labelاندیشوران فقهی, تاریخ فقه و فقهاء, حکومت و قانون
commentبدون دیدگاه

چرا پروژه حوزوی شریعتی مسکوت ماند؟

شبکه اجتهاد: از سال ۱۳۵۶ که شریعتی ناگهان در ۴۴ سالگی درگذشت ۴۱ سال می‌گذرد، بی‌گمان یکی از گروه‌های اصلی مخاطب شریعتی، حوزوی‌ها بوده‌اند و خود نیز حس دلبستگی و الفت نسبت به این طیف جامعه داشت و خود را فرزند «عالمان جدی مذهبی و روحانیون واقعی دین» می‌دانست و طلبه‌ها را نیز به‌سان «پرولتر فکری» می‌دید.

او از ۳۶ تا ۳۹ سالگی در حسینیه ارشاد سخنرانی کرد و آبان ۱۳۵۱ با دستور مستقیم شخص محمدرضاشاه همه فعالیت‌های حسینیه پس از پنج سال تعطیل و شریعتی نیز مدتی بعد بازداشت شد. بی‌شک مهم‌ترین دلیل دستور شاه، افزایش اثرگذاری سیاسی و فکری شریعتی بود که مشهورترین سخنران برنامه‌های حسینیه ارشاد به شمار می‌رفت. گفته می‌شود فشارهای روحانیون مخالف شریعتی در این تصمیم شاه بی‌تأثیر نبوده است. این‌که یک سخنران جوان سی و چند ساله این‌چنین بی‌پروا به برخی باورهای رایج دینی و حوزوی بتازد، طبیعی بود که بر بسیاری از مراجع تقلید و فقها ثقیل باشد. به جز امام خمینی همه فقهای شاخص وقت علیه شریعتی موضع گرفتند و حتی آیت‌الله‌ شریعتمداری نیز که در جریان اجرای تئاتر ابوذر در حسینیه ارشاد از سوی شاگرد شریعتی، به آن‌ها جواز شرعی اجرای تئاتر در حسینیه را داده بود و روابط وثیقی با نوگرایان دینی داشت، از این موج ضد شریعتی جا نماند.

شریعتی عجله داشت که تا دوباره گرفتار زندان نشده، حرف‌هایش را بزند. واسطه‌ها میان او و مراجع شیعه یا قطع شد و یا درست عمل نکرد. سوءتفاهم‌ها گسترش یافت و شریعتی که تندترین سخنان را علیه خلفای اهل سنت بر زبان می‌راند، به‌عنوان یک فعال وهابی و شیعه‌ستیز در محافل سنتی جا افتاد. فروکاستن جدال در سطح شریعتی و وعاظ که هیچ‌گاه به عنوان طیف تحقیق‌محور در حوزه شناخته نمی‌شده‌اند، سطح بحث‌ها را تنش‌آلودتر کرد و زمانه انقلابی‌گری و بنیان‌افکنی چاشنی این دعوای روح‌خراش شده بود. دو طیف جامعه که به مثابه دو بال، در برابر مارکسیسم و سیاست‌های فرهنگی پهلوی قد علم کرده بودند خود را رقیب یکدیگر فرض کردند و شکافی فکری در مذهبی‌ها شکل گرفت. آلترناتیوهای دو طیف نشان می‌داد که هیچ سازشی در میان نیست؛ یکی می‌گفت که من فلان متفکر یهودی را بر فلان مرجع تقلید ترجیح می‌دهم. دیگری می‌گفت که من ترجیح می‌دهم جوانان به مراکز فحشا بروند، ولی پای سخنرانی شریعتی نیایند.

مرگ ناگهانی شریعتی در اوج اثرگذاری‌اش نیز این دعوا را خاتمه نداد. حوزه علمیه قم در نخستین ماه‌های پس از درگذشت شریعتی به صحنه تنش طلاب و استادان موافق و مخالف شریعتی بدل شد. طرفداران شریعتی در پیروزی انقلاب اسلامی نقش مؤثری ایفا کردند و از قضا باز هم نام شریعتی مسأله‌ساز شد. دو طیف مختلف سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی که قرار بود جانشین مشروع سازمان مجاهدین خلق باشند، بر سر صدور بیانیه به مناسبت دومین سالگرد شریعتی دچار مشکل شدند و کار به داوری امام خمینی کشید که امام هم نظر صریحی در این‌باره نداد. این نخستین اختلاف نظر در طیفی بود که حاکمیت را در دهه شصت به دست گرفتند. با حمله به مراسم چهارمین سالگرد شریعتی در خانه‌اش، موضوع شریعتی نیز برای چند سالی به محاق رفت. این در حالی بود که یک خیابان بزرگ در تهران و ده‌ها خیابان و مدرسه در ایران به نام او شده بود. روزه سکوت قم در قبال شریعتی نیز از همین دوره آغاز شد.

