلاف آن عمل شد. بر این اساس پایگاه مفتاح گفت وگویی با حجتالاسلام والمسلمین ذبیحالله نعیمیان، پژوهشگر پژوهشگاه مطالعات تقریبی و استاد فقه سیاسی در حوزه علمیه انجام داده است که در ادامه متن آن را ملاحظه مینمایید؛
استاد نعیمیان بحث را اینگونه شروع نمودند که مطلب مهمی که در مورد وحدت داریم این است که در چه بستری ما نیاز به وحدت داریم؟ چه شده که در دنیای اسلام سخن از وحدت اسلامی میکنیم؟ و چه ضرورت تاریخی داریم؟
آیات قرآن و آموزههای دینی توصیههای جدی به وحدت نمودهاند و همواره از ما خواستهاند که اهل تفرقه نباشیم و تمسک به وحدت داشته باشیم. پس این سؤال پررنگ میشود که اگر از اول اسلام چنین بوده است و در هر دورهای یکجور احساس نیاز میشده است، هماکنون به چه صورت است.
حقیقت این است اگر به شرایط حاکم بر جامعه اسلامی و مسلمانان در ۳۰۰ سال اخیر نگاهی بیندازیم، احساس نیاز به وحدت اسلامی و ضرورت آن را به صورت شدید احساس میشود و اصلیترین محور که ما را به این ضرورت رسانده، مصیبت بزرگی به نام سیطره استعمار است. استعمار ۵۰۰ سال پیش از پرتغال شروع و حتی به جنوب ایران کشیده شد، چون توانمندی پیدا کرده و این توانمندی سبب شد بتوانند سراغ قارههای دیگر برود تا آن مناطق را مورد هجمه و سلطه قرار دهد.
صرف این نبود که دو ماجراجو در آن مناطق درآمدهایی کسب کنند. البته اینها نیز بود ولی یک پشتوانه مالی و قدرت و سلطه گری هم وجود داشت و آرام آرام توسعه پیدا کرد. ریشه طبیعی آن نیز این بود که در اروپا نظام سرمایهداری حاکم بود و دو استعمار پرتغال و اسپانیا جای خود را به فرانسه و انگلیس و روسیه داد، اما هدف اصلی سلطه بر جهان اسلام بود به طوری که برخی نقاط جهان کاملاً مستعمره شدند و برخی نقاط مستعمره نشدند ولی حاکمیت مستقل را دیگر نداشتند در نتیجه به شکلهای مختلف در کشورهای مختلف استعمار پدید آمد.
برای نمونه شبه جزیره اندونزی که پرجمعیتترین کشور اسلامی است ۳۰۰ سال مستعمره هلند بود و پس از آن ۷۰ سال در استعمار ژاپنیها بود. نمونه دیگر این که هند ۳۰۰ سال مستعمره انگلیس بود و وزارت خانه مستقلی برای آن درست شده بود. از دلایل مستعمره شدن هند ضعفهای داخلی بود. البته بخشی از این موضوع به تفرق جهان اسلام مربوط میشد. با تغییر مناسبات جهانی این احساس به وجود آمد که حقارت در کشور اسلامی ایجاد شده و باید به اسلام عمل شود. بعد از آن نگاههای سوسیالیستی، کمونیستی و ملیگرایی در این کشورها به وجود آمد. احساس نیاز به پیشرفت و رفع عقبماندگی خیلی از مسلمانان را به اینجا رساند که نقطه اتکای خود را تقویت عربی گرایی میدیدند.
ملیگرایی عربی با اقتباس از عالم غرب و با میدانداری روشنفکران و وابستگان آن به وجود آمد اما برای آنها فایده نکرد بلکه کشور بزرگی به اسم عثمانی داشتند که با نفوذ خارجی، برنامهریزی داخلی و نقشآفرینی انسانهای وابسته این کشور بزرگ را به تفرق رساندند. با این شرایط احساس نیاز به وحدت پررنگ شد. البته کشور عثمانی رقیبی به نام حکومت صفوی و قاجار در ایران داشت. حکومت گورکانیان در هند نیز رقیب آنها بود. لذا سه کشور بزرگ اسلامی وجود داشت.
