labelاجتهاد و اصول فقه, دیدگاه و گزارش
commentبدون دیدگاه

کتاب «نظریه اعتبار قانونی در گذر از شخصیت گرایی» در بوته نقد

گفتگو درباره «اصول فقه» که دانشی کهن، پردامنه و نقش‌آفرین در عرصه استنباط احکام دینی و قوام شریعت است، در طول تاریخ وجود داشته و همچنان دغدغه صاحب‌نظران است. یکی از محورهای بایسته گفت‌وگوهای عالمانه که در به‌روزرسانی و کارآمدی آن تأثیر جدّی دارد، سخن گفتن از پارادایم‌های موجود و مطلوب در اصول فقه است. به جهت نقش پارادایم در پیشرفت و تحوّل یک دانش، گروه پژوهشی فقه کاربردی این مقوله را مورد اهتمام قرار داده است و اثری پژوهشی را در این راستا در معرض ملاحظه و ارزیابی اصحاب اندیشه قرار داده و محصول منتشر شده را در جلسه‌ای با حضور فرهیختگان به نقد گذاشته است.

به گزارش خبرنگار اجتهاد، هشتمین نشست تخصصی فلسفه علم فقه و اصول، کرسی نقد کتاب «نظریه اعتبار قانونی در گذر از شخصیت گرایی» با ارائه حجت‌الاسلام علی الهی‌خراسانی[۱]،(مؤلف اثر) و با نقادی حجت‌الاسلام والمسلمین سید منذر حکیم[۲] و دبیر علمی حجت‌الاسلام والمسلمین علی شفیعی[۳]، به همت گروه فقه کاربردی پژوهشکده اسلام تمدنی، با حضور اساتید، فضلا و فقه‌پژوهان، ۴ اردیبهشت‌ماه ۹۷ در دفتر تبلیغات اسلامی خراسان رضوی برگزار شد. در ادامه گزارش تفصیلی این نشست علمی فرارویتان قرار می‌گیرد.

حجت‌الاسلام شفیعی:

بسم الله الرحمن الرحیم. تلاش شد که نویسندۀ محترم برای گزارش دقیق نظریۀ اعتبار قانونی، از شاگردان آیت‌الله سیستانی هم استفاده کند که در ابتدای کتاب هم گزارش این بهره‌گیری‌های علمی از شاگردان آیت‌الله آمده است. نظارت کار با آیت‌الله مهدی مروارید که از شاگردان برجستۀ آیت‌الله سیستانی هستند انجام شده است و قرار شد در گزارش رأی ایشان دقت لازم اِعمال شود؛ اما اینکه محقق محترم چقدر توانسته است این نظریه را مدلل بکند و آثارش را در اصول گزارش نماید، اینها بحث‌های بعدی است که مربوط به نویسنده یعنی جناب آقای الهی است. اما وظیفۀ عمده‌ای که موردتوجه گروه فقه کاربردی بود، تلاش در جهت تقریر درست از این نظریه بود. اکنون انتظار داریم پس از استماع گزارش نویسنده، از نقدهای استاد سید منذر حکیم بهره ببریم.

حجت‌الاسلام علی الهی:

عرض سلام و ارادت خدمت همه بزرگواران و به‌ویژه جناب استاد آیت‌الله حکیم که استاد برجسته و محقق بزرگ و نویسنده‌ای توانا هستند. بنده خیلی از کتاب «مجتمعنا»یِ ایشان استفاده کرده‌ام و کتاب بسیار مفید و اثربخشی در بحث نظام اجتماعی اسلام است.

شهید صدر آرزوی داشتند که روزی بتوانند کتابی با عنوان مجتمعنا بنویسند؛ اما شرایط مهیا نشد، تااینکه جناب استاد حکیم این آرزو را محقق کردند و در پرتو آرای شهید صدر کتاب بسیار فاخر و ارزشمندی را نگارش فرمودند. امید داریم که ان‌شاءالله این اثر ترجمه و به‌زودی چاپ شود تا کسانی که با فارسی انس دارند استفاده بیشتری ببرند.

دو نوع نوآوری

نظریۀ اعتبار قانونی، دو نوع نوآوری دارد.

یک، اینکه همراه با ارایۀ نظریه‌ای تحلیلی از دیدگاه‌های اصولی آیت‌الله سیستانی است. آیت‌الله سیستانی در تقریرات مختلفی که چه در این چندسال اخیر سید محمدعلی ربانی در سایت گذاشته‌اند و چه در درس آیت‌الله مهدی مروارید که چندسالی توفیق داشتم و در آن درس‌ها شرکت می‌کردم، نظریه‌ای به‌عنوان «نظریه اعتبار قانونی» ندارند؛ یعنی این عنوانی که نظریه تلقی شده است، می‌شود گفت یکی از نوآوری‌های این کتاب می‌تواند باشد و سعی شده در این کتاب به‌عنوان یک نظریۀ مهم در دانش اصول مطرح بشود و مبانی و الزامات و کاربردهایی که در دانش اصول دارد و برخی از مباحثی که پیوسته به این نظریه است، حول نظریۀ اعتبار قانونی بیاید.

قطعاً اصطلاح اعتبار قانونی در «الرافد» که قدیمی‌ترین تقریرات منتشره آیت‌الله سیستانی است آمده است و مفصل تااندازه‌ای به آن پرداخته شده است که چاپ آن حدود ۳۰ سال قبل است؛ اما خیلی از مباحثی که مطرح شده، حول بحث اعتبار قانونی نبوده است. بحث‌های پراکنده‌ای بوده مثلاً بحث شخصیت‌گرایی که بنده اسمش را گذاشته‌ام شخصیت‌گرایی آیت‌الله سیستانی و در تقریراتشان ذیل عنوان «ربط عمل مأمور به شخصیت آمر» آمده است که از تعبیرات ایشان است. همچنین آیت‌الله سیداحمد مددی که تعبیرشان «کیش شخصیت» است.

نقدهایی که ایشان به ساختار عبد و مولا داشته‌اند، در بحث اختلاف و حدیث بوده است و اصلاً در بحث اعتبار قانونی نبوده است. یا بحثی که ما اینجا آورده‌ایم، بحث حکم جزایی یا دلالت اندماج، اینها هیچ پیوستگی با بحث اعتبار قانونی نداشته است. مثلاً ایشان بحث اندماج را در وجوب مقدمه آورده، یا در بحث معنای حرفی یا مقدمۀ واجب یا حکم وضعی آورده است. یا اساساً به‌لحاظ سنت درس خارج، آن قسمتی که ایشان مفصل به بحث اعتبار قانونی و تفاوتش با اعتبار ادبی پرداخته، بحث استصحاب بوده است.