چرا سکوت؟

یک پاسخ را باید در روند چهل ساله گذشته جست‌وجو کرد: بلاتکلیفی در مواجهه با یک روشنفکر عصیانگر و چندوجهی. شریعتی خود می‌گفت که در میان دینداران، متهم به بی‌دینی می‌شود و در میان روشنفکران بی‌دین هم متهم به دینداری است. امام موسی صدر می‌گفت در حالی که شریعتی در ایران متهم به وهابی‌گری است، در لبنان کتاب‌های وی به دلیل حملات تندش به ابوبکر و عمر و عثمان و دستگاه «خلافت غصب» با احتیاط منتشر می‌شود. موضع شریعتی درباره روحانیت هنوز مورد مناقشه است و هیچ قرائت مورد اجماع و حداکثری از آن وجود ندارد. از همان ابتدا طیف کسانی که خود را به شریعتی نسبت می‌دادند همانند خود شریعتی سیّال و متناقض‌نما بود؛ از تروریست‌های فرقان تا روشنفکران مخالف خشونت، از مجاهدین خلق تا مجاهدین انقلاب.

آیت‌الله دکتر بهشتی در نقد مخالفت‌های آقای مصباح یزدی با شریعتی، دکتر را «جست‌وجوگری در مسیرِ شدن» نامیده بود. گویا این سیالیت و «شدن» شامل حال موافقان و مخالفان شریعتی نیز شده است. این‌جاست که می‌شود فهمید چرا هیچ‌گاه رویکرد مشخصی در مواجهه با نام و یاد شریعتی اتخاذ نشد.

دومین پاسخ را باید در تجربه زیسته‌ی بزرگان حوزه جست‌وجو کرد. احساس فقها این بوده که در جدال‌ها و بزنگاه‌های مهم سیاسی، همیشه روحانیت و حوزه متضرر شده و رسالت اصلی آن به حاشیه رفته است. این احساس نخستین‌بار پس از شکست ایران در جنگ‌های ایران و روس و دومین بار پس از تنش‌های دوره مشروطه ایجاد شد و در دوره پهلوی اول به عادت بزرگان حوزه بدل شد که کم‌تر وارد تنش‌های جامعه شوند تا رسالت‌های اصلی حوزه علمیه قربانی نشود. در ابتدای دهه پنجاه دو تنش تاریخی بر سر راه مراجع و فقها قرار گرفت: کتاب شهید جاوید و آثار دکتر علی شریعتی. امام خمینی در تیر ۱۳۵۸ سخنان صریحی درباره این دو جدال بیان کرد:

«آقا، این منبری، آن منبری، آن منبری، آن محراب، آن محراب، آن محراب، در سطح کشور، همه حرف‌ها شهید جاوید بود! شهید جاوید چی بود که این‌‏قدر داد بکنید؟ برای چی؟ نزدیک محرّم می‏‌شد، می‌‏دیدند که اگر این قوه‏‌ها با هم باشد و یک وقت نکند که توجه بکنند به گرفتاری‌های خودشان، توجه بکنند به آن که گرفتارشان کرده، شهید جاوید را پیش می‌‏آوردند ما هم غفلت از مسائل روز و از مسائل سیاسی، همه به جان هم می‏‌افتادیم. همین قم تمام وقتش را صرف کرد سر شهید جاوید تا تمام شد؛ بعد که تمام شد، حالا یک وقت دیگر نزدیک دارد می‌‏شود؛ آقای شمس‌‏آبادی را پیش کشیدند! شاید هم خودشان کشتند تا پیش بیاورند. بعد این هم یک خرده‏‌ای کم شد، شریعتی را پیش کشیدند، هِی دامن بزن! از این ور تکفیر، از آن ور تمجید! هر دو طایفه غافل از این‌که کی دارد کلاه سرشان می‌‏گذارد! هر دو طایفه غافل. هر دو برای خدا؛ یعنی محرابی و منبری، و عرض می‏‌کنم، چیزی که اشکال می‏‌کرد می‏گفت که برای خدا دارد دین خدا از دست می‏‌رود! آن جوان چه و چه می‏‌گفت: نه باز هم او برای خدا؛ این [دکتر شریعتی] ما را آشنا کرد به اسلام. هر دو کلاه سرتان رفته و آن‌ها نتیجه بردند و الآن فکر این هستند. همین که این صدا را بلند کنند، تکلیف منبری و محرابی این است که یک کلمه راجع به این مسائل حالا صحبت نکنند. الآن روز این مطلب نیست».