از طرفی انگلیس، فرانسه و روسیه نیز نفوذ کرده و ضعف بزرگی ایجاد کردند. با این ضعف خود اینها هم به جان هم افتادند و رقابت کردند. هم نخبگان جهان اسلام، هم سیاسیون و هم مردم عادی احساس کردند باید این مشکل را درمان کنند. لذا نیاز به وحدت از آن زمان شکل گرفت مخصوصاً با فروپاشی عثمانی و جدا شدن بخشی از مصر. عثمانی در همکاری با آلمان به بنبست، سقوط خلافت و الغای اسم حکومتی به خلافت رسید. لذا یکباره مسلمانانی که در سراسر جهان بودند و معایبی در خلافت عثمانی سراغ داشتند، مشاهده کردند آن کشور دچار مشکلات بزرگی شد. بدین خاطر به این نتیجه رسیدند که الغای خلافت نیاز به جایگزین دارد اما دیگر فایده نداشت. بر این اساس سمینارهای زیادی در هند، عربستان و مصر برگزار شد. بنابراین ما یک سطح از وحدتگرایی را در چندین سال اخیر میبینیم.
وحدتگرایی صرفاً یک مقوله مذهبی خالص نیست. اولاً، خدای متعال امر به وحدت کرده و همه جانبه بر آن تأکید نموده است. این مقوله همه جانبه مسئلهای ریشهای است. اگر اختلاف از مبانی نباشد و به ریشهها برنگردد حل وحدت معنا ندارد. لذا در حیطههای مختلف باید این وحدت حاصل شود. البته بخشی از تفرق کل جهان اسلام عادی بود. در قرون میانی تاریخ اسلام نیز میبینیم که دو خلافت اموی وجود دارند. خلافت فاطمی با خلافت عباسیان در تقابل هستند. اینجا صحبت از وحدتگرایی نیست که با هم یکی شوند بلکه مدعی بودند شما وحدت را به هم زدهاید و باید وحدت خود را ملغی کنید.
به عبارتی دیگر وحدت را حذف دیگری میدانستند. بخشی از تفرق در خلافت عباسی با حمله مغول حاصل شد. کسی به دنبال این نبود که عثمانی را با صفوی یکی کند. اشرف افغان شعار شیعهگری سر میداد و میخواست اسلام به تسنن تمایل پیدا کند و زمینهای برای جهانگرایی خود ایجاد کند لذا در آن زمان دنبال این نبودند که کشورهای بزرگ را یکی کنند اما وقتی عثمانی از هم پاشید وحدتگرایی محوریت پیدا کرد. این طبیعی بود که میخواستند در همه کشورها و مناطق وحدت پیدا کنند. در جهان اسلام این وحدتگرایی زمانی حاصل شد که مشاهده کردند جهان اسلام در برابر غرب کم آورد چون از تفرقهاندازی انگلیس، فرانسه و روسیه مصیبت بزرگی برای جهان اسلام پدید آمده بود.
همچنین میبینیم سید جمال اسدآبادی قبل از الغای عثمانی به دنبال راهاندازی اتحاد اسلامی بود البته برخی به ایشان ظنین بودند چون در برنامه اتحاد اسلامی خود شواهد و ارتباطاتی داشت که عدهای تردید میکردند آنها چه کسانی هستند برای نمونه شواهدی وجود داشت که زمین زدن ناصرالدین شاه یک طراحی باشد برای اینکه حکومتش ذیل عثمانی قرا گیرد. این هم یکجور وحدتگرایی است اما این وحدتگرایی محل سؤال است.