یعنی ایشان در بحث استصحاب شروع می‌کنند که حکم وضعی چیست و شروع به توضیح اعتبار قانونی می‌کنند. یا بحث احتمال تکلیف و تعریف ایشان از عقل عملی و حسن‌وقبح که بحث‌های دیگری است. بنابراین آنچه یکی از نوآوری‌های این کتاب محسوب می‌شود، علاوه‌بر بیان دیدگاه‌های آیت‌الله سیستانی که برای اولین بار در یک کتاب فارسی می‌بینیم که دیدگاه‌های آیت‌الله سیستانی را انتشار داده است. حالا اینکه این چقدر توانسته است به‌عنوان یک نظریه خودش را نشان بدهد نه یک دیدگاه در دانش اصول و نه در یک بحث مشخص، آن به قضاوت اساتید و خوانندگان فرهیخته مربوط می‌شود.

نوآوری دوم، بحث پارادایم در دانش علم اصول است. من توجهی نداشتم به این اصطلاحی که آیت‌الله مددی به‌کاربرده‌اند. یعنی بااینکه آن جزوه را همیشه می‌دیدم؛ اما توجهی به این اصطلاح نداشتم، اخیراً دیدم که آیت‌الله مددی جزوه‌ای با عنوان «نظام ولایی و قانونی» دارند که این تعبیر را بکار برده‌اند و من تعبیر ایشان را عرض می‌کنم و بعد آنچه مقصود بنده است عرض خواهم کرد.

ایشان از فضاهای علم اصول به هفت مورد اشاره کرده‌اند که یکی از فضاها را فضای عبد و مولا و هفتمین فضا را فضای قانونی ذکر کرده‌اند. یکی از پژوهشگران در بنیاد پژوهش‌های اسلامی، ضمن طرح بحث اعتبار قانونی، اشاره‌ای هم فی‌الجمله به کتاب کرده بودند، و تعبیرشان «گفتمان» بود.

عرض بنده این است که هم «فضا» اشتباه است و هم «گفتمان». آن چیزی که من احساس می‌کنم مدنظر آیت‌الله سیستانی بوده است اصطلاح «پارادایم» است. آیت‌الله سیستانی وقتی ‌که درواقع این ساختار عبد و مولا را در تحلیل حکم شرعی نقد کرده‌اند‌ و بعد خودشان پیشنهاد اعتبار قانونی را داده‌اند، حتی با محوریت اعتبار قانونی و کل جغرافیای دانش علم اصول را صورت‌بندی کرده‌اند، به نظر من مفهوم پارادایم، خیلی رساتر و نزدیک‌تر به مقصود ایشان است. فضا اساساً تعبیر فنّی نیست و من خیلی متوجه نمی‌شوم و شاید منظورشان ساختار است و مثال‌هایی که می‌زنند بیشتر حول مبادی است. مثلاً فضای منطق و فلسفه در علم اصول؛ که اینها بیشتر به مبادی یا مبانی می‌خورد.

گفتمان هم خیلی جور درنمی‌آید. چون گفتمان حتماً باید یک داده‌هایی باشد و یک تحلیلی بر این داده‌ها صورت بگیرد و خیلی نمی‌شود گفت مثلاً گفتمان قانونی درقبال گفتمان عبد و مولا؛ لذا گفتمان را خیلی رسا نمی‌دانم. چون اگر باشد تحلیل گفتمان، روش تحلیل گفتمان مشخص است و یک لفظ به‌تنهایی نیست. بله گفتمان یک مفهوم قشنگی است ولی وقتی می‌گوییم گفتمان و می‌خواهیم در یک چارچوب علمی برویم، با کدام روش است؟ و دوستان آیا واقعاً تحلیل گفتمان می‌کنند؟

آن چیزی که به نظر من مقصود آیت‌الله سیستانی را می‌رساند، پارادایم است که یک روش عمده علم‌ورزی است و یک الگو و سرمشق است که جاری و حاکم بر تمام نظریه‌هاست یعنی گفتمان این مقوله را نمی‌تواند نشان بدهد. چون از دل گفتمان نظریه‌ها، هویت‌مدار نمی‌شوند.

تعبیر من این بوده که ما یک پارادایمی با عنوان پارادایم شخصیت‌گرایی در دانش علم اصول داریم که در طول تاریخ و مخصوصاً در اصول‌فقه معاصر، خیلی از مباحث و نظریه‌های اصولی را با این الگو و با این چارچوب و روش عمده به جلو می‌برد. این همان چارچوبی است که عبد و مولا را هویت‌مدار می‌کند و عبد و مولا را در تمام ساختارهای تحلیل حکم شرعی می‌آورد و درجاهای مختلف این خودش را نشان داده است؛ چه در حقیقت حکم شرعی؛ چه در بحث استحقاق عقاب و دیگر مباحث.

آنچه که نظریۀ اعتبار قانونی می‌گوید، شاید این‌طور نباشد که یک پارادایم جدید است چون شکل‌گیری پارادایم به این راحتی‌ها نیست. پارادایم موجود باید سبب چالش‌ها و تناقض‌هایی بشود و صرفاً شکل‌گیری پارادایم با نظریه‌های علم نیست؛ چراکه خود تلاش‌های دانشمندان و فرهنگ دانشمندان در شکل‌گیری یک پارادایم تأثیر دارد.

بنابراین شاید در کنار اینکه آیت‌الله مددی، تعبیر از فضا آورده‌اند که قطعاً سابق بر بنده بوده است، تعبیر پارادایم و پارادایم شخصیت‌گرایی، شاید نو باشد؛ همچنان‌که استاد ملکیان و دکتر فنایی تعبیر پارادایم عبد و مولا یا پارادایم ارباب و بنده را داشته‌اند؛ اما پارادایم شخصیت‌گرایی و نشان‌دادن وجوه و آثارش بر مباحث حکم‌شناسی، شاید بشود گفت یک تازگی به‌همراه دارد.

در این کتاب سعی شد، تمام نقدهای گفته یا نگفته‌ای که در بضاعت بنده بوده است در نقد اعتبار قانونی بیاید. آیت‌الله صادق لاریجانی و آیت‌الله شهیدی و از اساتید مشهد، حجت‌الاسلام‌والمسلمین تبادکانی و دکتر محمود مروارید با مصاحبه‌های شفاهی کهه در نقد این داشتند بهره برده‌ام. همچنین مقالۀ سید حسن خمینی را نیز که ایشان هم نقدهایی داشت دیدم. آیت‌الله رشاد که من دو سال پیش با ایشان صحبت می‌کردم، خیلی اتفاقی فرمودند من نامه‌ای به آیت‌الله سیستانی نوشته‌ام و ده اشکال به تقسیم‌بندی ایشان حول اعتبار قانونی را که در الرافد آمده است، نقد کرد‌ه‌ا‌م و من از ایشان خواهش کردم که نامه را در اختیار بنده بگذارند و من تمام ده اشکال را آورده‌ام و در حد بضاعت خودم نقد کردم.

