شبکه اجتهاد: در مورد زوائد دانش اصولفقه و تحوّل ساختاری در این دانش، چند نکته به ذهن میرسد:
یک: توسعه، تورّم یا نوسازی؟
در مورد علم اصول، سه پیشنهاد را مطرح میکنیم.
پیشنهاد اوّل، توسعه علم اصول است.
پیشنهاد دوم، مختصر کردن علم اصول است که درست نقطه مقابل پیشنهاد اوّل میباشد.
پیشنهاد سوم، نوسازی و متحول کردن علم اصول است، به این معنی که آن را منقّح و کاربردی کنیم. درجایی که لازم است توسعه داده و درجایی که لازم است مختصر کنیم، بلکه فراتر از افزایش یا کاهش کمّی، منهج اصولی و ترتیب مباحث و نحوه طرح هر بحث را نیز مورد مطالعهای جدید قرار دهیم؛ یعنی تحول کیفی خاصی که ناظر به اصلاح روش بحث و نزدیک کردن مقدمات به نتایج است. البتّه تحول کمّی جدا از تحول کیفی نیست، ولی تحول کیفی میتواند بدون توسعه کمّی باشد.
از بین این سه پیشنهاد، به نظر پیشنهاد سوم منطقیتر است. میگوید ما نباید صحبت از توسعه علم اصول کنیم. نباید هم صحبت از تلخیص علم اصول کنیم، بلکه علم اصول باید نقش خودش را بازی کند. اگر در علم اصول، حقّ بحثی ادا نشده است، باید حقّش را ادا کنیم و بهتر به آن بپردازیم. مثلاً در مورد مسئلهای، سه صفحه بحث شده ولی لازم است ۱۵ صفحه بحث شود، پس ۱۵ صفحه بحث کنیم.
مباحثی را که لازم نیست در اصول بحث شود، در جای خودش بررسی کنیم؛ مثلاً صفات شارع، جایش در علم کلام است، پس یا بدان جا ارجاع دهیم یا در لابهلای بحثهای اصولی، جایی برای بحثهای غیراصولی مرتبط بازکنیم و در دورههای بعد، آنها را به موضوع خودش منتقل کنیم. این کار البتّه نوعی استطراد است، ولی گاه چارهای غیرازآن نداریم، چون مبنای کلامی یا ادبی موردنیاز درجایی خاص بهصورت منقح وجود ندارد که بدان ارجاع دهیم.
خلاصه، اینگونه استطرادات را نباید به لیست مباحث اصولی اضافه کرد تا شبهه تورّم اصول پیش آید، بلکه اینها ضمایم علم اصول و مهمانهای ناخوانده علم هستند که موقتاً در این منزل اسکان دادهشدهاند و در آینده، باید به منزل خودشان منتقل شوند.
دوم: تفاوت بین آموزش و پژوهش
وقتی صحبت از تورّم و توسعه علم اصول میکنیم و میگوییم علم اصول توسعه بیرویه و تورّم پیداکرده است، نباید به اشتباه بیفتیم و خیال کنیم که علم اصول باید یک نسخه مکتوب واحد داشته باشد. علم میتواند یک نسخه یکجلدی داشته باشد، میتواند نسخه دوجلدی و یا نسخه بیستجلدی داشته باشد.
باید دید صحبت از خصوص کتاب درسی میکنیم یا اینکه از منابع مکتوب علم بهصورت عام صحبت میکنیم؟ در منابع مکتوب، علم هرچقدر هم توسعه باشد باکی نیست و بهتر است. ما اگر «هدایه المسترشدین» را به این عرض و طول داریم، اتفاقاً بسیار خوب است، یا «قوانین» از منابع مکتوب علم است؛ یعنی علما مباحث این علم را تا هرچقدر میتوانسته توسعه پیدا کند، توسعه دادند. آنچه ما بهدنبالش هستیم کتاب درسی است. کتاب درسی باید جمعوجور باشد و ملاکهای خودش را داشته باشد، نه اینکه مثلاً به آقای لاریجانی ایراد بگیرید که چرا شما در سی جلد طراحی علم اصول میکنید. اتفاقاً از ممیزات یک دانشمند، این است که توانسته بعضی بحثها را اینقدر توسعه بدهد و موشکافی کند.
ایشان نگفتهاند کتاب من کتاب درسی بشود، ولی بحثهای ایشان، پشتوانه کتاب درسی و پشتوانه علم است. مثلاً در علم حدیث، بحارالانوار یک پشتوانه است، ولی ما هیچوقت بحار را کتاب درسی رشته علوم قرآن و حدیث نمیکنیم.