پس از جنگ جهانی قرار میشود که استعمار برچیده شده و کشورها به استقلال برسند چرا که استعمار ضعفهایی پیدا کرده و میخواهد تبدیل به استعمار غیر مستقیم گردد. اینجا مقطعی است که بحث وحدتگرایی مدل مختلفی به خود میگیرد. در ادواری برخی از حکومتها به ویژه در مصر و عربستان با رویکردهایی میخواهند محور جهان اسلام باشند. مصر در دوران جمال عبدالناصر میخواهد خودش را محور جهان اسلام قرار دهد. مقوله عربی گرایی و… در این میان مطرح میشود. این هم نوعی وحدتگرایی است. همچنین اخوان المسلمین حزب تأسیس میکنند.
در واقع وقتی میخواهیم اتحاد و وحدت را در جهان اسلام طراحی کنیم به چند شکل این عمل امکانپذیر است؛ نخست، وحدت تمام عیار است. وحدت را به معنای یکی شدن نگیریم بلکه به معنای اتحاد بگیریم اما چون میخواهیم آن را پر رنگ نماییم تعبیر دینی و آموزههای قرآنی و روایی را وحدت مینامیم. وحدت ایده آل این است که همه یکی شوند اما این امکانپذیر نیست.
دوم، وحدت به معنای اتحاد سیاسی مسلمانان – اتحاد حکومتها – را داشته باشیم. دولتها با نگاه تجزیه گرایانه که از طرف غرب تقویت شده به وجود آمدهاند. هر کس میخواهد قسمتی را برای خودش اخذ کرده و دولت مستقلی را تشکیل دهد. لذا دنبال این نبودند که یکی شوند بلکه دنبال تفرق بودند. اینجا این وحدت ایده آل تقلیل پیدا میکند. سوم، وحدت این است که بدنه مسلمانان در یکسو حرکت کنند. ولی آیا وقتی دولتها با هم هم سو نیستند، ممکن است؟ مردم نیز تا بخشی میتوانند هم سو بوده و کارآمدی داشته باشند.
چهارم، وحدت نخبگانی را داشته باشیم که کمی راحتتر است. نخبگان جهان اسلام ارتباطات خودشان را به هم نزدیک کنند اما چون پشتوانههای مالی و تدارکاتی نیاز دارند عملاً وحدت نخبگانی هم لزوماً تبدیل به ابزار و سازوکاری برای وحدت پر رنگ نشده است. بر این اساس میبینیم برای نمونه عربستان با پشتوانه مالی و تکیه بر پول نفت دارد به این نتیجه میرسد که اتحاد علمای جهان اسلام را پدید آورد.
پنجم، مدل دیگر این است که اتحادیه جهان اسلام درست کنیم. در اروپا از جنگ جهانی به تدریج شاهد شکلگیری اتحادیههایی هستیم که گاهی محور اتحادیههای سیاسی است اما پر رنگ نیست. جایی که اتحادیه به اتحادیه اقتصادی بینجامد پررنگ میشود، اما چون همیشه به صورت اعتبار و قرارداد است میتواند ضعیف شود. گاهی نیز اتحادیههای نظامی شکل میگیرد که در رأس آن پیمان ناتو و سنتو قرار دارد.
در دنیای اسلام نیز چنین پیشنهادهایی وجود دارد که به هم نزدیک شدهاند. مثل اتحادیههای جهان عرب که نظریهپردازانی هم دنبال آن رفتهاند و دولتهایی طبق نیاز خودشان مخصوصاً در شرایط مختلف زمانی و مکانی تشکیل داده و از شکلهای مختلف وحدت محسوب میشود اما این وحدتها چون اعتباری و برآمده از خواستهای عمومی مردم نیست تصنعی است و طبق غرایز حکومتی که وابسته به غرب هستند به وجود آمدهاند. گاهی اوقات ممکن است ظاهر اسلامی پیدا کند که این هم آسیبی است اما مشکل این است که کشورهای اسلامی که در بلوک غرب تعریف شدهاند وابسته به آمریکا و در جنگ دو قطبی و جنگ سرد هستند و عملاً اتحادیههایی که درست میکنند در خدمت کمک به بلوک غرب میباشد.
