«فقه مطلوب و بالنده» میبایست هسته مرکزی «منظومه معرفت بشری» را مستند به کتاب و سنت ارائه دهد و در گام بعد، این معرفتهای دینی در لایه «علوم و دانشها» امتداد یابد و در حلقه سوم نیز به «مدلها و برنامههای اجرایی» در صحنه مدیریت اجتماعی فراوری شوند.
شبکه اجتهاد: «ملاک و معیار علم»، محور گفتگوهای دانش «معرفت شناسی» است. امروزه با گستردهتر شدن چالش میان دو ساحت «علم» و «دین» و موانع پیش روی دستیابی به «علم دینی»، جامعه علمی اعم از موافقین و مخالفین به تأملات بیشتر حول ملاک و معیارهای «علم» و همچنین بازخوانی تعریف «دین» سوق پیدا کرده است. طبقه بندی علوم و معرفتها و تعیین جایگاه و نسبت میان هریک، از جمله نتایج این قبیل مباحث است.
نکته حائز اهمیت در این میان، ضرورت جامع نگری و محاسبه تمام عوامل و عناصر دخیل، در نظام تحلیل معرفت شناسی است. یک مبنای معرفت شناسی آنگاه در تعیین ملاک و معیارهای علم و طبقه بندی آنها موفق خواهد بود که بتواند تمامی مؤلفههای تأثیرگذار در معرفت را به صورت نظام مند تحلیل کرده و از این طریق به شناخت حقیقت معرفت نائل آید. اصلی ترین مؤلفهای که میبایست در نظام تحلیل تکوین و تکامل معرفت ملاحظه گردد، «توحید» و «الوهیت حضرت حق» و جریان «ولایت و سرپرستی» اوست، عنصری که جای خالی آن در مبانی معرفت شناسی قدیم ارسطویی و نظریههای جدید غربی محسوس است. از این رو معرفت شناسی، بدون ملاحظه «خدای متعال» و اقتضائات الوهیت و ولایت او، همان اندازه ناقص و مخدوش است که عناصر دیگری همچون «واقعیت»، «اراده و اختیار»، «امیال و عواطف»، «شرایط اجتماعی» را نادیده انگارد.
خداوند متعال بر تمام آفرینش احاطه دارد و الوهیت او بر گستره گیتی گسترده است و تمام مخلوقات از فیض و عنایت او قوام و هستی مییابند. الوهیت خدای متعال عام و فراگیر است «لایُمکِنُ الفِرار مِن حُکومَتِک»، اما جریان «ولایت و سرپرستی» او مخصوص اهل تسلیم و ایمان است «اللَّـهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ». جریان «ولایت الهی» بر همه عالم عرضه میشود و آنان که به این «ولایت»، تولی پیدا کنند به قرب و کمال و نور میرسند و آنان که اعراض کنند، داخل در «ولایت طاغوت» شده و در ظلمات سیر میکنند «وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُمَاتِ» ﴿البقره:۲۵۷﴾.
«ولایت الهی»، در مرتبه بعد، آداب و مناسک و قواعدی پیدا میکند که «شریعت» نام دارد. «شریعت»، طریق تولی به «ولایت الهی» و تقرّب به «توحید» است. از آنجا که اسلام، دین خاتم است، بی شک «شریعت» او نیز منبع هدایت و سرپرستی مومنین و جامعه ایمانی در طول تاریخ خواهد بود. اما فهم صحیح و عمیق این «شریعت» و عرضه آن بر جامعه ایمانی نیازمند دانشی تخصصی است که امروزه «فقه» این نقش را ایفا میکند. «فقه» در صدد فهم متعبدانه و قاعده مند شریعت اسلام و تبیین آن به اقتضای نیازمندیهای هر عصر میباشد به گونهای که نیازهای زمانه را در مسیر قرب و تعبد الهی هدایت کرده و بستر جریان «ولایت الهی» را بر تمام شئون فردی و اجتماعی مهیا سازد. با این مقدمه فشرده و اجمالی که ذکر آن برای ورود به بحث ضروری بود، به مبنای معرفت شناسانه «فقه» مروری خواهیم داشت.
