علامه شهید، آیتالله سید محمدباقر صدر، یکی از اندیشمندان بزرگ مسلمان است که تاریخ در گذر زمان، شمار اندکی از این چهرهها را به خود دیده است. «مغز متفکر اسلامی» تعبیری است که امام خمینی درباره این شهید مظلوم به کار بردهاند و همین تعبیر، عظمت شخصیت وی را به تصویر میکشد. چهرههای نواندیش و متفکری مانند شهید صدر همواره در طول حیات پربرکت خود نشان دادهاند که اسلام و جامعه اسلامی از نظر محتوای نظری و عملی بسیار غنی است و این دریای معارف اسلامی است که باید بشریت را سیراب کند.
به گزارش خبرنگار اجتهاد، دومین نشست آشنایی با آرا و اندیشههای شهید سیدمحمدباقر صدر به همت انجمن علمی تحول در علوم انسانی، در سالن اجتماعات دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه فردوسی مشهد برگزار شد. در این نشست که دوم اردیبهشت ماه برگزار گردید، حجتالاسلام والمسلمین مجتبی الهی خراسانی، استاد سطوح عالی حوزه علمیه مشهد و رئیس میز توسعه و توانمندسازی علوم اسلامی دفتر تبلیغات اسلامی، آرای شهید صدر را در موضوع «قلمرو آزادی و قانون در حکومت اسلامی» مورد بررسی قرار داد و عرصههای مختلفی از اندیشه این اندیشمند کمنظیر را ارائه نمود. در ادامه گزارش تفصیلی این نششست علمی- تخصصی فرارویتان قرار میگیرد.
بخش اول: آزادی
[box type=”shadow” align=”” class=”” width=””]چکیده بخش اول: تعریف آزادی، جوهرۀ آزادی از منظر شهید صدر، مراحل آزادسازی انسان، ریشهها و تفاوتهای مفهوم آزادی با تفکر غرب، همچنین مرز آزادی و آنجایی که نقض آزادسازی و فرایند آزادسازی درونی یا بیرونی انسانهای دیگر شکل میگیرد و نیز امتیاز ایمانیِ اسلام از اهم موارد اشاره شده در این بخش است.[/box]
بسم الله الرحمن الرحیم. عزیزانی که در این جلسه هستند قدری با شخصیت علامه شهید صدر آشنا هستند و توجه دارند که موضوع آزادی و قانون در حکومت را در اندیشۀ متفکری پیگیری میکنیم که خود، شهید راه آزادی بود.
مرحوم شهید صدر از فقهای مبارز شیعه و از بزرگان حوزه نجف بود که در راه آزادی کشور عراق از استبداد و ظلم به پا خواست و از تقویت امت و تلاش برای تشکیل احزاب سیاسی، جمعیتهای مبارز، صدور بیانیه، روشنگری وغیره مضایقه نکرد تا اینکه مظلومانه به همراه خواهر دانشمندش شهید بنتالهدی صدر در زندان رژیم صدام به شهادت رسید.
گسترۀ آزادی و قانون در حکومت
ما وقتی دربارۀ آزادی و قانون از منظر یک متفکر سخن میگوییم طبعاً این قانون در بستر حکومت وضع و اجرا میشود. همچنین اندیشههایی که درباره نوع حکومت و یا رژیمهای سیاسی ارایه میشود وقتی کاملاً گویا و شفاف است که ابعاد لازم برای معرفی این رژیم یا نوع حکومت هم بیان شود. بنابراین یکی از مهمترین مؤلفهها، از یکسو تصویر حقوق اساسی مردم در هر حکومت یا هر مدل حکومتی و از سوی دیگر، وضعیت قانون و وظایف و مسئولیت و اختیارات حکومتها در این عرصه است.
بحث آزادی و قانون از منظر شهید صدر را ناچاریم در دو ساحت پی بگیریم.
یک، ساحت معارف یا نظریه است که صرفاً گزارشی از بحث است؛ اما ساحت دیگر، قلمروی مبانی است؛ یعنی پایهها یا اصول موضوعهای که این نظریه یا مجموعهای از نظریات بر آن استوار است.
بخش اول را در سه حوزه گزارش میکنم: مفهوم آزادی؛ مرز آزادی و سوم، قانون و قلمرو قانون است. ازاینرو سعی میکنیم بهآرامی از بحث آزادی به قانون منتقل بشویم.
مفهوم آزادی
در بخش اول یعنی اینکه آزادی از منظر شهید صدر چیست؟ طبعاً معنای عامی از آزادی موضوع بحث و نظریه شهید صدر است و در جایی ایشان تصریح دارد که ما وقتی درباره یک مفهوم مشترک بین نظریات مختلف در باب آزادی میخواهیم گفتگو کنیم میتوانیم این مفهوم را بگوییم که آزادی یعنی نفی سلطۀ دیگری بر انسان.
این همان مفهوم پایهای است که درباره گستره، قلمرو و ابعادش میتوان گفتگو کرد و تفاوت آرا را دید. این مفهوم، مفهومی کاملاً آشنا با فطرت انسانی است و پیوند عاطفی بین انسان و این مفهوم کاملاً روشن است لذا میل به آزادی در اندیشه اسلامی یکی از ابعاد فطرت در بُعد انگیزشی محسوب میشود. بنابراین تأکید اسلام بر آزادی به همان معنایی که توضیح خواهیم داد، بهنوعی یکی از جلوههای هماهنگی با فطرت است؛ و لذا آثارش این است که دین ما نیازمند تحمیل نیست و رشتههای فطری دارد و با وسع انسان سازگار است، و مبتنی بر یُسر است نه عُسر، و بر سهولت بنا شده است.
کلمۀ حرّیت جنبۀ فضیلت نیز دارد. این برخلاف نظر برخی است که معتقدند به معنای مثبت نیامده و بیشتر بهعنوان یک وصف حقوقی در متون آمده است. یعنی برخی معتقدند در مقابل یک قرارداد بردگی که ممکن است قهری پیش بیاید یا اختیاری، قرار گرفته است؛ اما باید بگوییم حریت کاربردهای دیگری هم دارد و در زیر به دو نمونه اشاره میکنیم.
یک نمونه که جنبه فضیلتی حریت را بیان میکند، روایتی است در خصال شیخ صدوق ص۲۸۴ از امام صادق(علیهالسلام): پنج خصلت است که اگر انسان از آنها بهرهمند نباشد، شخص بهرهمند و برخورداری نیست و زندگی برای او لذتبخش نخواهد بود:
وفاداری، مدیریت و تدبیر، حیا، حسن خلق، والخامسۀُ و هی تجمع هذه الخصال یعنی پنجم که دربردارنده تمام آن خصلتهای چهارگانه است، الحریۀ یعنی آزادی است.
بنابراین از نگاه اسلام، آزادگی و آزادی آن بستری است که در آنها وفا و تدبیر و حیا و حسن خلق محقق میشود.
در روایتی از حضرت امیر(علیهالسلام) در وصیتشان به امام حسن(علیهالسلام) در نهجالبلاغه و کتب دیگر آمده است: «ولاتکن عبد غیرک و قد جعلک الله حرّا»: بنده دیگری نباش که خداوند تو را آزاد آفریده است.