در صورتی که اتحادیههایی مثل حزب بعث در سوریه و عراق درست کنند که تمایلات شرقی آنها پررنگ شود به سمت دیگر خواهند رفت. به طور طبیعی از جهت شکلی هر مقدار این اتحادیهها افزایش یابند میتواند زمینهای برای وحدت اسلامی باشد. مشکل این است که بسیاری از این اتحادیهها در خدمت قدرتهای استکباری و استعمارگر قرار میگیرند. در مجموع ما شاهد آن هستیم که شکلهای مختلف وحدت مطرح شد اما ه کدام آسیبهای خاص خودش را دارد. پس اسم مهم نیست بلکه واقعیت بیرونی مهم است. اگر بخواهیم با این نگاه آسیبشناسی کنیم باید بگوییم در جهان اسلام چه گفتمانهایی شکل گرفته است.
بحث وحدتگرایی و اتحادگرایی در یک مقطع تابع گفتمانهای ملیگرا است یعنی داخل برخی از کشورها ملیگرایی به اوج خود میرسد. این ملیگرایی مقوله متجددی است اما خود این مقوله در بستر زمانی خاصی در کشورها با توجه به ویژگیهای آن شکل گرفت. مثلاً مقوله ملیت در ایران خیلی جا ندارد چون آنطور که دیگران متوجه میشوند ما نمیفهمیم و نیاز ما به آن صورت نبوده است. زمانی که حمله مغول رخ داد ایران صرفاً دارای مفهوم جغرافیایی بود و محل سیاسی نداشت. سال ۶۵۶ که بغداد فتح شد ایران و برخی مناطق دیگر تبدیل به مناطق مجزا شدند و مقاطعی حکومت محلی داشتند و بعد حکومت مسلمانان تشکیل شد.
ولی صفویه حکومت واحد ملی با مذهب تشیع درست میکند که قبلاً چنین فراگیری نداشت. مرز جغرافیایی بزرگی را تعریف میکند و یک حکومت بزرگ با سرزمین و جمعیت مشخص درست میکند. البته در برخی از مقاطع بخشهایی از ایران جدا شدند. لذا یک نگاه همین نگاه مدرن وطن گرایی و ملی گرایانه با نگاه متجددانه است و زمینه برای این فراهم میشود که عثمانی از هم بپاشد. بعد از عثمانی ملیگرایی در کشورهای اسلامی وجود داشته و این گفتمان سایه بر مقوله وحدتگرایی و اتحادگرایی اسلامی افکنده و وحدتگرایی اسلامی بیمعنا میشود. این گفتمان با شکست عثمانی خیلی سریع حاصل میشود و دو نگاه ملیگرایی درست میشود. یک بخش تحت قیمومیت انگلیس و یک بخش تحت قیمومیت فرانسه قرار میگیرد. حتی لوازم نظری، عملی، فرهنگی و سیاسی آن گفتمان نیز پیگیری میشود. لذا فرهنگسازی ملیگرایی اینجا پر رنگ شده و مقابل وحدتگرایی اسلامی قرار میگیرد.
در یک مقطعی نیز گرایشها و گفتمانهای سوسیالیستی و کمونیستی پدید میآید. علیرغم اینکه مسلمانان و جریانهای اسلامگرا هستند ولی حضور حداقلی دارند و میدانی برای آنها نبوده و سرکوب میشوند اما در مقاطعی گفتمان آنها پر رنگ میشود و با شکست ملیگرایی مواجه میشود. وقتی اندیشه و گفتمان اسلامگرایی پر رنگ میشود یکی از عناصر و مؤلفههای محوری وحدتگرایی اسلامی میشود و در این بین اخوان المسلمین نیز شکل میگیرد و از درون آن شعبههایی مثل حزب التحریر الاسلامی شکل میگیرد و هدف را احیای خلافت اسلامی قرار میدهد. این احیای خلافت محور وحدت میشود. اصلیترین وحدت در جهان اسلام و سنی در این زمان احیای خلافت است و به عنوان حزب رقیب فرهنگسازی میکند.