فرجام این دو جدال نیز نه فقط تلخ بلکه خون‌بار هم بود و به روحیه محافظه‌کاری و احتیاط و حتی ناامنی مخالفان شریعتی در ایران انقلابی دامن زد. اکنون دیگر روحیه انقلابی مطلوب شریعتی و شهید جاوید بر همه جا حکم‌فرما شده بود و منتقدان گمان می‌کردند که بار دیگر متضرر شده‌اند و انگیزه مضاعفی برای سکوت و احتیاط و کناره‌گزینی از این جدال‌های فکری پیدا کرده بودند. اگرچه نام شریعتی در محافل رسمی ایران پس از انقلاب کمرنگ‌تر از قبل بود، اما برای منتقدان حوزوی شریعتی، آن‌چه که مهم بود تلخ‌کامی این جدال‌ها بود که در ذائقه آن‌ها ماندگار شد؛ همان‌طور که تلخ‌کامی دخالت در قضایای مشروطه و جنبش ۱۹۲۰ عراق در مذاق آن‌ها ماندگار شده بود.

آخرین پاسخ نیز معطوف به اقتضائات زمانه و ظهور نیازها و ذائقه‌های جدید است. در واقع این‌جا باید پرسید که امروز چه نیازی است به شریعتی؟ به نظر می‌رسد که برای دانستن پاسخ این پرسش باید امهات اندیشه و روش شریعتی را استخراج کرد و آن را با وضعیت کنونی تطبیق داد. این‌که بررسی شود شریعتی در مباحث فکری این روزگار تا چه حد مرجعیت خود را حفظ کرده است؟ سرعت تحولات جهان بسیار تندتر از سرعت تفکر ماست. چهل سال در این روزگار، به اندازه قرن‌ها در عهد پیشامدرن است و شاید انتظار به‌جایی نباشد که مرجعیت انحصاری یک متفکر یا روشنفکر چندین دهه پیش را همچنان پابرجا دانست.

پاسخ سوم در نظام جدید حوزه‌ها قابل ردگیری است. نظام آموزشی جدید حوزه‌ها بسیار متأثر از بروکراسی دانشگاهی شده و دوره‌ای از گذار و بلاتکلیفی طبیعی را بر حوزویان تحمیل کرده است. در این دوره گذار، طلبه‌ها حتی فرصت خواندن کتب اصلی خود را ندارند و بنا به اقتضائات سیستم آموزشی به سمت جزوه‌خوانی سوق داده شده‌اند و به همین میزان از روحیه پژوهشی و انتقادی و علاقه به مطالعه در آن‌ها کاسته شده است. البته این آفت، فقط متوجه حوزه‌ها نیست و همه نهادهای آموزشی از آن رنج می‌برند؛ اما طلبه‌ها که از دیرباز به مطالعه‌های زیاد و گسترده شناخته می‌شدند حالا دیگر اغلب‌شان حوصله خواندن کتب روایی و فقهی را هم چه‌بسا ندارند. این‌جاست که سکوت آن‌ها در قبال شریعتی و هر متفکر دیگری تبیین می‌شود.

چهارمین پاسخی که به این پرسش می‌شود داد شامل بسیاری از مباحث فکری دیگر هم می‎شود و آن، سیاست‌زده شدن وادی فکر و اندیشه در کشور است. بزرگان حوزه که تجربه شیرینی از فعالیت‌های سیاسی صد سال اخیر حوزه نداشته‌اند و پشت هر جدال فکری، منافع یک گروه سیاسی را می‌دیده‌اند، نسبت به بسیاری از این جدال‌ها قضاوت پیشینی پیدا کرده‌اند و ترجیح می‌دهند که اعتبار حوزه را هزینه دعواهای در واقع سیاسی نکنند. آن‌ها به این نتیجه رسیده‌اند که در ورای بسیاری از این جدل‌های فکری، خیز یک گروه سیاسی برای دست‌یابی به قدرت دیده می‌شود و این یک عامل بزرگ سوءتفاهم شده است.