ویژگی دیگر این کتاب، نقدهای آیت‌الله سیستانی به حقُ‌الطاعه است. تابه‌حال هیچ اثر فارسی به این نقدها اشاره نداشته است؛ جز یک مقاله عربی در مجله «دراسات علمیه» که مدرسه آخوند صغری در نجف چاپ می‌کند. آنها یک تیم شاگردان سید محمدرضا سیستانی و سید باقر سیستانی هستند و یکی از شاگردان سید باقر سیستانی که مدرس خوب و فاضلی در نجف هستند در توضیح مبانی آیت‌الله سیستانی نکاتی دارد که آنها را دیده‌ام. از شاگردان دیگر ایشان مثل سید هاشم هاشمی، آیت‌الله مددی، آیت‌الله خباز و آیت‌الله مروارید بارها استفادۀ علمی برده‌ام. به‌هرحال در «دراسات علمیه» یکی از شاگردان سید باقر سیستانی حقُ‌الطاعه را بیان کرده بود و نقدهای آیت‌الله سیستانی را ذکر کرده است.

به نظرم این کتاب، مبدأ و آغاز خوبی برای طرح دیدگاه‌های آیت‌الله سیستانی است و در ذیل تفسیرهایی قرار می‌گیرد که از دیدگاه ایشان ارایه شده و در زمرۀ نظریه‌های رقیب نسبت به ساختار عبد و مولا است.

آقای دکتر فنایی پارادایم عبد و مولا را نقد کرده‌اند و استاد ملکیان هم در صحبت‌هایشان مطرح کرده‌اند؛ اما ما نظریۀ اصولیِ رقیب نداریم؛ یعنی آقای دکتر فنایی و استاد ملکیان از منظر فلسفۀ اخلاق به آن پرداخته‌اند؛ ولی ما اینجا نظریه‌ای اصولی را در چارچوب علم اصول و با رعایت قواعد دانش اصول مطرح می‌کنیم. لذا اگر بخواهیم یک نظریه بدیلی نسبت به این پارادایم یا ساختار عبد و مولا در علم اصول ارایه کنیم، به نظرم تنها چیزی که الآن موجود است، دیدگاه آیت‌الله سیستانی است که می‌‌تواند بازهم پرورش پیدا کند و بیشتر خودش را در فضای علمی نشان دهد.

حجت‌الاسلام شفیعی:

از توضیحات آقای الهی تشکر می‌کنیم. در خدمت استاد محترم سید منذر حکیم هستیم.

حجت‌الاسلام حکیم:

بسم الله الرحمن الرحیم. خدمت همه سلام عرض می‌کنم. خدا را شاکر و سپاسگزاریم که این فرصت را به ما داد که بتوانیم در خدمت دوستان و در یکی از کارهای باارزش و علمی که به چاپ رسیده است باشیم و تشکر از استاد الهی صاحب این کتاب و مجموعه دست‌اندرکار و کلیه دوستان که همراه و ناظر در کنار ایشان بوده‌اند که این کار باارزش به ثمر بنشیند و بسیاری از زمینه‌ها و بسترهای رشد حوزه‌های علمیه ما را فراهم کند.

بنده بحثم را در چند نکته خلاصه می‌کنم: یکی خود نقد، دوم هدف ما از این نقد، سوم روش نقد، چهارم ناقد و پنجم منقود.

نقد که گفته می‌شود معلوم است همیشه برخی ذهن‌شان به اشکال‌گیری می‌رود؛ اما نقد اعم است یعنی گاهی شما مطلبی را تأیید می‌کنید و تکمیل می‌کنید که این هم نقد است و گاهی هم اشکالش را بیان می‌کنید. به هرصورت باید ایجاب و سلب، هر دو را مدنظر قرار داد.

این کتاب نکات ایجابی زیادی دارد که برخی از آنان بیان شد.

این یک کار جدیدی است و حتی اگر گردآوری باشد، گردآوری بسیار خوبی است که ایشان توانسته است مطالب ناهمگون و متفرق را در یک ساختار علمی مطرح کند تااینکه ارتباط مجموعه مسایل اصولی را روشن کند. خب همه می‌دانیم که یکی از مشکلات دانش اصول ما عدم کاربرد آن است. لذا طلبۀ ما در زمان آموزش و پس از فراغت از یک دوره اصول، خیلی نمی‌تواند مطالب اصول را کاربردی کند و ارتباط اینها را با یکدیگر به‌خوبی متوجه بشود. به‌هرحال تلاش ایشان باارزش است.

نقد ما برای ایشان، درحقیقت برای تکمیل کاری که شروع کرده‌اند با توجه به اهدافی که الآن برای نقد عرض می‌کنم خواهد بود.

اهدافی که برای این نقد قابل‌تصور است ‌ضمن‌اینکه اهداف باارزشی هم هستند‌ـ، مهم‌ترین هدف، ارتقای سطح علمی حوزه‌های علمیه است. حوزه‌های علمیه ما منبع سرشاری است که می‌تواند حرکت ما را به‌سوی اسلام راستین و کامل پیاده کند.

خداوند در آیۀ شریفۀ سورۀ مائده فرموده است: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلَامَ دِینًا»،[۴] حوزه‌های علمیه است که باید پاسخگوی این امر باشد که فتح باب اجتهاد در نزد امامیه باید بتواند اسلام کامل را ارایه بدهد. به‌همین‌خاطر وضعیت موجود علمی ما با همه افت‌وخیزش نیاز به چنین تلاش‌هایی دارد.

من در بخش بعدی را که ارتباط بنده با آیت‌الله سیستانی ازلحاظ علمی است، تبیین خواهم کرد. یکی از نکاتی که ایشان خیلی اصرار داشته‌اند و دارند، همین اعمال نقدی که نسبت به یکدیگر در زمینه‌های علمی باید داشته باشیم. ایشان خیلی روی این نکته حساس هستند و عامل ارتقای حوزه‌های علمیه می‌دانند.

هدف دوم، تقدیر از نویسنده و از کتاب هم هست که ان‌شاءالله با همین جلسه نقد به‌نحو احسن انجام می‌گیرد و انعکاس خبری آن در رسانه‌ها بخشی از این هدف را محقق می‌کند.