«حجیت»، منطق و مبنای معرفت شناسی «فقه»
«فقه» از نخستین علوم و دانشهایی است که با ظهور اسلام پدید آمد. فقه شیعه بر دو پایه «قرآن کریم» و «سنت معصومین (ع)» استوار است و ایندو میراث گرانقدر، منبع و پشتوانه معرفتی دانش «فقه» به حساب میآیند. از این رو میتوان گفت: هیچ دانش دیگری همچون «فقه»، دارای چنین پشتوانه معرفتی مستحکم و مقدسی نیست که بر حقایق متعالی آستان قدس ربوبی و معارف قدسی ائمه معصومین (ع) تکیه کرده و سعی دارد با «تعبد» به ولایت و «فهم قاعده مند» شریعت، این حقایق را در تمام شئون انسان و جامعه، سریان دهد. «فقه»، دستی بر عالم بالا دارد و دستی دیگر بر دنیا، معارف و حقایق را از منبعی متعالی دریافت میکند و به دست نیاز عالم مادون میسپارد. «فقه»، نقشی وساطت گونه میان «دین» و «دنیا» دارد و سعی دارد «دین» را در «دنیا» جریان دهد و همه عرصههای دنیا را در مسیر «ولایت و تقرب الهی» سامان دهد. «فقه» در پی آن است که «شریعت» را بی کم و کاست بفهمد و آن را ملاک «امیال، باورها و عمل» مکلفین خود قرار دهد. براین اساس، منطق حاکم بر فهم، در «فقه» اولاً بر تسلیم و تعبد و تولی، ثانیاً بر تقنین و قاعده مندی برای وصول به «شریعت» استوار است، که این فرایند، «حجیت» نام دارد.
ذکر این نکته ضروری است که «شریعت»، تمام شئون انسانی، اعم از سه حوزه «امیال، باورها و رفتارِ» انسان را پوشش میدهد و سه دانش «اخلاق، اعتقادات و احکام» را شامل میشود. هرچند «فقه موجود» عمدتاً در حوزه «احکام» که ناظر به «افعال مکلفین» است بسط پیدا کرده و دو حوزه «اخلاق و اعتقادات» با روشها و متد دیگر دنبال شده اند، اما با ضرورتهایی که برای «تکامل تفقه دینی» وجود دارد و با توجه به ظرفیت ذاتی فقه برای حضور در دو عرصه دیگر، امروزه شاهد حرکت به سوی «فقه جامع» و «فقه اکبر» هستیم که تمام حوزههای معرفت دینی را با ضوابط اجتهادی به منابع دینی مستند سازد. براین اساس محدودیتها و کاستیهای «فقه موجود» که ریشه در فاصله دستگاه فقاهت از منصب حاکمیت در تاریخ پیش از انقلاب دارد را نمیبایست به پای ماهیت و جوهره «فقه» نوشت، بلکه ارزیابی جایگاه و تواناییهای یک دانش میبایست بر اساس مبادی، مبانی و منطق آن صورت پذیرد. به فعلیت رسیدن ظرفیتهای یک علم، تابع شرایط زمانه است از این رو نتایج و تعین فعلی یک علم نمیتواند ملاک صحیحی برای قضاوت نهایی درباره جایگاه معرفتی آن علم باشد، خصوصاً آنکه زمانه ما پس از انقلاب اسلامی تغییر کرده است.
تعریف «حجیت» با دو معیار «تعبد» و «تقنین»
«فقه» با «حجیت» ارزش پیدا میکند و فقیه در صدد به «حجیت» رساندن فهم و درک خود از «شریعت» است. فقیه، خود را در تخاطب با شارع مییابد و سعی دارد اولاً؛ با خلوص نیت و زدودن پیرایهای فکری و احساسی، به بالاترین مرتبه تقوای معرفتی دست یابد و به تفسیر به رأی دچار نشود و تنها در صدد فهم مرادات شارع بوده و جز به استناد به او نیاندیشد. ثانیاً؛ قواعد و ضوابط فهم خود را تنقیح نموده و از طریق استنباط منضبط و قاعده مند، حتی المقدور به واقع شریعت دست یابد. براین اساس میتوان گفت فقیه با دو معیار «تعبد» و «تقنین» به «حجیت» دست مییابد که از آثار این «حجیت»، تحقق «معذریت و منجزیت» برای فقیه خواهد بود.