پس بین توسعه علم و تنقیح کتاب درسی، اشتباه شده است. کتاب درسی باید منقّح باشد، بلکه دقیقتر آن است که بگوییم متناسب با اهداف باشد. ولی درس خارج علما را چرا محدود کنیم؟ هر عالمی برحسب نیازش، میتواند علم را توسعه بدهد. حتی گاهی میتواند از طریق علمی به علم دیگر ورود پیدا کند. چون میگوید: الآن در علم کلام موجود، جایگاهی برای این بحث وجود ندارد. من این مقدّمه کلامی را لازم دارم، جایی هم وجود ندارد، پس همینجا در درس اصول خودم، این بحث را منقّح میکنم، در دورههای بعدی، دیگران در کلام بگذارند. ما مبنای خود را درست کنیم که به آن نیاز داریم؛ بنابراین یک خلطی است که اتّفاق افتاده است، کسانی که زوائد علم اصول را بحث میکنند توجّه نداشتند که بین آموزش و پژوهش فرق است. این توسعههایی که ما الآن میبینیم، در پژوهشهای اصولی است. نباید جلوی پژوهش را بگیریم، بلکه باید بگذاریم هرچه میخواهد توسعه پیدا کند. ولی آموزش، دستاورد پژوهش است. دستاوردهای نهایی آن است که خودش را نشان میدهد.
در مورد اینکه کتب درسی باید اصلاح شود، برخی بهاشتباه سراغ علم اصول رفتهاند و میگویند باید علم را محدود کنیم، درحالیکه باید هم کتب درسی اصلاح شوند و هم علم توسعه پیدا کند، اصلاً کوتاه کردن متن درسی همهجا مطلوب نیست، بلکه گاهی موجب ایجاز مخل به بحث است؛ درنتیجه کوچکسازی کتب درسی، نهتنها مفید نیست بلکه مضر خواهد بود. مثلاً در «بدایهالحکمه» و «نهایهالحکمه»، همین مشکل وجود دارد. ایجاز در «بدایهالحکمه»، مخل به بحث شده است، درحالیکه در «نهایهالحکمه»، باعث روشنتر شدن مطلب شده و آن را قابلفهمتر کرده است. ما در اصل، پیشنهاد جابهجایی این دو کتاب را داریم.
در کفایه نیز چنین است: ایجاز و مختصر سازی که مرحوم آخوند به آن پرداخته، مخل به محتوا شده است. گفتند: مرحوم آخوند، ۲۰ سال درس خارجش را در دو جلد کفایه منعکس کرده است و ما باید ۲۰ سال وقت بگذاریم تا متوجّه شویم که مقصود چیست. بنابراین مدّعی تغییر و تحوّل باید بداند تغییر و تحوّل را در کجا و به چه نحوه پیشنهاد میکند. این کوچکسازی در عرصه پژوهش، اصلاً مطلوب نیست و در عرصه آموزش نیز همهجا مطلوب نیست.
بله، میتوان دو دوره درس خارج طراحی کرد: یکی آموزشی و دیگری پژوهشی که یکی مختصرتر و دیگری طولانیتر است، ولی حذف پژوهش، کار پسندیدهای نیست.
البته توسعه پژوهش به این معنا نیست که مباحث بیثمر نیز مطرح شود بلکه حتماً باید ثمر داشته باشد، منتها باید ثمرات باواسطه نیز لحاظ شود. طرح مباحث بیثمر، ضایع کردن علم و عمر است، ولی ثمرات گاهی اوقات باواسطه است. ما همیشه دنبال ثمره بیواسطهایم. بعضی بحثهای اصولی، بهصورت مستقیم در فقه تأثیر ندارد، ولی این بحث اصولی در آن بحث مؤثر است و آن بحث در فتوا تأثیر دارد. مثلاً بحث از امکان تکلیف مشروط، در شرط متأخّر تأثیر دارد و شرط متأخّر، در مقدمات مفوّته موثّر است و مقدمات مفوّته، در فتوا تأثیر دارد. این هم نوعی از ثمره است. مثلاً فرق بین امارات و اصول، بحثی است که بهصورت مستقیم ثمره ندارد، ولی اگر استصحاب اماره شد، لوازمش حجّت میشود. پس برخی از مباحث بنیادی علم اصول است که میتوانیم اسمش را بگذاریم: «اصول الاصول».
بنابراین ما باید به فکر این باشیم که علم، متناسب با اهداف و مأموریت خودش و نیازهایی که داریم رشد کند: در دو عرصه پژوهش و عرصه آموزش و با لحاظ کردن تفاوتهای این دو عرصه.
در کتابهای درسی، فاکتورهای دیگری نیز دخالت دارد. ما هیچ کتابی را بهعنوان کتاب آخر معرفی نمیکنیم. «حلقاتالاصول» هم ممکن است اشکالاتی داشته باشد. در کتاب «جایگاهشناسی علماصول»، یادداشتی از من هست که به کتاب «حلقاتالاصول» بهعنوان یک کتاب درسی چه اشکالاتی ممکن است وارد گردد؟ مثلاً میتوانیم بگوییم که در بعضی موارد، ادبیات آن یا بعضی اصطلاحات نامأنوس است و مانند آن، ولی این اشکالات از عظمت کار نمیکاهد.