هدف سومی که ما را به نقد این کتاب را وادار می‌کند، این است که نظریات علمی آیت‌الله در دسترس نیست. متأسفانه می‌دانید در این مدت آنچه از آیت‌الله سیستانی به نام ایشان و به‌طور مستقیم از ایشان باشد، معمولاً در دسترس نبوده است و برای اینکه عمق علمی ایشان هم مطرح بشود، این کار بسیار کار باارزشی است که می‌تواند بعد علمی ایشان را همزمان با بُعد خاص مرجعیت بیشتر مطرح کند و این حرکت، مقدمۀ موفقی خواهد بود ان‌شاءالله.

و اما بحث روش نقدمان و اینکه ما به چه روشی می‌خواهیم این کتاب را نقد کنیم.

این بحث بسیار مهمی است که باید دقت بیشتری کنیم که در مرحله بعد مطرح می‌کنم.

جایگاه ناقد

بنده در جایگاهی که الآن به‌عنوان ناقد قرارگرفته‌ام، هم افتخار شاگردی آیت‌الله شهید صدر و هم افتخار شاگردی آیت‌الله سیستانی را دارم. دو سال در خدمت شهید صدر و دو ماه قبل از اسارت و زندان افتادن هم در خدمت آیت‌الله سیستانی بودم و این دو ماه برای من خیلی باارزش و بابرکت بود. یادم هست بحث‌های خارج تیمم را من خدمت ایشان بودم. در سال ۱۳۵۳شمسی در آخرین دیدار به ایشان گفتم من را به یاد می‌آورید؟ فرمودند بله ۴۰ یا ۵۰ سال پیش درس ما می‌آمدید.

ما جمعی سه نفره، بودیم که شامل مرحوم آیت‌الله مروارید و آیت‌الله مددی و حقیر بود که با هم بودیم. خود آیت‌الله تشویقات خاصه‌ای داشتند و وقت کافی برای ما می‌گذاشتند و قبل و بعد از درس می‌آمدند و سؤالات ما را جواب می‌دادند و خودشان هم سؤال می‌کردند و مشوق ما بودند.

به ایشان عرض کردم آن ۵ دیناری که به خاطر نوشته‌هایمان به ما داده‌اید تا الآن شیرینی‌اش در ذائقه ما است که تبسمی‌ کردند.

به هرصورت خیلی ما را تشویق می‌کردند و من یادم هست که شاید برخی روزها حدود ۱۰ ساعت برای درس ایشان مطالعه می‌کردم و برای من باعث رشد علمی می‌شد.

درهرصورت یکی از نکات مهمی که ایشان تأکید داشتند، همین بحث «نقد» بود که ما امروز شاهد یکی از مصادیق آن هستیم.

در سال ۶۵ یا ۶۶ در مِنا خدمت ایشان رسیدم تازه مجله کیهان اندیشه در قم چاپ شده بود و ایشان از آن مطلع بودند می‌فرمودند حیف نیست این نظام اسلامی و این‌همه شما آزادی دارید، مجلاتی ندارید که شما در آن مجلات بحث‌های علمی با إن‌قلت‌وقلت را مطرح کنید و بحث‌ها را با نقادی سروسامان بدهید و رشد علمی داشته باشید.

دقت و عمق نظر ایشان و نگاه تاریخی به مسایل و سعی در تحلیل مسایل، ویژگی‌های ایشان بود که در کمتر استادی به‌جز شهید صدر که دارای ویژگی‌های خاصی بودند دیده می‌شد.

بنده در چنین جایگاهی هستم و جناب آقای الهی این دو بزرگوار را به جان هم انداخته است! حال ما باید در این میانه چه کنیم؟!

قرآن‌کریم دو رهنمود به ما داده است که ازلحاظ روشی خیلی مهم است. سورۀ حمد آیۀ شریفۀ «اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ» ما را به داشتن روش صحیح در کارها راهنمایی می‌کند. و نیز در آیه‌ای دیگر هم که ازلحاظ روشی مکمل این است می‌فرماید: «أَفَمَنْ یَمْشِی مُکِبًّا عَلَى وَجْهِهِ أَهْدَى أَمَّنْ یَمْشِی سَوِیًّا عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ».[۵]

پس نقد دو شرط دارد، یکی اینکه صراط مستقیم باشد و دیگر اینکه نحوۀ راه‌رفتن در این صراط هم باید درست باشد؛ یعنی در راه درست، درست راه برویم. روش علمی را ما بتوانیم به دست بیاوریم و این روش علمی را به‌نحو صحیح و احسن اجرا کنیم: «فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ»[۶] که حتی روش تحقیق را هم این آیه فرموده است که همۀ اقوال را فرابگیرد و با هم مقایسه کند و بعد انتخاب احسن نماید.

نقد روش؛ نکتۀ مغفول در پژوهش‌ها

حال بنده چه چیزی را می‌خواهم در این کتاب نقد کنم؟ ما چند رکن و عنصر داریم. یکی اشخاص است، دیگری آراء و دیگری محتوا و دیگری ساختار و دیگری روش‌ها است. کدام‌یک را می‌خواهیم نقد کنیم؟ فقط یکی را من انتخاب می‌کنم که از همه مهم‌تر است.

مهم‌ترین چیزی را که بنده حس می‌کنم در حوزه‌های علمیۀ ما؛ اعم از حوزه نجف و قم و دانشگاه‌ها در پایان‌نامه‌های ارشد و دکتری، قریب به‌اتفاق این محصولات، ما روش را غائب می‌بینیم.

یعنی بحث می‌کنیم؛ اما روش بحث‌مان را تشخیص نمی‌دهیم. البته با یک روشی بحث می‌کنیم. تمام علمای ما با یک روشی استنباط می‌کنند و با یک روشی بحث می‌کنند و تفسیر قرآن می‌نویسند اما وقتی می‌گوییم به چه روشی؟ باید برویم و روش‌شان را استنباط کنیم و چه‌بسا خودشان روش خودشان را نمی‌دانند.

مثلاً علامه با چه روشی قرآن را با قرآن تفسیر کردند؟ ابن‌تیمیه هم این کار را می‌کرد؛ ولی چرا نتایج دوتا شده است؟

این یک سؤالی است که معمولاً سؤال بی‌پاسخی نزد اکثر اساتید است.

پس ما آگاهی از روش نداریم.

یک سؤال جدی بنده دارم و همیشه در بحث‌های تفسیر قرآن مطرح کرده‌ام و اینجا هم جای این بحث است. عرض می‌کنم وقتی که ما می‌خواهیم قرآن را تفسیر کنیم، به چه روشی تفسیر می‌کنیم؟ آیا ابداع می‌کنیم یا از قرآن می‌گیریم و یا از غیرقرآن روش گرفته‌ایم؟

آیا یک روش عمومی است و تک است و همه این روش را بکار می‌گیرند؟ یا اینکه این روش ممکن است جایگزین داشته باشد؟ روش را من ابداع می‌کنم یا اکتشاف می‌کنم؟ این خیلی مهم است که قرآن به چه روشی باید تفسیر بشود؟ قرآن خودش روش خودش را تعیین می‌کند یا ما با روش خودمان قرآن را می‌فهمیم؟ و اگر ما با روش خودمان می‌خواهیم بفهمیم باید بگویم این فهم من از قرآن است و نباید بگویم قرآن این را می‌خواهد بگوید!