به بیان دیگر، فقیه در صدد آن است که در مقام فهم شریعت، تسلیم شارع شود و همین تسلیم بودن که از طریق «تعبد روحی» و «تقنین نظری» و یا به تعبیر دیگر از ترکیب عقل عملی و عقل نظری حاصل میشود، مصبّ «حجیت» است. «حجیت» در حقیقت به معنای «تولیّ تام به مولای حقیقی» است که در رتبه بعد، با هدایت و «ولایت» مولا، همراه خواهد شد و معرفت صحیح به او اعطا میگردد. از این رو میتوان فرایند دست یابی به «حجیت» را با «تولی و ولایت» تبیین نمود.
«فقه»، از منظر «واقع گرایی»، در صدد کشف واقع شریعت است و فقیه در صدد دست یابی به احکام واقعی است. حتی اگر احکام شرعی را مجعولات اعتباری شارع بدانیم، حقایقی هستند که در لوح محفوظ از استقرار و ثبات برخوردار اند و فقیه میکوشد به کشف آنها دست یابد. البته دامنه «حجیت» فراتر از «احکام واقعی» است؛ فقیه با دو معیار «تعبد» و «تقنین»، به «حجیت» نائل میآید چه به واقع احکام دست یافته باشد، چه اینکه با تمام بذل جُهد خود به خطاء رود. از همین رو منطق حاکم بر فقاهت را «حجیت» مینامیم و نه «واقع گرایی». منطق «حجیت»، هم با «واقع گرایی فلسفه و منطق» تفاوت دارد که ارزش معرفتی را بر مدار «تطابق با واقع» تعریف میکند و هم با مسلک «تصویب اشعری و معتزلی» که یا منکر احکام واقعی است و یا واقع را تابع اجتهاد فقیه میداند.
بنابراین «فقه» اولاً بر «شریعت» تکیه دارد که واقعیتی، ورای فهم و اجتهاد فقیه است. ثانیاً تمام همّت خود را صرف رسیدن به آن میکند. در اینصورت با احراز «تعبد» و «تقنین»، «حجیت» حاصل میگردد. براین اساس روشن میشود که شمردن «فقه» در زمره فنون و مهارتهایی که صرفاً کارکرد عملی دارند و ابزار حل مسائل و نیازهای عینی بشر هستند بی آنکه از معرفت واقعی بهره و نصیبی داشته باشند و با واقع نسبتی برقرار کنند! تا چه اندازه دور از آبادی است. حتی اگر «واقع» را محدود به موجودات تکوینی بدانیم، به گونهای که دانشهای اعتباری را «واقع گرا» ندانیم، بازهم «فقه» از جهات مختلف بر واقع تکیه دارد؛ اول اینکه مجعولات شرعی علاوه بر تعین در لوح محفوظ و قلب پیامبر (ص)، (کتاب و سنت) به نحو مکتوب نیز تنزل یافته و نزد امام معصوم حاضر است. ثانیاً تمام احکام و آموزههای شریعت بر مصالح و مفاسد واقعی استوار است. ثالثاً چنان چه گذشت، «شریعت»، امتداد «ولایت الهی» است و حقیقتی متعالی تر از «ولایت» خدای متعال در عالم وجود ندارد تا آنجا که میتوان غیر از آن را اعتبار به حساب آورد.
مرحوم علامه طباطبائی(ره) در کتاب «رساله الولایه» که به تعبیر آیت الله جوادی آملی بهترین و ارزشمندترین اثر علامه میباشد. به تبیین مراتب این عالم پرداخته اند و با بهره گیری از مبنای اعتباریات، مناسبات عالم دنیا را ظاهری و اعتباری میدانند. ایشان معتقدند ازآنجاکه هر امر اعتباری، بر یک امر حقیقی تکیه دارد، تکیه این عالم نیز به حیات باطنی و اخروی است و راه گذر و عبور از اعتباریات این عالم و پیوست به دار بقاء و وصول به حیات طیبه اخروی، «ولایت» است.
طبق این مبنا آنچه بر حقایق متعالی و حیات اخروی تکیه دارد و از آستان ربوبی و ولایت و هدایت او نشأت گرفته باشد، امری واقعی و حقیقی است و باقی مناسبات دنیای منقطع از عوالم مافوق، اعتباریاتی بیش نیست. بر این اساس تردیدی باقی نمیماند که «فقه» از آنجا که دانش فهم «شریعت» است و «شریعت» طریق منحصر جریان «ولایت»، اشرف علوم و معرفتها است و علمی حقیقی تر از «فقه» وجود ندارد.