من به همین مقدار بسنده میکنم و لازم نیست تکرار کنم که من حتی استشهادهایی که به روایات یا متون هم میآورم همه در بیانات شهید صدر است؛ یعنی سعی میکنم هر آنچه در این جلسه گفته میشود حتی استنادات دینی، آن چیزی باشد که شهید صدر ذکر کرده است.
اسلام چطور به آزادی نگاه میکند و یا چگونه آزادبودن انسان را تأمین میکند؟
ازنظر شهید صدر، آزادسازی انسانها دو مرحله دارد. این دو مرحله دو بعد از آزادی را هم تشکیل میدهد.
مرحلۀ اول این است که انسان از عبودیت غیر، در ابعاد درونی آزاد بشود.
توضیح قضیه این است که در تفکر معمول بشری یا آنچه در غرب بیشتر از دیگر انگارهها معمول است، این است که عامل تسلط بر انسان و آنچه به نام نقض آزادی یا سلب اختیار و آزادی معرفی میشود، در زمرۀ عوامل بیرونی است مثل تسلط یک انسان ـاگرچه همسایهـ، بر انسان دیگر، یا تسلط حاکم، رئیس دولت یا یک شخصی که طبق یک قراردادی این حق را پیدا کرده است که آزادی شما را نقض کند، که تمام این موارد، مصادیق نقض آزادی بهشمار میروند.
یعنی همواره عنصر کنترلکننده و محدودکننده و ناقض آزادی و سالب اختیاری و مجبورکنندۀ انسان، بیرونی فرض میشود.
در اسلام پیش از او عوامل دیگری بهعنوان ناقض آزادی انسان معرفی میشود. اگر آزادی این باشد که انسان مطیع دیگری نباشد یعنی دیگری اراده او را نقض نکند، اسلام پیش از دیگران در بیرون از ذات انسان، شهوات انسان و غرایض او را بهعنوان یک عامل ناقض آزادی که میتواند اختیار و انتخاب آزادانه او را تحت تأثیر قرار بدهد نام ببرد.
البته الآن خیلی برای من و شما این موضوع شاید جدید نباشد؛ مثلاً ما میگوییم انسان تحتفشار غریزه جنسی چه اتفاقاتی ممکن است برای او بیفتد و همچنین تحتفشار عصبی و امثالهم اما طبیعتاً ما این اندیشه را همانطورکه متوجه هستید از دهه چهلم شمسی از علامه صدر میشنویم و البته با تبیینی که الآنهم هنوز تازه است.
در سورۀ آلعمران میخوانیم: «زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالْبَنِینَ وَالْقَنَاطِیرِ الْمُقَنْطَرَهِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّهِ وَالْخَیْلِ الْمُسَوَّمَهِ وَالْأَنْعَامِ وَالْحَرْثِ ذَلِکَ مَتَاعُ الْحَیَاهِ الدُّنْیَا وَاللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ. قُلْ أَؤُنَبِّئُکُمْ بِخَیْرٍ مِنْ ذَلِکُمْ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَأَزْوَاجٌ مُطَهَّرَهٌ وَرِضْوَانٌ مِنَ اللَّهِ وَاللَّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ»:[۱]
از تفاوتهای تعبیر شهوت در اسلام با سایر مکاتب این است که در اسلام هم شامل موارد اکتسابی و هم غیراکتسابی است. غیراکتسابی جنبههای غریزی و مادرزادی میشود و آنچه در مقابل خرد است شهوت است و ممکن است شامل موارد اکتسابی هم باشد مثل مقامپرستی به همین معنایی که الآن وجود دارد. یعنی از میل جنسی، تمایلات مالی، طلا و نقره گرفته تا میل به قدرت و داشتههای مالی و سرمایه مثل اسبان نشاندار و هر آنچه بهرههای حیات دنیاست.
پس «شهوت» در اسلام عبارت است از: تمایل به هر آنچه بهرههای دنیایی است و لذا برای مردم میگوید: زُیِّن که این را به کسان مختلف نسبت میدهد. بخشی از آن را به غریزه نسبت میدهد و بخشی را به شیطان و بخشی دیگر را به انسانهای دیگر.
در ادامه میفرماید: «ذَلِکَ مَتَاعُ الْحَیَاهِ الدُّنْیَا وَاللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ». مآب شبیه آن چیزی است که امروز میگوییم مرجع در معنای علوم اجتماعی. لذا میفرماید: مرجع خوب نزد خداست.
حال مرجع ارزشهای ما چی باشد؟ بگو آیا به شما بهتر از آنچه گفتم را آگاه بکنم؟ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ. کسانی که تقوا پیشه میکنند نزد پروردگارشان، باغهایی بهشتی خواهند داشت که از زیر آن باغها رودها رواناند و در آنها جاودانهاند و همسانانی پاکیزه دارند و رضایت از جانب خدا است والله بصیر بالعباد.
یکی از تأویلات این آیه این است که خداوند میداند بندگانش به چه تمایل دارند و انگیزههایشان به چه چیزهایی تحریک میشود لذا چند سطح از محرکها را بیان میکند: جوی، زیبایی، درخت، همسان، و نیز «رضوان» برای افرادی که در مراتب بالاتر هستند که لذتهای عقلی دارند، و آخر میفرماید: والله بصیر بالعباد.
مسئلۀ «تزیین» را اینجا دقت داشته باشید! نمیگوید انسانها همیشه آگاهانه متمایل میشوند و این میل به هر دلیلی شکل میگیرد؛ بلکه آیه همۀ بار این میل را روی دوش انسان نمیگذارد هرچند اثرش را میگوید که «نقض اختیار» است.
یکی از قدمهای اسلام این است که او را از دست این سلطههای درونی آزاد بکند و بتواند در شرایط متعادل تصمیم بگیرد تا اختیار و آزادی او نقض نشود.
نکتۀ اصلی این است که آزادی انسان منبعث از اختیار است و اختیار یعنی قدرت انتخاب براساس اراده نه فشار. و این وجه تمایز انسان از حیوانات است؛ یعنی شما میتوانید براساس ارادهتان انتخاب بکنید نه براساس غریزه و فشارها.
اگر اینچنین است و این وجه تمایز است پس بنابراین منشأ درونی آزادی یا منشأ انسانی آزادی را انسان در اراده میبیند و این اراده و اختیار، جوهره آزادی است؛ پس هرزمانی که این اراده و اختیار سلب بشود، آزادی نقض شده است.
اما مرحلۀ بعد چیست؟ مرحلۀ بعد میگوید حال که تو از اینها آزاد شدی، سلطه هیچکس بیرون از خودت را نپذیر. لذا رسالت انبیا را قرآن میفرماید: «وَیَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلَالَ الَّتِی کَانَتْ عَلَیْهِمْ»[۲]. فشار را از آنها برمیدارند حتی پندارها و افسانهها و حتی باور غلط و اغلال بیرونی که حتی بخشی از اغلال بیرونی، خانواده است یعنی پدر و مادر.
مثالهای زیادی هست. در نجف شخص تاجری پیش سید ابوالحسن اصفهانی آمد و گفت من خمس بدهکارم و میدانید که خمس کاملاً اختیاری است و کسی نمیتواند به زور بگیرد. میگوید: میخواهم این خمس را بدهم اما معمولاً به دلیلی موفق نمیشوم. آدرس خمس اموالم را روی این نوشتهام و فقط یک درخواست دارم و زمانی که میخواهم این آدرس را به شما بدهم، اول دست و پای من و دهان من را ببندید! و درخواست کرد چنین کاری را بکنند بعد که برگه را از دستش گرفتند، رفتند و خمس را برداشتند و بعد آمدند و دستوپایش را باز کردند و بعد که دید خمس را برداشتهاند آرام شد و گفت تا قبل از اینکه خمس را بدهم، خساست به من اجازه نمیداد تا این کار را بکنم و حال که شما برداشتید خیال من راحت شد.