لذا در بحث اصول و در بحث نسبت‌دادن آنچه که در اخبار ظنی مطرح می‌شود، اگر بخواهیم این را به مولا نسبت بدهیم، آنجا مطرح می‌شود که آیا ما حق نسبت‌دادن داریم یا نداریم؟ بااینکه ما مستند یک خبری داریم که خبر واحد و حجت است. در چه حد ما می‌توانیم این را نسبت بدهیم؟

این بحث روشی به‌خاطر اهمیتش، یک بحث بسیار حساسی است و فکر می‌کنم ما امروز فقط ازلحاظ روشی می‌رسیم این کتاب را موردبررسی قرار دهیم. گرچه ازلحاظ ساختاری و محتوایی شاید برسم مطالبی را بگویم.

اما این را بدانیم که ما نه می‌خواهیم شهید صدر را نقد کنیم و نه آیت‌الله سیستانی و نه امام و نه کسانی که این نظام عبد و مولا را فرموده‌اند.

هرگونه نقدی قبل از تعیین روش، درواقع نوعی خودزنی است و لهذا قبل از تشخیص روش، بنده به خودم نباید اجازه بدهم نقدی بکنم.

اولین نقد

اولین نقد، این است که بحث خطابات شرعیه و رابطۀ عبد و مولا یا تکالیف شرعی را ما با چه روشی باید بررسی و جستجو و سپس ارزیابی کنیم. به‌عبارت‌دیگر ما باید مشکل را مشخص کنیم و نوع مشکل را تعیین کنیم و بعد بگوییم این نوع مشکل با چه روشی قابل‌حل و بررسی است.

خب این کار انجام نشده است و چون این نشده است، ایشان با روش خاص خودش رفته است و آن روش را باید من از کار ایشان استنباط کنم و چون استنباط می‌کنم پس نمی‌توانم قضاوت کنم چون ممکن است به من بگوید استنباط شما از روش من این است.

بنابراین اولین اشکالی که به نظر می‌آید باید رفع بشود، این است که بعد از تعیین نوع مشکل، روش حل مسئله را باید به‌نوعی تبیین نماید که جایش خالی است.

مشکل بعدی که ایشان به‌عنوان نوآوری آورده‌اند، از زاویه دید بنده ایشان دو x را در کنار هم قرار داده‌اند و خواسته‌اند به یک نتیجه مشخصی برسند. X اول، همین پارادایم است. این پارادایم هم لفظ و هم محتوایش همان‌طوری که در اولین بخش آورده‌اند، چیست؟

این یک اصطلاحی است که کاربردهای متعدد و متفاوت ازنظر استعمال‌کنندگانش دارد. ایشان معنا برای پارادایم انتخاب کرده‌اند و گفته‌اند پارادایم اگر این باشد یا به نظر بنده این عناصر باید در پارادایم فراهم بشود، خب این یک ادعایی است و جای نقد و بحث دارد.

حال بگذریم از اینکه کلمۀ پارادایم که کسی که نمی‌داند و نخوانده است، برایش مشکل پیش می‌آید و کسی هم که می‌خواند چون هنوز برایش شفاف نشده است، همیشه ایجاد اشکال می‌کند؛ که بهتر بود ایشان خود کلمه پارادایم را که غیرشفاف است و خودش یک رساله‌ای می‌شود یعنی اگر ایشان همین کلمه را جداگانه کار می‌کردند و روی شفاف‌سازی مفهوم پارادایم کار می‌کردند، مفید می‌بود.

ایشان وارد یک بحث چالشی دیگر شده‌اند و دو بحث چالشی را در کنار هم قرار داده است و این کار را مشکل می‌کند و جا دارد که این دو بحث از هم جدا شوند و برای پارادایم یک رساله بنویسند با چند مصداق ادعایی و باید اثبات کند که اگر پارادایم این است، پس در بحث اعتبار قانونی و خطابات قانونی، این یکی از مصادیق خواهد بود.

حالا اینجا ایشان یک چالش جدید شروع کرده است که این نظریات سه‌گانه یا چهارگانه شخصیت‌گرایی و خطابات قانونی و خطابات اجتماعی و اعتبار قانونی در یک مسیر هستند و اینها چه ربط‌ونسبتی با هم دارند و آیا می‌توانیم اینها را به‌نوعی با هم حل‌وفصل کنیم؟ در مقابل هم هستند یا تقابل دارند؟ و… خلاصه ایشان این دو را با هم خلط کرده‌اند و درحقیقت دو مشکل و معضل را خواسته‌اند حل کنند.

هرچند اصل کار، کار خوبی است به‌لحاظ اینکه ایشان طرح‌بحث خوبی داشته‌اند و سعی کرده‌اند مطالب متفرقه را در کنار هم بیاورند و تلاش بیشتر را برای محققان آتی کم کرده‌اند.

منابعی که برای این بحث‌هایشان دنبال کرده‌اند، منابع بسیار متفرقه است و صحت انتساب این مطالب به آیت‌الله سیستانی، یک بحث است و اینکه شاگردان مختلف ایشان یکنواخت یک مطلب را گفته‌اند نشان می‌دهد که مطلب خیلی روشن بوده است و همه هم از این استاد نقل می‌کنند.

اما اگر افراد مختلف با تعبیرات مختلف و با برداشت‌های مختلف همان‌طورکه در برخی از تقریرات شهید صدر ممکن است ببینید، این چه چیزی را نشان می‌دهد؟ آیا نظریه پیش آن صاحب‌نظریه روشن نبوده و یا در هر دوره‌ای، یک تعدیل و تکمیل برای نظر خودش داشته است؟ که باید اینها ملاحظه بشود.

بعد ایشان زحمت‌کشیده‌اند و آنجا رفته‌اند و من تفصیلاً و دقیقاً باید از ایشان بپرسم که آنجا چه بحث کرده‌اند و چه برداشت کرده‌اند تا بعد ببینیم صحت انتساب چطور است.

درهرصورت می‌خواهم بگویم دو تا x را ایشان در کنار هم جمع کرده است و کار را سخت کرده است و ای‌کاش این‌دو از هم جدا می‌شدند. یعنی اول شفاف‌سازی می‌شد و بعد بحث دوم را ایشان در پرتو بحث اول ‌ـ‌بعد از شفاف‌سازی‌اش‌ـ وارد می‌شدند.