سوم: بایستههای متن درسی معیار
سؤال این است که در کتابهای درسی، آیا باید رعایت لسان مشهور بشود یا مؤلّف میتواند مفارقات و ممیزات خودش را ذکر کند یا اصلاً نباید ذکر کند، یا همواره باید ذکر کند، یا گاهی اوقات باید ذکر کند؟ من فکر میکنم غالب علما یا کسانی که شاخصههای کتاب درسی مطلوب را ترسیم میکنند، نظرشان بر این باشد که کتاب درسی باید به لسان مشهور نوشته شود. ادبیاتش هم باید ادبیات مشهور باشد، چون خواننده یعنی طلبهای که مبتدی است، باید بتواند با کتاب ارتباط برقرار کند و استادی که میخواهد این کتاب را درس بدهد، پرورشیافته حوزه است و لسان مشهور را میداند، ولی اگر کتاب درسی به لسان خاص مؤلّف باشد، استاد هم به مشکل برمیخورد. کتابهای درسی معمولاً باید در ۹۰% با لسان مشهور پیش برود، درعینحال جای نوآوری، اصطلاحسازی و تیتربندی جدید باز است. بهصورت موردی، اصلاحات موردی میتواند داشته باشد، ولی نباید زیاد باشد. اگر ادبیات و اصطلاحات خیلی تغییر پیدا کند، اساتید نمیتوانند آن را بهعنوان کتاب درسی تدریس کنند، چون خودشان نمیتوانند با آن ارتباط برقرار کنند.
ادبیات حلقات الاصول، کمی برای فارسیزبانها نامأنوس است، ولی طلبههای عربزبان با متن آن ارتباط برقرار میکنند. مثلاً میگوید: قطع ذاتی است یا موضوعی است، یا میگوید: «یبقی حیادیاً»، ما حیادی را در کتابهای درسی نخواندهایم، ولی به لحاظ محتوایی فاکتورهای دیگر بهخوبی در آن رعایت شده، مثل تقدیموتأخیر و انسجام کلی بحث.
چهارم: این نکته نباید فراموش شود که گاهی مبحثی بیثمر به نظر میرسد، ولی بعداً مشخص میشود که ثمراتی دارد یا بنا بر مبانی غیر مشهور و غیر صحیح ثمره دارد. این مباحث نباید حذف شود، چون ممکن است بعداً همین نظریه تقویت شود و حذفش، مخل به علم است.
وقتی ما راجع به مثمربودن یا غیرمثمربودن یک بحث قضاوت میکنیم نباید بگوییم: براساس مبنای من، مثمر هست یا نیست، بلکه باید علی کلاالتقدیرین باید غیرمثمر باشد. ممکن است مشهور، مبنایی را قبول کنند ولی در دوره دیگری نظرشان عوض شود. پس بحث را نباید حذف کرد.
نباید توقّع داشته باشیم که مباحث یک علم، همواره یکجور عرضه شود. میتوانیم علم را در ۱۰ قالب مختلف عرضه کنیم. در یک قالب یکجلدی تا دهجلدی. همانطور که در کالاهای دیگر، تولیدکننده ممکن است کالایی را در اندازههای مختلف تولید کند، مثل کتاب؛ کتاب را در قطع وزیری، پالتویی، جیبی یا رقعی عرضه میکنند. علم هم میتواند در قالبهای مختلف باید عرضه بشود. چرا توقّع دارید در یک قالب واحد معیّن باشد؟ من جزء کسانی هستم که مرتّب میگویم باید زمینه رقابت در حوزه از بین نرود. نباید نظام واحد داشته باشیم. باید نظامهای آموزشی متعدّد داشته باشیم. ممکن است طلبهای ۵ ساله بخواند، طلبهای ۷ ساله بخواند، طلبهای ۱۰ ساله بخواند. ممکن است طلبهای با تمرکز بر ادبیات بخواند و طلبهای با تمرکز بر منطق و فلسفه. باید نظامهای آموزشی متفاوت درزمینهٔ نیازهای متفاوت داشته باشیم. چرا ما خیال میکنیم همه باید یکجور درس، یکجور کتاب و یک سیستم درسی واحد داشته باشند؟ البتّه برنامههای درسی مختلف باید یک سطح حداقلی مشترک داشته باشند که لسان علمی مشترک میان طلبهها باشد. در سابق، قبل از شکلگیری مرکز مدیریت حوزهها، این تنوع دیده میشد و اکنون نیز اجمالاً دیده میشود. مثلاً برنامه حوزه خواهران با برادران متفاوت است و برنامه حوزه لبنانی با عراقی و هر دو با حوزه قم تفاوتهایی دارد. به هر صورت، راه اصلاح را نه کلّاً ببندیم نه یکباره تمام سنّتهای آموزشی حوزه را کنار بگذاریم.
۱ دیدگاه. ارسال دیدگاه جدید
بالاخره یک موضع منطقی و روشن هم دیدیم!!!