گاهی این وضعیتها برای انسان ایجاد میشود و اراده و اختیار میگوید این کار عقلانی را باید انجام بدهی ولی بهقدری بخل قوی است که اجازه چنین کاری را نمیدهد.
این وضعیت خندهدار درونی، بهخاطر فشار درونی است.
طاغوت یعنی نقض آزادی
در ادبیات قرآنی هر آنچه در مسیر انسانیت انسان نیست و او را مجبور به کاری میکند، طاغوت نامیده میشود. طاغوت یعنی کسی که قدرت نقض آزادی شما را بهنحو وسیعی دارد؛ یعنی شما تنها کسی نیستید که او میتواند آزادیاش را نقض بکند. لذا به فرعون هم میگوید طاغوت و حتی پدران روحانی را قرآن طاغوت میداند.
به احبار و رهبان و پدران روحانی میگوید چرا شما تابع کورکورانه احبار هستید؟! اهلبیت(علیهمالسلام) در روایات مذمت کردهاند و فرمودهاند شما نباید مطیع کسی باشید حتی مطیع عالم دینی! شما سؤال کنید از عالم دینی و پاسخ بگیرید و خودتان تصمیم بگیرید و عمل نمایید.
برخلاف طاغوت، خداوندِ «بصیرٌ بالعباد» از انسانیت انسان، نیازها و نقصهایش آگاه است و چیزی به او راهنمایی نمیکند که مخالفت انسانیت او باشد و یا آزادی او را نقص کند.
تجربۀ غرب و آزادی از برون
اکنون که به این مرحله رسید میفرماید عبادت دیگری را نکن و تحت سلطه دیگری نرو. میگوید اگر به شما بگویم تحت سلطه دیگری نباش یعنی تو در عملکردت کاملاً آزاد باش، شما عملاً آزاد نیستی فقط عامل سلطه جابهجا شده است و از بیرون به درون آمده است. انسان مدرن در مدار تفکر و تجربه غرب، آزادی بیرون را توسعه میدهد ولی آزادی از درون توسعه پیدا نمیکند. آنگاه ما شاهد اتفاقات عجیب هستیم: آدمها آزاد هستند و آزادانه از مشروبخواری کور میشوند! آزادانه از روابط بیبندوبار جنسی ایدز میگیرند! آزادانه دیگران را به قتل میرسانند و آزادانه خودکشی میکنند و آزادانه فرزندان خودشان را رها میکنند!
چرا این اتفاق میافتد؟ چون آزادی از عامل بیرونی داده شده است اما آزادی اصلی در بند است.
اگر اینچنین است لذا آغاز آزادسازی انسان، اولاً از همان مرحله است نه برعکس چون عکسش نمیتواند اتفاق بیفتد؛ یعنی اگر شما از بیرون اول آزادش بکنید، خود این آزادی بیرون، قبل از اینکه فرصت کند و انتخاب درست و آگاهانه بکند، چنان او را تحتفشار قرار خواهد داد که مرتباً یک سیر متوالی از جبرهای درونی آن را در آن مسیر پیش خواهد برد.
تقوا و یقین؛ نقطۀ آغاز آزادی
اما چگونه اسلام آن آزادسازی مرحله اول را انجام میدهد؟ این سؤال اصلی است و اینجا قید «للذین اتقوا» خودش را نشان میدهد.
میگوید چگونه تو میتوانی از اسارت اینها آزاد بشوی؟
اول باید یک عامل انسانیت خود را به رسمیت بشناسی. لذا یک معرفت نفس میخواهد. به تو باید کسی خودشناسی بدهد و خودت و نیروهایت و محدودیتها و غرایزت را بشناسی و ارزش اختیار و اراده خودت را بدانی و تفاوت خودت با دیگر مخلوقات را بشناسی.
دوم اینکه بدانی مسیر آزادشدن از این فشارهای درونی چگونه است؟ با یک تربیت الهی و با یک یقین به یک شعور برتر که میشود به آن تکیه کرد و با تکیه به او و هدایت او و درخواست از او، در این عامل محدودکننده و عوامل ناقض آزادی چیره شد، نقطه آزاد از اینجاست. لذا جالب است که آزادسازی انسان در اسلام، از ایمان شروع میشود.
آزادی و شک
آزادی در غرب با شک شروع شد. انسان مدرن وقتی که از سلطه تحمیلهای فئودالها و ارباب کلیسا سعی کرد آزاد بشود، متوجه شد که این آزادی باید آزادی از هر آن چیزی باشد که اینها ساختهاند. بخشی از آن مقررات و قانون است و بخشی هم دینها و آیینهایی است که اینها ساختهاند. او فهمید تفکر ارباب سیاست و دین در آن چارچوب یک قدرت فرهنگی عظیم اجتماعی پیداکردهاند که موفق میشوند انسانها را در آن سیستم به بند بکشند؛ مثلاً کارهای روسو، رمانهای عصر روشنگری را ببینید؛ همگی در این مسیر است و میخواهد نشان بدهد که این اسارتها چگونه به شکل سامانمند توسط این سیستمها حتی تبدیل به فرهنگ میشود.
چون این عامل شک وجود دارد، شما تردید میکنید که آیا تصمیمات اینها درست است و آنها به مصلحت من کار میکنند یا به نفع خودشان؟ لذا شما در صداقت و صلاحیت همه آنها تردید میکنید و چون با این شک آغاز میشود، این شک ضمناً علاوهبراینکه منشأ آزادی است، یک کارکرد دیگر هم دارد.
اگر اینچنین است، آیا نرمهایی که من میخواهم به آن پایبند باشم، آیا تحتتأثیر طراحی این عوامل بیرونی نیست؟ این شک حالا به دین کشیده میشود. میگوییم نرمها را اینها ساختهاند؛ و بعد کمکم به ارزشهای اخلاقی کشیده میشود و میگوید آنچه بهعنوان اخلاق گفته میشود، آیا اینها مقررات ساخته همینها نیست که براساس طول زمان توانستهاند به ما بقبولانند و بر ما تحمیل کردهاند؟ لذا حتی نسبت به میل به ارتباط پاک از طریق پیوند ازدواج هم تردید میکند. میگوید چه کسی گفته است که این اخلاقی است؟
پس آزادسازی در غرب که از آزادی بیرونی و به معنای آزادی بیرونی است، از شک آغاز میشود و این شک آرامآرام به دین و اخلاق هم کشیده میشود.
لذاست که آزادی که امروز در غرب گفته میشود، تحت سیطره این دو هم میتواند درنیاید؛ یعنی یک انسان حق دارد هم اخلاق را رعایت نکند و هم ایمان را و هیچ مشکلی هم پیش نیاید. مثلاً این انسان میتواند لواط کند، زنا کند، مشروب بخورد و خودآزاری بکند و مادامی که آزادی بیرونی دیگری را نقض نکرده است، میتواند این کارها را ادامه بدهد. حتی در شکلهای آزادانه یک ارتباط جنسی، شما میشنوید رفتارهای جنسی باب میشود که مبتنی بر خودآزاری یا دیگرآزاری توافقی است.