اشکال روشی دوم

شهید صدر که نظریه حقُ‌الطاعه را مطرح کرده‌اند (ازلحاظ روشی اشکال می‌گیرم) آن‌طور که من فهمیده‌ام ایشان نظریه حقُ‌الطاعه را به عبد و مولا ربط داده است و ایشان این‌طور فهمیده است کسی که قایل به حقُ‌الطاعه می‌شود، در چارچوب نظام عبد و مولا حرکت می‌کند وگرنه حقُ‌الطاعه معنی ندارد. درحالی‌که شهید صدری که این بحث حقُ‌الطاعه را مطرح کرده است، خودش در بیش از یک کتاب، در «اقتصادنا» و «مجتمعنا» که ما از کلمات شهید صدر جمع کردیم و یک مقاله‌ای شهید صدر تحت عنوان «المستقبل الاجتهاد» دارد و در کتاب «مدرسه قرآنیه» ایشان در یک مقاله‌ای درباره «فقه الامام الصادق» محمدجواد مغنیه، ایشان به عنصر «الفهم الاجتماعی للناس» خیلی مانور داده است و از مؤلف تقدیر کرده است و از روش استنباط او که مبتنی بر فهم اجتماعی نص است.

پس برای فهم مراد شهید صدر باید تمام کتب ایشان را مجموعاً ملاحظه کرد. ایشان نظریۀ خلافت انسان و خلافت عامه همه انسان‌ها را مطرح می‌کند و بعد براساس آن نظریۀ اجتماعی را استوار می‌کند و در مدرسۀ القرآنیه می‌فرماید: همان‌طور که فرد و افراد وجود دارند، امت‌ها هم وجود دارند و حیات و مماتی دارند و تکلیف دارند؛ یعنی جوامع مکلف می‌شوند. وقتی که مکلف شدند و تکلیف دارند، درعین‌حالی که قایل به حقُ‌الطاعه می‌شویم، قایل به خطابات اجتماعی و تکالیف اجتماعی برای جوامع بشری می‌شویم. آیا اینجا شهید صدر تناقض می‌فرماید یا قابل‌جمع است؟ و چطور این حقُ‌الطاعه با این نگاه اجتماعی قابل‌طرح و توجیه و تفسیر است؟

لذا ازلحاظ روشی، اشکالی که می‌شود اینجا مطرح کرد این است که وقتی می‌بینیم یک جایی شهید صدر راجع به حقُ‌الطاعه مطلبی فرموده است، باید آنچه راجع به این حقُ‌الطاعه در همه آثار شهید صدر آمده است را نیز ببینیم و به یک جمله بسنده نکنیم! چراکه ممکن است این دیدگاه فقیه بزرگوار در جای دیگری مکمل و یا متممی داشته باشد و یا یک بحثی که در ارتباط با او باشد وجود داشته باشد. لذا حتماً باید تمام مکتوبات او را ببینیم وگرنه باید بگوییم شهید صدر در حلقه اولی در مورد حقُ‌الطاعه برحسب آنچه آنجا آمده است، این را می‌فهمیم و نباید بگوییم نظر شهید صدر این است.

با این سطح علمی که شهید صدر می‌خواهد داشته باشد، چطور ما می‌توانیم بگوییم با مراجعه به یک یا دو منبع از ایشان مثل حلقات و برخی تقریرات ایشان این نظر ایشان را بدست آورده‌ایم؟!

لذا روش فهم کلام شهید صدر را من می‌خواهم مورد دقت دوستان قرار دهم. من به خودم اجازه نمی‌دهم که با دیدن برخی از آثار بیایم و نظری به ایشان نسبت دهم.

این یک نگاه روشی به کار ایشان بود.

عرض کردم که من فواید و برکات زیادی برای این بحث نوشته‌ام که ایشان به آن توفیقات نائل شده است:

یکی طرح این عنوان اعتبار قانونی و دیگری تلاش برای ربط بحث‌های گوناگون به یکدیگر و دیگری احیای روحیۀ نقد خصوصاً برخی از مبانی مسلم را ایشان به چالش کشیده است. تلاش برای استقراء و ایجاد روحیۀ جستجوگری در جستجوگران و پژوهشگران و طرح و تعمیق و توجه‌دادن به آرای علمی آیت‌الله سیستانی که اینها نکات باارزشی است که ان‌شاءالله می‌تواند به‌عنوان امتیازات کار ایشان تلقی بشود.

آن چیزی که بنده به نظرم رسیده است که اینجا ما خوب است مورد دقت قرار بدهیم و اگر بخواهیم بحث ایشان را در این موضوع، یک ساختار کلان بدانیم، که عبارت است از:

ضرورت تعیین و تحریر محل بحث و طرح مسئله؛

تشخیص روش حل مسئله؛

ضرورت تبیین حقیقت و ماهیت خطابات شرعیه و آثاری که بر این تبیین مترتب می‌شود (آثار علمی و عملی)

پیش‌فرض‌ها و مبانی ما در این بحث چه باید باشد؟

روش فهم و کشف هر نظریه که این اشکالی که در نظریه حقُ‌الطاعه پیش آمده است آنجا پیش نیاید و مستندات هر نظریه و کارکرد و کاربرد هر نظریه از دو بعدی که عرض کردم و بعد نقدها و اشکالاتی که بر هر نظریه وارد می‌شود بعد از تبیین هر نظریه بیاید.

در اینجا مبانی و مسلمات را ما باید مشخص کنیم که این خیلی ازلحاظ روشی مهم است.

بین این سه یا چهار نظری که اینجا آمده است، مبانی و مسلمات اینها چیست؟ یعنی بحث مولویت مولا و عبودیت ما، از مسلّمات است یا خیر؟ و اگر هست آیا در فهم ما تأثیرگذار خواهد بود یا نه؟

وقتی شهید صدر نظریۀ حقُ‌الطاعه را مطرح می‌کند، می‌فرماید در اینجا اگر ما قبول کردیم که مولا و عبدی اینجا داریم، این رابطه مولا و عبد را عبد تعیین می‌کند یا مولا؟ این یک بحث مهم و روشی است. اگر مولا قرار است تعیین کند، مولا باید قلمرو حقُ‌الطاعه را مشخص کند نه منِ عبدی که تحت مولویتِ مولا هستم.

اینها باید روشن بشود و اگر روشن نشود، بحث‌های نقادی و اشکالات حلی و نقضی، با اشکال مواجه خواهد شد.

به روش خود قرآن، «مِنْهُ آیَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ»؛[۷] در پرتو محکمات، متشابهات را بررسی کنیم.