انقلاب اسلامی در مقاطعی از زمان مشروطه یک گفتمان ملی درست میکند. یک سازوکار درونی در یک کشور میشود، هر چند مقوله مشروطهخواهی وجود داشت که به الغای خلافت عثمانی انجامید اما در کنار عثمانی، ایران تجربه مشروطه را داشت و مردم و نخبگان غربگرا و اسلامی و علما به میدان آمدند. یک مجادلهای میان آنها رخ داد و وحدت اسلامی را به خطر انداخت و سرانجام به شکست مشروطه انجامید. وقتی مشروطه اول به شکست انجامید، استبداد منورالفکر رضاشاهی شروع شد. ادبیات روشنفکری را در خدمت استبداد آورد اما زمینه برای بیداری اسلامی در درون ایران فراهم شد و مراحلی مثل ملی شدن نفت و… طی کرده و تجربههایی از وحدتگرایی اسلامی در درون ایران شکل میگیرد. قبل از آن وحدتگرایی و شعارهای سیاسی، شعارهای نخبگانی بود. چون مشروطه شکست خورد این شعارها صرفاً شعار نخبگان شد و عملاً وحدتگرایی جزء مقوم گفتمان اسلامی نبودند و اصلاً این گفتمان در میدان نبود. بعد با نهضت آیتالله کاشانی و مصدق تجربههایی برای مردم حاصل شد.
در نهضت امام خمینی(ره) این وحدت اسلامی، ملی و داخلی که هم شیعه و هم سنی را در بر میگرفت با علاقه به امام راحل همراه بود. کسانی که دنبالهرو ایشان نبودند به بنبست خوردند. امام خمینی(ره) نهضت را به پیروزی رسانده و موج بزرگی از بیداری اسلامی درست کرد و یکی از شعارهای محوری ایشان نیز وحدت اسلامی شد. امام(ره) با این شعار سعی کرد مردم را همیشه در صحنه نگه دارد. ایشان بیداری را تبدیل به شعار نکرد، بلکه تبدیل به شعور میدانی نمود. شعاری بود همراه باشعور حاضر، نه شعور غایب از صحنه؛ شعوری که عملاً ترسیم وحدت دینی و اسلامی شد و در قدم بعد سعی کرد آن را به وحدت اسلامگرایی جهانی پیوند بزند. بیداری اسلامی که امام راحل راه انداخت نه تنها آن را صادر کرد بلکه زمینه احیای اسلامگرایی در جهان اسلام را فراهم کرد.
هم اکنون جهان اسلام تکان خورده است هر چند ممکن است آنها اسمی از امام نبرند. برای نمونه میشل فوکو دفاع از انقلاب اسلامی نمیکند بلکه معتقد است انقلاب مذهبی در اینجا شکل گرفته است و مردم قدرت جاری در کل جامعه شدهاند. ذات انقلاب اسلامی اقتضا میکند که ما یک وحدت بزرگ اسلامی داشته باشیم. چون انقلاب که امام خمینی(ره) ایجاد کرد صرفاً شیعی نیست. شیعی یک نگاه عقلانی جهان اسلامی است. بهیکباره جهان غرب ملاحظه کرد عنصری به نام تشیع انقلابی که جهان اسلام را به حرکت درآورده و میتواند عامل وحدت باشد.
غرب که تاکنون به تشیع به صورت دیگر مینگریست حال میبایست بهصورت دیگر به آن توجه کند. بدین خاطر به سراغ برنامهریزی جدی برای تفرق میرود. برنامه دیگر غرب این است که جنگ و اختلافات درون مذهبی شیعه و سنی را پررنگ کنند. مذاهب ساختگی مثل بابیت و بهائیت را هم ترویج میکردند. حتی دشمن ماهواره را در جامعه ترویج میکند و قصد دارد به همه آموزههای شیعه تعرض کند.