پس پایان آزادی یک شخص، فقط آغاز آزادی دیگران است و بیشتر از این نیست.
اما در اسلام، آزادی با یقین آغاز میشود. با یقین بر اینکه میتواند غلبه کند بر این نیروها و حصارهای داخلی که اجازه استفاده از اراده و اختیار او را نمیدهد و او را کانالیزه میکند.
لذا کار انبیا(علیهمالسلام) اول با درهم شکستن بتهای درونی است و آن چیزی که این بتها را تشدید میکند. لذا توصیه میکند و میگوید بهرهات از دنیا به حدی نباشد که تو را بهقدری چسبنده بکند که اسیر دنیا بشوی!
یکی از عبادوزهای مشهد میگفت مرحوم شیخ مجتبی لنکرانی وقتی میگفت برای من عبا بدوز، میگفتم چه بدوزم؟ میگفت یک عبائی بدوز که او در خدمت من باشد نه من در خدمت آن عبا.
انسان ممکن است با یک عبا یا با یک عصا یا با یک ماشین و یا با یک پست و رشته وغیره اسیر بشود و لذا دین میفرماید مواظب باش ایجاد چسبندگی نکند.
نمیگوید برخوردار نباش میگوید همه این موارد را داشته باش و آن مرزی که باید مراقب باشی، مرزی است که نزدیک است اسیر آن بشوی. بهقدری به آن نچسب که او موفق بشود بر تو مسلط بشود.
خدا رحمت کند مرحوم آقای صفایی را چراکه این اندیشه مشترک بین شهید صدر و مرحوم آقای صفایی است. وقتیکه تو ایمان به خدا پیدا کردی و خودشناسی هم داشتی به این درک میرسی که بهتنهایی نمیتوانی بر این عوامل اسیرکنندۀ درونی غلبه کنی و یک نیروی برتری نیاز داری که در تعالی و تربیت خودت به آن نیاز داری و از آن کمک بگیری.
لذا یکی از وجوه شناخت کسی که نبی است یا دعوتش متصل به وحی است (مثل این نحلههایی که همه ادعای عرفان میکنند) این است که آیا شما را اسیرتر میکنند یا آزاد؟
در یک روایتی از امام صادق علیهالسلام سؤال کردند که آقا علامت آدم مؤمن چیست؟ فرمودند: صدق قول و وفای به عهد. راوی فکر کرد آقا یادشان رفته است و گفت: نماز و… چطور؟ آیا علامت مؤمن نیست؟ فرمودند چهبسا مؤمن بهدلیل عادت به نماز با آن انس پیدا کرده باشد و از ترک نماز مضطرب میشود و بهخاطر فرار از اضطراب نماز میخواند.
ببینید این تحلیل روانشناختی چقدر جالب است؛ یعنی عادت به مناسک هم ممکن است خودش یک دام باشد.
لذا به ما تأکید کردهاند که آقا این نماز خیلی عوامل دارد و معلوم نیست نماز مقبول چیست و… یعنی کاری میکنند که شما به نماز هم چسبندگی پیدا نکنید؛ که به فعل خودتان و رفتار مذهبی خودتان بهقدری چسبنده نشوید که اسیر آن بشوید.
لذا میگوید شما برای تربیت خودت تلاش کن اما امیدت برای تربیت به خداوند باشد.
اگر اینچنین است پس بنابراین از آن نیروی ایمان بهعنوان دینامیزم آزادی و نیروی محرک آزادی استفاده میکند. آنچه چرخه آزادی را فعال میکند، ایمان است.
در هرلحظهای که من خسته بشوم، انسانیت من میتواند دوباره من را به آن ایمان پیوند بزند و من دوباره حرکت تربیتی خودم را و مبارزه خودم را برای آزادی خودم دوباره دنبال کنم. همه مبارزان راه تاریخ را مقایسه کنید با کسانی که با ایمان و انگیزه دینی در راه آزادی حتی بیرونی تلاش میکنند، مقاومت اینها را با هم بسنجید.
غریزه حب ذات، طوری است که ایثار را که قطعاً یکی از مفاهیم انسانی است، اصلاً در انسانی که منافع خودش را فقط میبیند شکل نمیگیرد.
درواقع اگر وارد فضای آزادسازی هم میشود برای کسب یک منفعت است و این منفعت میتواند پول نباشد ولی میتواند یک مقام باشد و یا هرچیز دیگری.
بنابراین آن موقع است که آزادی بیرونی مثمرثمر و عملکننده خواهد بود. لذا آزادی در اسلام با ایمان آغاز میشود و با یقین و در تفکرات رقیب، با شک و نفی ایمان آغاز میشود.
فرقهای دیگر را عرض میکنم تا این بحث تمام شود.
سهگانۀ آزادی، شهوت و جهل
این عوامل درونی؛ شهوات، غرایض و جهل بسیار موردنظر است. در حدیث عنوان بصری و حدیث جنود عقل و جهل وامثال این، تمام دستورالعملهای اخلاقی یا برای کنترل شهوت است و یا برای درمان جهل. حتی آن شهوات را هم میگوید چون به انسان جهالت میدهد (جهالت ندانستن نیست بلکه نادانی است و نادانی غیر از ندانستن است نادانبودن که درمقابلش، عاقلبودن است نه دانستن چیزی بلکه در مقابلش دانایی است که مفهومی از فرزانگی را دارد) مثلاً جنود جهل را اگر ببینید میگوید: بخل است، حسد، ریا، خودنمایی، پولپرستی و… است که همه اینها دشمنان درونی آزادی هستند.
در اسلام، یکی از شرایط حاکم این است که اهل شهوات و جهالت و… نیست و درمجموع دارای عدالت است که عدالت به معنای ظلمنکردن نیست؛ بلکه به معنای تعادل انسانی است و باید یک آدم متعادلی باشد. آدمی که تحتفشار غضب است، این شخص صلاحیت حکومتداری ندارد.
در مفهوم اقتصادی هم اینچنین است. سرمایهداری به انسان اجازه میدهد در عرصه اقتصادی هر فعالیتی را انجام بدهد؛ اما موظف نمیداند که آنچه را که میخواهد به خواستهاش برسد و میگوید اگر پول داشتی و تجارت کنی سود میبری اما اگر نداشتی میتوانی بدبخت هم بشوی.
اقتصاد اسلامی و آزادی از عقدههای درون
اما حرف اسلام در حوزه اقتصادی این است که میگوید باید تأمین اجتماعی در حوزه اقتصاد هم باشد و باید از یک کفی همه را برخوردار کرد. چون اگر برخوردار نباشد، اسیر این نداشتهها خواهد بود. لذا آزادی انسان از عقدههای درونی، یکی از کارهای انبیا(علیهمالسلام) است. یکی از کارهایی که عالمان شیعی و دینی در طول تاریخ انجام دادند، آزادسازی انسان از این بردگیهاست. کسی که تحتفشار غریزه جنسی بوده، کمک میکردهاند تا ازدواج کند؛ کسانی که از نداری و ناچاری مرزهای اخلاق را مراعات نمیکردهاند و در یک جریان دزدی و سرقت و تعدی میافتند، نیازهای اولیه آنان را از قبیل مسکن و غذا و پوشاک را باید تأمین کرد.