وقتی ایشان محکمات بحث خودشان را چیدند، بعد محل اختلاف این نظرات متفاوت در کجاهاست و ما در چه چارچوبی باید این اختلافات را حل‌وفصل کنیم؟

باز این یکی از مبانی است: «وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ».[۸]

زبان قرآن، عربی است و زبان پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) عربی است و خطابات و قوانین به زبان عربی آمده است؛ یعنی هرچیز در عرف عرب بوده است، همان معیار ما بوده و رجوع ما به آنها در بحث‌های تاریخی، اینکه چقدر از این بحث تاریخی، مستند و حدثی است و بعضی جاها تحلیل داده‌اند از زبان دیگران ولی این نقل‌قول‌ها و حدسیات گاهی اوقات به مبانی ضربه می‌زند؛ لذا اگر مبانی را مشخص کنیم، آسیب این تحلیل‌ها روشن خواهد شد.

بنابراین کجای این بحث بدیهی است و کجای این بحث اختلافی است و آن اختلافات را براساس آن بدیهیات باید به چالش بکشانیم.

می‌خواهم ایشان تجدیدنظر کند که آیا ممکن است حقُ‌الطاعه با رویکرد اجتماعی و خطابات اجتماعی جمع شود؟ این را ازلحاظ مبنایی بدون بحث شهید صدر تحلیل کند و بعد ببیند شهید صدر چه فرموده است.

این اجمالی بود که در این زمان بنده فرصت کردم بیان کنم. والحمدلله رب العالمین.

حجت‌الاسلام شفیعی:

تشکر می‌کنیم از استاد محترم که زحمت کشیدند و نکات قابل‌استفاده‌ای بیان فرمودند. در خدمت دیگر اساتید محترم هستیم اگر نکاتی دارند، استفاده می‌کنیم.

حجت‌الاسلام طاحونی:

من فقط اشاره می‌کنم حیف است این کتاب با این وزانت و فاخربودن، آن فنّاوری آموزشی در آن رعایت نشده است و می‌شد این کار انجام شود که ان‌شاءالله امیدواریم مؤلف محترم این کار را انجام بدهند.

مخصوصاً توضیحی که نسبت به فرمایش حاج‌آقای حکیم دارم این است که با یک زبان ساده‌تر و اصطلاحات سبک‌تری و با رویکرد تمثیل ایشان به بیان محتواها بپردازند و نتیجه‌گیری‌های خوبی داشته باشند.

آنچه مورد تعجب حقیر بود و دستی بر گرمای آن دارم، در زمینۀ تاریخ ادبیات عرب و فلسفۀ ادبیات عرب است که تعجب من را برانگیخت و نسبت به بعضی از مباحث هرچند کوتاه و گذرا جناب آقای الهی عبور کرده‌اند. و امیدوارم ان‌شاءالله یک تجدیدنظری بفرمایند و حق جایگاه و خاستگاه ادبیات عرب را مخصوصاً تاریخ و فلسفۀ ادبیات عرب را و ارتباط دانش‌های مرتبط با این فن مقدس و ارزشمند مثل رابطۀ مستقیم فقه، تفسیر و اصول‌فقه؛ اینها نادیده نگیرند.

من نه‌تنها جای آن را خالی دیدم، ای‌کاش مؤلف محترم ارزش‌های ادبیات عرب، تاریخ، فلسفه و رابطۀ دانش‌های مقدس در حوزۀ شریعت را با این موضوع یعنی خطابات و مفاهیم قانونی بیان می‌فرمودند.

من چند پیشنهاد دارم به‌طور مشخص و همان‌طور که استاد حکیم فرمودند شاید وقت برای نقد نباشد.

حجت‌الاسلام مجتبی الهی خراسانی:

ضمن تأکید بر آن نکته روشی که مجموعه مآخذ را باید دید، یک اعتضادی هم در این بخش دارم. چون ارایۀ نظریه در دروس خارج به‌شکل تدریجی انجام می‌شود، واقعاً این کار دشواری است و به نظرم یکی از کارهایی که باید در حوزه صورت بگیرد، تجمیع و ارایۀ یک نظریه از مجموعه یک شخص است. این باید آغاز بشود.

لذا من ترسم این است که کم‌کم به هیچ استقرار نظری نرسیم.

به نظرم مستندسازی نظریات، شروع یک نهضتی است و به مؤلف یعنی شیخ علی آقا ازاین‌جهت حق می‌دهم که با همین آزمون‌وخطا جلو بروند.

نکتۀ دوم در بحث روش، من عرضم این است که بین مدعا و روش اثبات مدعا فرق است. اگر کسی ادعا کرد نظر آیت‌الله سیستانی این است ما می‌توانیم بپذیریم و نپذیریم و ضمناً می‌توانیم روش استنتاجی آن را هم نقد کنیم. این دربارۀ فرمایش شیخ علی آقای الهی هم صادق است که مثلاً می‌تواند آیت‌الله سیستانی گفتمان را مطرح کرده باشند ولی کسی که این گفتمان را به فقه شیعه نسبت می‌دهد، استدلال کافی یا روش علمی کافی ندارد.

فکر می‌کنم برداشت آقای مددی به‌عنوان گفتمان شاید به دلایلی نزدیک‌تر باشد.

ضمناً یکی از اغلاط فاحش آیت‌الله مددی که سمت استادی بر خیلی از ما دارند، کلمه کیش شخصیت است که در اینجا کاربرد کاملاً نابجایی است و کیش شخصیت یک مفهوم روان‌شناختی خیلی واضحی است و این اصطلاحات وارده یا دخیله را خیلی باید بااحتیاط بکار گرفت.

یکی از نکاتی که برخی از اساتید تذکر می‌دادند، احتیاط در وام‌گیری مفاهیم خارج از یک محیط علم است.

از منظر دیگری درخواست می‌کنم ضمن اینکه در کار اصولی این عبارات را بکار نبرند، درخواست می‌کنم که در یک کار دیگری این مفاهیم را توسعه بدهند. وقتی که می‌خواهند این اثر را یک ترجمه دیگری بکنند بالأخره ما می‌خواهیم نظرات اصولی همچنان در فضای اصولی مطرح بشود؟ یا می‌خواهیم از منظر فلسفی طرح بشود یا فلسفۀ تحلیلی و دیگر علوم؟ لذا باید تماماً به همان ادبیات ترجمه بشود. پیشنهاد من این است که برزخ بین این دو اصلاً حرکت نشود و در افق اصولی، کاملاً اصولی و در افق فلسفۀ تحلیلی هم اصلاً بخل نورزیم. لذا ما این ترجمه را حتماً نیاز داریم وگرنه این نظرات داخل خودمان دفن می‌شود و خودمان دور هم می‌نشینیم و یک جامعۀ بستۀ علمی در یک رشته می‌شویم و نهایتاً صدایمان به بیرون نمی‌رود.