خوشبختانه در جمهوری اسلامی وحدت سیاسی وجود دارد. بخش اعظم اهل تسنن به ویژه در کردستان با انقلاب راه آمدهاند. یک محور وحدت در جمهوری اسلامی تبعیت از ولایتفقیه است. حتی علمای اهل سنت در موارد متعددی اذعان دارند که در مواقع استهلال هلال تابع ولیفقیه هستند اما در فضای رسانهای ما در بسیاری از مواقع این موارد مطرح نمیشوند.
سؤالی که در اینجا مطرح میشود این است که آیا در وحدتگرایی فقط باید به اشتراکات اکتفا کنیم یا خیر؟
درست است که اشتراکات زیادی در سطح داخلی و ملی از طرف نخبگان، دولتها، حوزهها، علما و مردم وجود دارد و باید بر آن تکیه کرد و به اختلافات دامن نزد، اما متوجه باشیم که هم شیعیان و هم سنیها اختلافات را فراموش نمیکنند. الآن ممکن است برجستهسازی اشتراکات مدتی اختلافات را به حاشیه ببرد اما در واقع این اختلافات هنوز وجود خواهد داشت. اگر قرار بود اختلافات حل شود یک گروه و مذهب میشدیم. لذا گفت وگوی مذهبی میتواند باشد، اما در نهایت تفاوتهایی نیز هست.
پیشنهاد این است که در مورد تفاوتها و اختلافات تفاهم کنیم نه تغافل. اگر تغافل کرده و به اشتراکات بسنده کنیم و آن را پر رنگ کنیم دوباره رسانهها و دشمنان به میدان آمده و دعوا درست میکنند. پس بهتر است اختلافها را محل تفاهم مذهبی قرار دهیم. ما بسترهای شکلگیری تفاهم و ظرفیتهای بسیاری در این خصوص در داخل و خارج از کشور داشتهایم. در برخی مواقع مواجهه مستقیم اختلافات را کم کرده و به وحدتگرایی بیشتر کمک میکند.
از منظر تسنن محور اصلی وحدت سیاسی و مذهبی خلافت است. یک طرحی نیز اینجانب دارم و آن بدین صورت است که از منظر اهل سنت خلافت شروطی دارد. یکی از شروط اجتهاد و عدالت است. حنفیها عدالت را شرط نمیکنند اما معتقدند این شرط بهتر است اما اهل تسنن، متکلمین و فقهای شافعی، حنبلی و مالکی معتقدند از شرایط خلیفه شدن اجتهاد و عدالت است. در حالی که حنفیها مدعیاند این شرط صحت نیست بلکه شرط ترجیح است. اگر خلیفهای میخواهد تحقق یابد باید این شرایط در او باشد. داعش با زور نخواهد توانست خلیفهای برای مسلمین انتخاب کند. خلافت باید تحقق عینی داشته باشد.
همانطور که علمای برجسته اهل تسنن فقیه عادل و مجتهدی که توسط سازوکار مردمی از طریق انتخابات و مجلس انتخاب میشود را پذیرفتهاند این عامل میتواند مورد اقبال جهان اسلام نیز قرار گیرد و با باورهای اهل سنت سازگار باشد یعنی علما، نخبگان و مردم متدین سنی در سراسر جهان که حکومتهای خودشان را به عنوان حاکم جائر و ظالم و مستبد قبول ندارند میتوانند ادعا داشته باشند که یک خلیفه درست کنیم؛ خلیفهای که تحقق عینی و توانمندی عملی نیز داشته باشد. ولیفقیه که منتخب غیر مستقیم مردم بوده و مورد پذیرش علمای اهل سنت است در ایران نیز هست و اهل تسنن در سراسر جهان میتوانند با پذیرش ولیفقیه که با نگاه خودشان سازگار است محور برای وحدت فراهم آورند. در مجموع الگوی اتحاد اسلامی، اتحاد اقتصادی و سیاسی در جهان موفق نبوده و وحدت در جهان اسلام نیازمند یک سازوکار تحققپذیر است تا بتواند به عنوان یک الگوی واقعی قرار بگیرد.