بنابراین جالب اینجاست که بخشی از مسئولیت دیگر انسانها، تضمین آزادی برای دیگر انسانهاست. هر انسانی مسئول است این آزادی را برای دیگران تضمین کند. لذا میفرماید اگر همسایهات در گرفتاری نوعی فقر است (به تعبیر من فقر کشنده) تو موظف هستی به او بدهی و بخشی از آن بهخاطر این است که انسانیتِ تو رشد میکند و همزمان او تحتفشار این نیاز قرار نمیگیرد.
میگوید اگر کسی تحتفشار جنسی است موظف هستی برای ازدواج او تلاش کنی چه دختر و چه پسر. دستور میدهد: «وَأَنْکِحُوا الْأَیَامَى مِنْکُمْ».[۳] درست مثل وقتیکه میگوید: «أَقِیمُوا الصَّلَاهَ».[۴]
آزادی و رسالت عالم دینی
لذا یک عالم دینی نهتنها وظیفه انسانی اوست که انسانها را از محرومیت و از فشار در شرایط نامتعادل آزاد کند بلکه اگر میخواهد کار پیامبران را بکند، باید آنان را از شهوات و طاغوت درونی و بیرونی آزاد کند.
لذا ما در فلسفه تئوریک مان برای عالم دینی میگوییم قیام لله و قیام علیه طاغوت، وظیفه ایمانی مؤمن بهویژه عالم مؤمن است. همچنین آزادسازی انسانها از این فشارها.
در آزادی فکری هم اینچنین میشود گفت. بله شما میتواند هر طوری که بخواهید بیندیشید و تبلیغ کنید.
اسلام میفرماید: حق ندارید چیزی را تبلیغ کنید و رفتار کنید که آزادی در دیگران را از بین ببرد لذا علیه آزادی حق ندارید تبلیغ کنید.
الآن در غرب پذیرفته شده است که تبلیغ نژادپرستی و فاشیست ممنوع است. مطمئن باشید تبلیغ بخشی از همان چیزی که ما امروز میگوییم فشارهای درونی غریزه، آنها هم دیر یا زود این اتفاق خواهد افتاد. منتهی بعدازاینکه چندین سال خیلیها لطمه خوردند و نسلهایی نابود شدند و انسانهایی دربند کشیده شدند و متأسفانه بعدازاین تجربههای تلخ و خونین بازهم شاهد سوءاستفاده از آزادی هستیم.
لذا شما حق ندارید تبلیغ علیه آزادی کنید و بر همین اساس است که اسلام اجازه نمیدهد هر تفکری تبلیغ بشود.
میگوید هر تفکری که انسانها را مجدد به بند شهوت بکشاند و مجدد به جهالت دعوت کند، آنها را به ضد انسانیت بخواهد دعوت کند، ممنوع است.
از نگاه اسلام، آزادی درون که خاستگاه آزادی انسان است باید امن بماند. بنابراین انسان مؤمن، انسانی است که در بیان خودش دیگران را اسیر و مفتون نخواهد کرد.
لذا اسلام میگوید اگر به یک گویندهای گوش میکنید نباید مقهور او باشید. «اَلَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولَئِکَ الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُولَئِکَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ».[۵]
امام جواد (علیهالسلام) میفرماید: «مَنْ أَصْغی إِلی ناطِق فَقَدْ عَبَدَهُ، فَإِنْ کانَ النّاطِقُ عَنِ اللّهِ فَقَدْ عَبَدَ اللّهَ»؛[۶] یعنی: هرکه گوشِ دل به گویندهای دهد بهراستی که او را پرستیده، پس اگر گوینده از جانب خدا باشد درواقع خدا را پرستیده و اگر گوینده از زبان ابلیس سخن گوید، به راستی که ابلیس را پرستیده است.
میفرماید: اصغی، نمیگوید استمع. استماع یعنی گوشدادن آگاهانه و شنیدن آگاهانه؛ اما اسغاء یعنی دلسپردن. میگوید حق نداری به گوینده دل بسپری؛ اگر دل بسپری، عبادتش کردهای و دیگر به این بستگی دارد که چه کسی حرف میزند که اگر حرف حق را زد، درواقع مطیع حق شدهای اما اگر از جای دیگری حرف میزند درواقع بنده او شدهای.
پس تعریف آزادی، جوهره آزادی از منظر شهید صدر، مراحل آزادسازی انسان، ریشههایش و تفاوتهایش تقریباً با تفکر غرب گفتیم و همچنین مرز آزادی کجاست؟ آنجایی که نقض آزادسازی و فرایند آزادسازی درونی یا بیرونی انسانهای دیگر را نکنی؛ که این مرز آزادی است و بحث قانون را انشاءالله جلسه بعد دنبال خواهیم کرد.
بخش دوم: قانون
[box type=”shadow” align=”” class=”” width=””] چکیده بخش دوم: در این بخش مباحث زیر را مرور میکنیم: فرق قانون با شریعت؛ اهم وظایف دولتها؛ اینکه قانون ابزاری است برای تأمین اهداف شریعت و اینکه شریعت، برنامهای است برای تأمین زیرساختها و لذا مبنای قانون، شریعت است؛ و درنهایت اینکه ازنظر شهید صدر، اختیارات قانونگذار صرفاً مصلحت ملزمه (نظر مرحوم امام) نیست؛ بلکه مطلق مصلحت است.[/box]
هدم اسارت درونی و نفی طاغوت برونی
یکی از مرزهای آزادی این است که شما وقتی به دیگری اجازه میدهید شهوت شما را تحریک کند، یعنی اجازه میدهید شما را بیندازد در قفس شهوت. اگر به آن آدم بیرونی اجازه تطمیع بدهید و مرتب اجازه بدهید مالاندوزی را تبلیغ کند، یعنی به او اجازه دادهاید که قفس مالاندوزی بهعنوان یک ناقض درونی آزادی را درون شما باز کند و اراده شما را مقهور او کند و او را ببندد.
لذا عوامل بیرونی هم میتوانند در تشدید اسارت درونی نقش ایفا کنند و بالعکس.
لذا قرآن فقط نمیگوید که اگر شما یک سیر درونی داشتی و تهذیب نفس داشتی کافی است. یعنی مثل بودا فکر نمیکند؛ بلکه میگوید باید طاغوت بیرونی را نیز از بین ببری؛ وگرنه سعی میکنی که محرکهای درونی و قوای داخلی را متعادل نگاه داری اما اگر از بیرون این تعادل را به هم بزنند شما نمیتوانید موفق باشید.
در غرب میگویند که آزادی حق شماست و شما حق دارید آزادی خودتان را نقض کنید و حق دارید خودتان را در زنجیر کنید؛ اما در اسلام چنین حقی وجود ندارد. در اسلام هیچکس حق ندارد از آزادی عقبنشینی کند حتی از آزادی خودش. شما در غرب حق دارید خودتان را بفروشید و شخصی را مالک خودتان بکنید؛ اما در اسلام کسی چنین حقی را ندارد و حق ندارد از آزادی خودش عقبنشینی کند. لذا آزادی در اسلام هم یک حق است و هم یک مسئولیت و بنابراین چون آزادبودن یک مسئولیت است، انسان حق ندارد مسئولیت خودش را کنار بگذارد.