پاسخ پنجم را باید در خود شریعتی جست‌وجو کرد. به نظر بسیاری از بزرگان حوزه، شریعتی با طرح خود به‌عنوان یک رقیب روحانیت در تفسیر و شناخت دین، راه هرگونه هم‌گرایی را بسته و راهی موازی در پیش گرفت که هیچ‌گاه هم‌سو و هم‌راه با مسیر حوزه نخواهد شد. پس ادامه واکنش به شریعتی به منزله مشروعیت بخشیدن به یک رقیب نامشروع تلقی خواهد شد. برخی مراجع سنتی حوزه برای جلوگیری از استمرار این واکنش مشروعیت‌بخش، پاسخ‌های خود به سخنان شریعتی را بدون ذکر نام او منتشر می‌کنند و حتی آقای مصباح یزدی؛ این مخالف سینه‌چاک و صریح شریعتی در دهه پنجاه، در سخنرانی‌های اواخر دهه هفتاد دیگر نام شریعتی را هم نمی‌برد؛ اما او را عامل اصلی ترور استاد مطهری معرفی می‌کند. ذکر نام یعنی مشروعیت‌بخشی به رقیبی که مشروعیت علمی برای رقابت ندارد. برخی حوزویان از این روش در برابر نمونه‌های دیگر نیز استفاده می‌کنند؛ به عنوان نمونه آیت‌الله حجت از مراجع ثلاث نجف در ابتدای دهه بیست در برابر اصرار طلاب به نوشتن پاسخ به «اسرار هزار ساله» حکمی‌زاده می‌گوید که: الباطل یُترَک بترک ذکره (باطل با ترک یادش متروک می‌شود).

ششمین پاسخ را باید در تحولات روش و منش طیف شریعتی جست‌وجو کرد؛ گروهی از آن‌ها پس از انقلاب از شریعتی عبور کرده و همراه دکتر سروش به تخطئه پیوندهای حداقلی پیشین خود با روحانیت پرداختند. اگر در کنار شریعتی می‌شد از «عالم مذهبی» و «طلبه به مثابه پرولتر فکری» با «زهدی باورنکردنی» سخن گفت، سروش کل روحانیت را با عبارت «سقف معیشت بر ستون شریعت» زیر سؤال می‌برد. طیف نزدیک‌‌تر به شریعتی اما با سروش همدل و همراه نشد و راه خود را از او جدا کرد. خود را «روشنفکر مذهبی» و جریان سروش را «روشنفکری دینی» خواند تا در نام هم از سروش‌ جدا باشد؛ اما این طیف نیز در دهه‌های پس از شریعتی علاقه زیادی به ارتباط‌گیری با روحانیت و طلاب نشان نداد و تلاش‌های محدودی نیز که انجام گرفت، چندان به چشم نیامد. مهم‌تر آن‌که این جریان به سمت فعالیت آکادمیک سوق پیدا کرد و تا حدود زیادی از اقتضائات «روشنفکری» دور شد. از این منظر نیز احساس نیازی به ایجاد پیوند با روحانیت و حوزویان در این جریان ایجاد نشد.

آخرین پاسخ نیز معطوف به اقتضائات زمانه و ظهور نیازها و ذائقه‌های جدید است. در واقع این‌جا باید پرسید که امروز چه نیازی است به شریعتی؟ به نظر می‌رسد که برای دانستن پاسخ این پرسش باید امهات اندیشه و روش شریعتی را استخراج کرد و آن را با وضعیت کنونی تطبیق داد. این‌که بررسی شود شریعتی در مباحث فکری این روزگار تا چه حد مرجعیت خود را حفظ کرده است؟ سرعت تحولات جهان بسیار تندتر از سرعت تفکر ماست. چهل سال در این روزگار، به اندازه قرن‌ها در عهد پیشامدرن است و شاید انتظار به‌جایی نباشد که مرجعیت انحصاری یک متفکر یا روشنفکر چندین دهه پیش را همچنان پابرجا دانست. علی‌اشرف فتحی

(این مطلب در شماره هفتم مجله تقریرات منتشر شده است)

در بحث پیرامون این مطلب، شرکت کنید

اطلاعات مرتبط

people_altاشخاص مرتبط: سیدروح‌الله, علی اشرف, فتحی, موسوی خمینی
local_offerسایر طبقه‌بندی‌ها: , ,

پیشنهاد می‌کنیم این مطالب را هم بخوانید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

فهرست