اگر به علامه شهید صدر حق می‌دهیم که مفاهیم را از فلسفۀ غرب وام بگیرند مثل عقل ترکیبی و تحلیلی کانت و در اصول بیاورند پس باید حق بدهیم به شخصی دیگر که اینها را ترجمه کند به گفتمان و پارادایم و امثالهم البته در افق خودش.

به‌لحاظ طراوت، یک اتفاق خوبی در این کتاب افتاده است. البته دلیلش تأخیر در چاپ کتاب بوده است که این تأخیر، باعث شد تا پاسخ‌های جالبی به مجموعه اشکالات داده شود. فکر می‌کنم این احتمالاً آخرین بخش کتاب بوده است که نوشته شده است. چون کتاب آقای لاریجانی دیرزمانی نیست که چاپ شده است.

پیشنهاد من به مؤلف این است که این بخش را تقویت کنند و پاسخ‌ها را هم غنی‌سازی کند. اغلب پاسخ‌ها به نظر می‌رسد پاسخ‌های شفاهی از منظر اساتید است. فکر می‌کنم بعضی از آنها باید کار بیشتری بشود.

آخرین پیشنهاد من این است که این کتاب یا در سه مجلد یا در سه برابر این حجم مجدداً توسط خود ایشان در یک بازۀ زمانی معیّنی دوباره نوشته شود. چون بدایات همیشه به‌گونه‌ای است که خود مؤلف معمولاً در آن تجدیدنظر دارد؛ یعنی خود مؤلف بعداً از برخی تقریرات خودش عدول می‌کند و تکمله‌هایی می‌آورد و کتاب در معرض نقدهایی قرار می‌گیرد و آنها باید اعمال شود و اتفاقاتی که برای نظرات دیگر و کتاب‌های دیگر افتاده است، اینجا نیفتد. مثلاً ما توقع داشتیم جناب آقای سید منیر خباز الرافد را بعدازاین همه‌سال بااین‌همه حرف، الآن با یک حجم دو سه برابر منتشر می‌کردند.

لذا عرض می‌کنم خود مؤلف دست‌به‌کار شوند و بنیادها و مبانی بشود یک جلد و مباحث زیرساختی در مورد ادبیات عرب و فرهنگ عرب و تأثیرات قانونی آنجا بیاید. یک جلد هم بیاید در مورد خود نظریۀ اعتبار قانونی و یک جلد هم اشکالات و نظریات رقیب. آن‌وقت یک جلد با معیارهایی که جناب استاد فرمودند می‌تواند باشد. حتی اشکالی ندارد که با تقریرها هم بیاید. من مطمئن هستم برخی تقریرات شاگردان آیت‌الله سیستانی از همین نظریه یکسان نیست.

حجت‌الاسلام علی الهی:

نکاتی که عرض می‌کنم در مقام پاسخگویی به فرمایشات اساتید نیست و فقط از باب ادب نکاتی مطرح می‌شود.

بحث پارادایم، بحث پُرچالشی است و اصلاً صلاح نمی‌دانم به آن ورود کنم. هم‌چنان‌که شهید صدر وقتی کلمه استقراء را آوردند همه مخالف بودند؛ اما شهید صدر یک جلد نوشت برای مبانی منطقی استقراء از اثبات صانع تا نبوت و اجماع و خبر متواتر و مرسلات ابن ابی‌عمیر و همه اینها را با بحث استقراء و حجیت استقراء با توجه به حساب احتمالات بیاورد. البته ما کجا و شهید صدر کجا؟! اما بازهم من از این ایده خودم دفاع می‌کنم و حاضرم استفاده کنم از اساتید تا این موضوع را اثبات کنم.

نکات روشی که فرمودند بسیار عالی است و حتماً در بازنگری استفاده خواهد شد.

نکته‌ای که نسبت به عربی بود و حقُ‌الطاعه با خطابات اجتماعی، ما خطابات اجتماعی را از منظر آیت‌الله شیخ محسن اراکی آورده‌ایم و گفته‌ایم که با تفکر قانونی جمع نمی‌شود؛ یعنی این را آنجا عرض کرده‌ایم.

در بحث زبان عربی، من در چاپ بعدی ارجاعات را می‌آورم که تمام این جملات ترجمه مطالب آیت‌الله سیستانی است؛ یعنی عیناً ترجمه است و من یک واو اضافه نکرده‌ام. زبان عربی، زبان انتقال مفاهیم قانونی نیست. ایشان این جمله را در نسخه قدیمی اختلافُ الاحادیث که در نجف چاپ شده است به تقریر آیت‌الله سید هاشم هاشمی تکثیر شده و پی‌دی‌اف آن هم هست،‌آورده‌اند. این یک بحث مفصلی است و اصلاً اصل بحث اعتبار قانونی و نقد آن به عبد و مولا، همین است. یعنی حرفی که آیت‌الله مددی می‌زنند و حرفی که آیت‌الله سیستانی می‌زنند و من از خود ایشان پرسیدم فرمودند حرف‌های من چون مناقشه‌برانگیز است نمی‌زنم. یکی از این حرف‌های مناقشه‌برانگیز ایشان همین است و می‌فرمایند اصلاً صیغه عربی و این زبان و این نهی و این امر، چون مجبور بوده با زبان مولوی باشد، با همان ساختار عبد و مولا رفته است، اصلاً بحث ارزش‌گذاری نیست و خوب و بد نیست و این یک واقعیت است و موجب سوءبرداشت شده است. مثلاً حکم مولوی با حکم ارشادی خلط شده است و برخی مفاهیم قانونی به‌صراحت گفته نشده است. این یک واقعیتی هست و ارزش‌گذاری نیست.

—————————————————

[۱]. مدرس حوزه علمیه و پژوهشگر گروه فقه کاربردی (پژوهشکده اسلام تمدنی دفتر تبلیغات اسلامی مشهد).

[۲]. رئیس پژوهشکده الذریۀ النبویۀ (پژوهشگاه مطالعات تقریبی).

[۳]. حجت‌الاسلام‌والمسلمین علی شفیعی (مدیر و عضو هیئت‌علمی گروه فقه کاربردی پژوهشکده اسلام تمدنی).

[۴] . مائده: ۳٫

[۵] . ملک: ۲۲٫

[۶] . زمر: ۱۷-۱۸٫

[۷] . آل‌عمران: ۷٫

[۸] . ابراهیم: ۴٫

در بحث پیرامون این مطلب، شرکت کنید

پیشنهاد می‌کنیم این مطالب را هم بخوانید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

فهرست