فرق شریعت با قانون
در ابتدا لازم است بدانیم شریعت با قانون فرق دارد. وقتیکه میگوییم شریعت، یعنی دستورُالعملهای دینی و مجری این دستورالعملهای دینی، شخص انسان آزاد است و حکومت نیست. مخاطب دین، انسان است و حکومت نیست یعنی من بهعنوان یک انسان آزاد، با تشخیصی که میدهم، دین اسلام را انتخاب میکنم، بنابراین به واجبات او پایبند میمانم و از آنچه او میگوید حرام است و آنچه میگوید مباح است با اختیاراتم عمل میکنم و بههمینترتیب تا آخر. این میشود شریعت.
پس شریعت یک برنامه است برای انسانهای مؤمن، مختار و آزاد. این برنامه برای این است که انسان رشد کند و مناسباتش با خودش، با سایر انسانها، با طبیعت، با پول، با محیطزیست، با حیوانات، با خدایمتعال و با همهچیز، انسانیت و مسئولیت و آزادی او و رشد او تضمین شود.
شریعت، تضمین انسانیت انسان و رشد این انسانیت است. لذا ازنظر این تفکر، انسانی که آزاد نیست و نمیخواهد آزاد باشد، به دین احساس نیاز نخواهد کرد.
دین مال کسی است که چنین میلی در او رشد کرده است و به این خودآگاهی رسیده است و انسانیت خودش برای مهم است و لذا برای انسانماندن و آزادماندن برنامه میخواهد.
برنامۀ شریعت یا دین، کمک به انتخاب آگاهانه و برتر برای تضمین همین انسانیت و آزادگی است. اگر کسی احساس دو راهی نمیکند، نیازی به دستورالعمل هم برای انتخاب یک راه معیّن ندارد. لذا انسانی که پرسش ندارد، دین به درد او نمیخورد. انسان خودآگاه و پرسشگر، دین به دردش میخورد. چون دین پاسخ به پرسشهای انسان در دوراهیهاست.
الآن که من میتوانم این کار را انجام بدهم و آن کار دیگر را؛ کدامیک درست است؟ کدام کار من را اسیر نمیکند؟ کدام کار دیگری را هم اسیر نمیکند؟
میگوید اگر تو غضب بورزی، دیو غضب تو را به زمین خواهد زد و تصمیمگیری آگاهانه تو تحتتأثیر قرار خواهد گرفت لذا غضبت را کنترل بکن و غضبت را به دیگری نیز سرریز نکن و اگر چنین بکنی او هم شکوفا نمیشود لذا هم به تو میگوید غضبناک نشو و هم میگوید به دیگران اعمال غضب نکن!
شریعت، تابع نیاز
این شریعت دستورالعملهایی دارد. بنابراین یکسری مقررات نیست؛ بلکه یکسری دستورالعملهاست. درست مثل دستورالعملهای پزشکی و یا تربیتی.
قرآن از آن گاهی تعبیر به رشاد، هدی، رشد و تعابیر مختلف دارد که این دستورالعملها مایۀ رشد و هدایت و راهیابی و انتخاب بهتر است و ما را از جهالت بیرون میآورد.
آن بخش از دستورالعملها که با ملاحظه یک عنصر منفعت و سود ضروری موردنیاز ضروری انسان است، «واجبات» را تشکیل میدهد و آن مواردی را که موردنیاز انسان است ولی نه نیاز در حد ضرورت و شدت نیاز، «مستحبات» میشود. مواردی را که ضرورتاً آن رفتار به انسان آسیب خواهد زد و جبرانش بسیار دشوار خواهد بود، «حرام» و آسیبهای خرد، «مکروه» نامیده میشود.
این تعریف ما از دستورالعملهای دینی است. لذا تابع یک نیاز است. درست مثل وقتیکه دکتر به شما میگوید این دارو را مصرف کن اما این مورد اصلاً نباید ترک بشود اما اگر دومی را داروخانه نداشت اشکالی ندارد اما این اولی را حتماً باید مصرف کنید. این همان واجب میشود. در کتابهای فقهی هم که تشبیه میکنند، دقیقاً تشبیه به دارو است.
شریعت ناظر به دو صفت خداوند است: یکی علم (یا حکمت) و دیگری لطف؛ یعنی هم نیازهای ما را میداند و هم ما را میخواهد. لذا برای او نیازهای ما مهم است.
لذا یکی از بدترین مجازاتهای الهی را این میداند که بندهای از رحمت و لطف او محروم شود. لذا دین برای ما یک بشارت و هدیه است. مثلاً نماز در روایات ما یک سوغات است که پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) برای مردمش آورده است؛ یعنی یک دستورالعمل ترکیبی چندوجهی است شامل: دعا، تسبیح و شکر خداوند و نیز عوامل درونی که میتواند او را بیدار کند و متمرکز نگه دارد و برای او در برابر خدایمتعال احساس خشوع را بیدار بکند و آن قوای سرکش را در او سعی کند تا حدی مدیریت بکند و درمقابل عوامل بیرونی ارادهاش را تقویت کند. بنابراین نمازهای پنجگانه یک بستۀ هدیه است.
اما اگر کسی این هدیه ضروری را نمیخواهد، اشکالی ندارد و میتواند آن را دریافت نکند و نماز نخواند و خودش آسیب میبیند.
لذا قرآن در خیلی از آیات میفرماید: لأولی الألباب؛ یعنی کسانی که خردورزند و اهلخرد هستند اما اگر کسی میخواهد بیخردی کند این دستورالعمل ما به درد او نمیخورد. همچنین تعبیراتی مانند: الذین یعقلون، یتفکرون، یتقون (که جلوه رفتاری آن است)، یؤمنون و… .
میگویند به شخص گفتند بهصورت دمر آب نخور برای معده و ذهن ضرر دارد. گفت ذهن و عقل چیست؟ گفتند هیچی راحت باش و بخور!
برای کسی دین مهم است و هدیه است که پرسشگری باشد که پاسخش را یافته است. لذا نشاندادن مسیر به او، یک هدیه است؛ اما اگر کسی دنبال چیزی نمیگردد و اصلاً در مسیری نمیخواهد برود و اصلاً نمیخواهد حرکت کند، شما هرمقدار که مسیر را به او توضیح دهید، اهمیتی برایش ندارد. لذا ایمان با حرکت باید عجین باشد و کسی که حرکت میکند، دستورالعمل بدردش میخورد.
مفهوم قانون
وقتی قانون میگویید، یعنی بهعنوان یک ابزار اجتماعی که یک جمعیت یا امت و ملت توافق میکنند و این ابزار را توسط افرادی در اختیار قرار میدهند که اجرایی بشود؛ مانند حکومت مرکزی، دولت، مقننه، مجری و… . یعنی قانون، عامل بیرونی الزامآور اجتماعی است که بهگونهای وضع میشود و بهگونهای هم اجرا میشود.
حالا اینکه واضع قانون و مجری آن چه کسی باید باشد، مطلبی دیگر است. معمولاً حکومتها یکی از مهمترین وظایفشان، وضع و اجرای قانون است.
نسبت قانون با شریعت در اندیشۀ شهید صدر
حال نسبت این قانون با شریعت در اندیشۀ شهید صدر چیست؟ دیدگاه کلی را عرض کنم بعد وارد جزئیات میشویم.