نکته دیگر اینکه استناد به شارع در «فقه» و استنباط حکم و وصول به حکم واقعی میبایست «قاعده مند» و مبتنی بر «ضوابط به حجیت رسیده» باشد که علم «اصول فقه» متصدی این امر است. از این رو «فقه»، کاملاً «متکی به پیروی از قواعد» است. اینگونه نیست که «فقه» در گرو «ابتکارات بدیع» بوده و از این رو «فنون و قواعد آن قابل انتقال و آموزش نباشد» و انتقال آن صرفاً «به مدد ابتکار و شمّ و قریحه» امکان پذیر باشد. همان گونه که گذشت، «قاعده مندی و تقنین» یکی از معیارها و شاخصهای «حجیت» در فقه است؛ این امر تا اندازهای اهمیت دارد که دانش دیگری به اسم «اصول فقه» در صدد بیان قواعد و ضوابط استنباط فقهی پدید آمده که آشنایی با آن نیازمند صرف وقت و حوصله و استعداد زیادی است، تا آنجا که میتوان ادعا کرد «روش و منطق» هیچ دانش دیگری تا این اندازه، به صورت مستقل ملاحظه نشده و به این عمق و گستردگی بدان پرداخته نشده است.
البته «فقه موجود» به حوزه عمل و رفتار مکلفین نظر دارد و احکام تکلیفی آنها را بیان میکند و پاسخگوی نیازهای مستحدثه است، اما نکته قابل توجه اینکه «پاسخگویی به نیازهای عینی و عملی» دارای جهت حق و باطل است؛ رفع نیازهای فردی و اجتماعی میتواند در بستر ولایت حقه صورت پذیرد، میتواند در بستر ولایت باطل. اگرچه التقاط ممکن است اما در نهایت و برایند، یک جهت حق یا باطل غالب میگردد. از این رو نیازها را میتوان مطابق شریعت و تحت ولایت الهی پاسخ داد، و هم میتوان مبتنی بر فرهنگ و ارزشهای مادی و الحادی و تحت ولایت باطل، نیازها را رفع نمود. از این رو تأثیر مبانی ارزشی بر دانشها و فناوریها در مقام ارائه راه حلهای عینی، کاملاً سرنوشت ساز و جهت دار است و به ارائه خطوط قرمز عملی محدود نمیشود.
همچنین «نظام نیازمندیهای اجتماعی» قابل مدیریت و هدایت است به گونهای که نیازهای جامعه ایمانی با نیازهای جامعه الحادی در شکل متکامل ایندو جامعه، جز در عناوین جامع انتزاعی، اشتراکی نخواهند داشت. براین اساس «فقه» با تمسک به شریعت، پاسخگوی نیازهای مستحدثه است و در مقابل، دیگر فراوردههای غربی، مبتنی بر اهداف و ارزشهای تمدن غربی، به این نیازها پاسخ میدهند. هرچند هردو پاسخگو هستند اما پاسخها یکسان نیست و برخی حق اند و برخی باطل.
جریان «منطق حجیت» بر «نظام معرفتهای بشری» با محوریت «معرفتهای دینی»
اگر «فقه» را به ماهیت و جوهره اصلی آن بشناسیم و محدودیتهای تعین فعلی آن را به حساب جوهره «فقه» نگذاریم میتوان گفت: «فقه» عبارت است از «دانش استنباط معارف از منابع دین با پیروی از منطق حجیت». اما «فقهِ» موجود بدلیل بستر تاریخی تکوین و تکامل خود که در دوران انزوای شیعه از مناسبات حکومتی تولد و رشد یافته، بر مدار «مقیاس فردی» شکل گرفته است و سعی دارد احکام تکلیفی «آحاد مکلفین» را استنباط کند. امروزه با تحقق حکومت دینی و ضرورت حضور «دین» در صحنه «مدیریت اجتماعی»، تفقه دینی نیز میبایست سرپرستی و هدایت شئون مختلف جامعه را بر عهده گیرد که این امر، تنها از طریق «نظام معرفت دینی» امکان پذیر است. به بیان دیگر «هدایت و سرپرستی دینی» بر جامعه در گرو دستیابی به علوم و دانشهای دینی است که در مجموع، «عقلانیت اجتماعی» را سامان میدهد. «نظام معرفت بشری» نیز آنگاه دینی خواهد شد که ذیل چتر «ولایت دینی» قرار گیرد و حوزههای مختلف معرفتهای بشری با محوریت «معرفتهای دینی» بازتعریف شوند. بنابرآنچه گذشت، «منطق حجیت» میبایست از طریق «معرفتهای دینی»، بر کل معرفتهای بشری سریان پیدا کند و همه دانشها و معرفتها به حجیت برسند.