امهات وظایف دولت
برای اینکه انسانها بتوانند در این مسیر حرکت کنند، روی دوش دولت و حکومت وضع قانون و اجرای قوانینی گذاشته شده است. برای اینکه بیشتر بفهمیم چه وظایفی باید روی دوشش گذاشته بشود باید بدانیم از نگاه ایشان امهات وظایف دولت دو چیز است:
یک: وظیفه تربیت انسان براساس یک زیرساخت فکری و طبع انسانی و غرایز طبیعی او برای اینکه بتواند به یک تعادلی دست پیدا کند؛ یعنی تأمین شرایط مناسب برای تربیت انسانی (این وظیفه اول دولت اسلامی است) شرایطی که انسان نتواند به انسانیت خودش توجه کند و رشد کند، این یعنی جداشدن حکومت از وظایف ذاتی خودش.
دوم: مراقبت انسان از بیرون و درصورتیکه انحراف عمدهای از آن زیرساخت ایجاد شد، او را با ابزار قانون، به آن پایه برگرداند.
لذا قانون ابزاری است برای تأمین این دو هدف. حالا میگوییم آن برنامهای که زیرساختها را تأمین میکند و سعی میکند به ما کمک بکند، شریعت است. لذا مبنای قانون، شریعت است؛ یعنی اول ما باید شریعت و برنامهای داشته باشیم و قانون میشود اجرای آن شریعت.
البته از این منظر شاید با غرب فرقی نکند. چراکه غرب یک نظام فکری یا مکتب که بهصورت گفته یا ناگفته ایدئولوژی دارد مثل ایدئولوژی لیبرالیسم و در مسیر او وضع قوانین میکند که تا اینجا شبیه هم هستند.
یعنی باید یک نسبتی بین قانون باشد و آنچه مبنای فکری یک حکومت است. حال آن مبنای فکری را شهید صدر میگوید یعنی این دو کار؛ میگوید باید در خدمت این دو کار باشد و شریعت را بهعنوان یک دستورالعملی که میتواند مبنا باشد.
یعنی من انسان وقتی خودم را در اختیار یک حکومت یا قانون قرار میدهم که شریعتی که انتخاب کردهام و همین حکومت تضمین حفظ آزادی و انسانیت من باشد و من را مجاز به قبول این قرارداد و تعهد کرده باشد و اگر برای من آسیبزا باشد، من تن به اینچنین حکومتی نمیدهم.
لذا اسلام انسان را از تندادن به حاکمیت طاغوت نهی میکند؛ یعنی کسی بر تو حاکم شده است که تو را میخواهد دوباره اسیر کند. حالا یا با شهوت و غضب و اینها اسیر میکند و یا در زندان میاندازد؛ که فرقی بین این دو نیست لذا اگر حکومتی برخلاف ایندو باشد، ازنظر ایشان حکومت مشروع نیست.
لذا برخی از بزرگان در باب «قاعده لا ضرر» میگویند وظیفۀ حکومت اسلامی است که ضرر و زیان را چه روحی و معنوی و چه مادی و جسمی، باید از مجموعۀ ملت خودش رفع و دفع کند.
این فلسفۀ اصلی قانون بهعنوان ابزاری در مسیر این دو هدف بود.
حال میخواهیم بببینیم قلمرویِ مشروع قانون کجاست؟ همان شریعت آیا برای این قانون قلمرو مشروع پیشبینی کرده است؟
همپوشانی قانون و شریعت
آیا هر آنچه در شریعت است و برنامه من است، همه آنها قانون است؟ خیر! (این اصل اول)
اصل اول این است که همه شریعت تماماً قانون نیست و قانون یعنی شما مختار نیستید که اطاعت کنید یا نه بلکه قانون شما را ملزم میکند ولی شریعت انتخاب من است و همه ابعاد شریعت قابل تبدیلشدن به قانون بهطور لزومی نیست.
من دین دارم و صدقۀ واجبی را بر خودم واجب کردهام به نام خمس و قانون حق ندارد از من خمس بگیرد. من روزه میگیرم و حکومت نمیتواند من را مجبور بکند که روزه بگیرم. قانون نیست اما شریعت است.
دانستن این مرز برای درک تفکر شهید صدر خیلی مهم است که شریعت و قانون همپوشانی دارند اما یکی نیستند.
قانون قرار است چه کند؟
قلمروی شریعت و اِعمال قانون
قانون نسبت به شریعت سه کار انجام میدهد.
۱- بخشهایی از شریعت که در آنجا خودش یک قانون اجتماعی را به مکلفان ارایه داده است و گفته است این را تبدیل به قانون بین خودتان بکنید، مثل مجازاتهای کیفری، آن قانون باید مجری این بخش از شریعت باشد؛ مثلاً میگوید کسی که دیگری را کشت یا باید قصاص بشود و یا اینکه دیه کامل مقتول را به خانوادهاش بدهد. این بخش دیگر وارد حق میشود. حق قابلتقاص یعنی قابلاخذ. علامت اینکه این بخش از شریعت را شریعت میگوید باید تبدیل به قانون شود، این است که حق قابل مطالبۀ بیرونی باشد. حقی که قابل مطالبه بیرونی باشد، قانون میشود.
مثلاً مرد مکلف هست با معروف و خیر و خوبی در حد متعارف و معمول با زن خود برخورد بکند و اگر خلاف این انجام بدهد گناه کرده است و روز قیامت خداوند او را مجازات خواهند کرد. خداوند به زن گفته است در غیر از محدودههای شخصی خودت، در رابطه خودت با شوهرت کاملاً مطیع باش. اگر زن چنین نکند گناه کرده است و روز قیامت مجازات دارد.
اما از این دو مورد، یکبخشی از آن فقط حق است؛ یعنی اگر مرد عاشروهن بالمعروف را در این مرز ترک کرد که بداخلاقی میکند و به مسئولیتش درباره هزینه زندگی عمل نمیکند، حالا میشود حقی که قابلمطالبه است و میرود دادگاه و شکایت میکند.
اما بخشهایی از این عاشروهن بالمعروف هست که واجب هست اگرچه نمیشود به دادگاه بُرد و شکایت کرد. از طرف دیگر مرد نمیتواند به دادگاه برود و بگوید این خانم به حرف من نمیکند چون این حق تو نیست که او اطاعت کند؛ بلکه این حق بین خودش و خداست؛ یعنی تو نمیتوانی به دادگاه بروی و شکایت بکنی که مثلاً این خانم غذا درست نمیکند و قاضی این را قبول نمیکند.
در یک قلمرو خیلی کوچکی مثل تمکین میتواند شکایت کند و آن قسمتش حق است و قابلاخذ است لذا آن قسمتش قانون است.
لذا تکالیف شریعتیای که در مجموعه احکام ما وجود دارد، بخش کمی از آن قانون است و فریب نخوریم که بخشهای قانونی آن را نگاه کنیم و فکر کنیم که تکلیف همین است.
در تجارت هم همینطور است. به فروشنده گفتهاند که بهتر است بین مشتریان فرق نگذاری که برخی گفتهاند مستحب و برخی گفتهاند واجب است. ولی به مشتری اجازه ندادهاند که بگوید برای چی به او تخفیف دادهای و به من ندادهای؟!
به فروشنده گفتهاند عیبهای جنست را بگو ولی به خریدار گفتهاند تا جایی میتواند برود و شکایت کند که عیب پنهانی داشته باشد نه آشکار.