براین اساس ضرورت دارد «فقه» موجود در گام اول، از دو ناحیه «مقیاس» و «دامنه»، تکامل پیدا کند؛ اولاً «تفقه» میبایست به عرصههای اجتماعی و حکومتی ورود پیدا کند و از مقیاس فرد به مقیاس جامعه و حکومت ارتقاء یابد، ثانیاً دامنه و گستره آن میبایست از محدوده «احکام تکلیفی» به گزارههای «توصیفی» و «ارزشی» بسط یابد و حوزه «اخلاق» و «اعتقادات» را نیز شامل شود و اینگونه، «نظام معرفت دینی» به حجیت برسد.
بنابراین «فقه مطلوب و بالنده» میبایست هسته مرکزی «منظومه معرفت بشری» را مستند به کتاب و سنت ارائه دهد و در گام بعد، این معرفتهای دینی در لایه «علوم و دانشها» امتداد یابد و در حلقه سوم نیز به «مدلها و برنامههای اجرایی» در صحنه مدیریت اجتماعی فراوری شوند.
به بیان دیگر، اگر «دین» را جریان هدایت و ولایت الهی بدانیم و دامنه آن را تمام شئون فردی و اجتماعی انسان به حساب آوریم، «جامعه ایمانی» با حاکمیت ولایت الهی بر سه لایه «تفقه، علوم و دانشها، مدل و برنامههای اجرایی» در جامعه محقق خواهد شد. در نتیجه، منظومه معرفتی منسجمی بدست خواهد آمد که آهنگ پرستش و عبودیت الهی بر تمامی آن گسترده شده باشد. در اینصورت «فقه» که در کانون هدایت گر این نظام معرفت بشری جای دارد، «حجیت» را در تار و پود این نظام معرفتی تسری خواهد داد. اگر بپذیریم که «الاسلام هو الحکومه» و «الاسلام یقود الحیاه»، «تفقه دینی» میبایست نبض تحولات اجتماعی را در دست بگیرد و به جای صرفاً «پاسخ گویی به مسائل مستحدثه»، به حضور «فعال و حادثه ساز» در صحنه اجتماعی و بین المللی مبدل گردد، به جای «همگامی با تحولات زمانه»، زمانه را با خود همگام سازد، و در یک جمله؛ «فقه»، مهندسی حیات بشری و منظومه معرفتی را برعهده خواهد گرفت.
یحیی عبدالهی پژوهشگر گروه اصول فرهنگستان علوم اسلامی - فصلنامه علوم انسانی صدرا شماره ۱۷
—————————————————-
منابع:
۱. طباطبایی، سید محمد حسین، شیعه، به کوشش سیدهادی خسروشاهی، چاپ دوم، قم: بوستان کتاب، ۱۳۸۷.
۲. مجموعه رسایل، به کوشش سیدهادی خسروشاهی، چاپ دوم، قم: بوستان کتاب، ۱۳۸۸
۳. مطهری، مرتضی، امامت و رهبری، چاپ دوم، صدرا، اردیبهشت ۱۳۶۴.
۴. جوادی آملی، عبدالله، شرحی بر رساله الولایه علامه طباطبائی، میراث جاویدان، سال دوم، شماره دوم.
۵. تسنیم، چاپ هشتم، قم: اسراء، زمستان ۱۳۸۸.
۶. صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات فی فضائل آل محمّد صلّی الله علیهم، قم: مکتبه آیه الله المرعشی النجفی، ۱۴۰۴ ق
۷. ابن شهر آشوب مازندرانی، محمد بن علی، مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، قم: علامه، ۱۳۷۹ ق