در همه عرصهها از قبیل اقتصادی و خانوادگی و… این موارد هست.
پس یک بخشی از قانون، اجرای شریعت است. کدام قسمت؟ ابعاد اجتماعی شریعت. همان ابعادی که باید تبدیل به الزام اجتماعی بشود؛ مثلاً کسی مشروبخواری علنی کرد باید شلاق بخورد ولی کسی نگفته است که سیستم کشف جرم داشته باشیم.
۲- در یک بخش دیگر که کار قانونگذار است این است که همان احکام حتی نه در بعد اجتماعیاش، با همدیگر تضادهایی پیدا میکنند که قانون برای رفع تضاد میتواند مداخله کند.
میگویند آب فلان منطقه را میخواهیم حبس کنیم و مازاد مصرف را در سفرههای زیرزمینی بریزیم چون مالک آن هستیم. یک دِه پاییندست هم هست که میگوید اگر آب را به ما نرسانید کشت ما از بین میرود. پس الآن یک تعارضی شده است بین حفظ اموال اینها و آنها. اینجا قانون میگوید به مقدار حق آب مصرفتان، مصرف کنید و مابقی را رها کنید و اگر آب را محصور کنید، مجازات میشوید.
بین تعارض دو بخش از تکلیف یا حق میتواند این تزاحم یا تضاد را برطرف نماید.
بین حفظ عزت مسلمانان و رفتن به حج؛ اینها کار حکومت است که باید تصمیم بگیرد.
پس کار دوم حکومت این است که از طریق مداخلاتش حکومت بتواند رفع تعارض بنماید.
حال به نقطه سوم میرسیم و بعد بیان میکنیم که فرق مداخلات حکومت در این سه مورد چیست چون این نتیجه قانون از منظر شهید صدر است.
۳- قلمرو اول و دوم که بیان شد، اگر دقت شده باشد این قانون در عرض شریعت نیست؛ بلکه در طول شریعت است. قانون اول بیشتر مثل یک دستورالعمل اجرایی برای گرفتن حق دیگری و از قبیل اجرائیات است. پس این قانونگذاری به معنای دقیق که در عرض شریعت باشد نیست. قسمت دوم هم رفع منازعات است که بیشتر مثل مداخلات قضائی به نظر میآید که جنس حکم حکومتی یا مداخلات قضائی است. پس هر دوی اینها از قبیل اجرائیات هستند و به این معنا خودشان یک قانونی در عرض شریعت نیستند. چون ما یک قانون داریم و یک مقررات و یک دستورالعملهای اجرایی داریم و این دو به نظر میرسد از جنس این دومیها است یعنی دستورالعمل اجرایی و رویه و آییننامه.
خب آن چیزی که قانون بهمعنای واقعی است چیست؟ یکی بخشهایی از شریعت است که مبنای دو کار اول است. میگوید قانونی داریم به نام حدّخوردن مجرم و سارق و زانی. این قانون است و این قانون را قانونگذار وضع نکرده است بلکه خود اسلام وضع کرده است و قانونگذار فقط شیوههای اجرایی آن را معلوم میکند. پس یک نتیجه گرفتیم: مداخلات حکومت در این دو مرحله، وضع قانون بهمعنای دقیق کلمه نیست و قانون را در این دو قسمت شریعت وضع کرده است و در بخش اول، اجرای قانون است و در قسمت دوم، تسهیل اجرای قانون است؛ یعنی یک رتبه هم از آن پائینتر است. چون قانون را شریعت وضع کرده است مثلاینکه زناکار چقدر باید حد بخورد و… . پس این دو وظیفۀ حکومت عملاً تقنین نیست بلکه اجرا است پس وظایف اجرایی حکومت میشود.
ما هنوز وارد مرز وظایف تقنینی حکومت نشدهایم. لذا این سؤال که حکم حکومتی حق دارد حج را تعطیل کند؟ بله حق دارد و این همان حکم حکومتی است که امام میگوید که اصلاً تشریع و وضع قانون و شریعت نیست بلکه این حکم برای این است که دو حکم تعارض کرده است که یکی حفظ عزت مسلمین یا حفظ جان ایرانیها و دیگری هم حج است و بالأخره یکی از آنان باید اجرایی بشود چون تزاحم دارد. در مقام شکلگیری، این دو مقررات اجرایی بعد از شریعت و قانون اسلام است. در مقام عمل مقدم بر آن است چون روش اجرای همان است.
لذا اینکه امام فرمودند حکم حکومتی بر اولی و ثانوی مقدم است نه اینکه شرافت بالاتری دارد و نه اینکه ما حکم حکومتی را ابتدا میدهیم بعد شریعت کارش را انجام بدهد! چون اصلاً این حکم حکومتی آمده است که تنگنای تعارض دو حکم از احکام شریعت را باز کند و معلوم است که رافع این تنگنا مقدم بر طرفین است چون او است که میخواهد قضیه را ختم کند.
معنای تقدم حکم حکومتی این است. چون این نظریه امام خیلی مورد سوءتفاهم واقع شده است که معنای این تقدم چیست. دومی هم حکم حکومتی در مورد رفع تزاحم است بین احکام شرعی دایمی.
حال به قسمت سوم میرسیم
ابتدا دو مقدمه ذکر میکنیم:
مقدمه اول: بخشی از شریعت، مباح است. مباحات دو نوع است: یکی مباحاتی هستند که نه ضرری دارد و نه منفعتی. به اینها میگویند: مباحات لااقتضائی؛ یعنی نه اقتضای وجوب و استحباب دارد و نه اقتضای کراهت و حرمت. اغلب مباحات از این دسته هستند. یک سری از مباحات هم هستند که اگر مباحشده به این دلیل است؛ نه اینکه طرف رجحانی برایش تصور ندارد. مصلحت ضروری در این است که مکلف در این قسمت آزاد باشد. این میشود مباح اقتضائی؛ یعنی اقتضا و ضرورت در این است که باید مکلف آزاد باشد و طرفین آنهم ممکن است مساوی نباشد.
به خود مکلف گفته است که برای انتخاب همسر معیارهایی که رعایت میکنید اینها است ولی آخرسر هم گفته که حق ازدواج به دست خود مکلف است و تعیین آن هم مباح است و گفته کسی هم حق نقض آن را ندارد. این آزادیها و این مباحات اقتضائی مثل واجب و حرام و مستحب است و کسی هم حق مداخله در آن را ندارد؛ چون باید انسان آزاد باشد. جالب است بدانید بعضی از این مباحات اقتضائی، مستحبات و مکروهات را هم میگیرد؛ مثلاً مستحب است انسان با کسی ازدواج بکند که بهلحاظ جایگاه اجتماعی نزدیک به هم باشند. این مستحب است و لزومی ندارد که مراعات کند.
حال اسلام چطور بین ثابت و متغیر جمع کرده است؟ یکی از وجوه جمعش اینجا است و میگوید اباحات لااقتضائی، در اختیار حکومت است که در آن محدوده حسب مصلحت جدیدی که پیش آمده است، قانون وضع کند. در مباحاتی که لااقتضائی است نه مباحاتی که اقتضائی است و باید آزاد باشد.
مثلاً میشود از سمت راست رفت و میشود از سمت چپ رفت و چیزی هم نیست که بگوییم انسانها باید در این مورد آزاد باشند.
پس قلمرو سوم، قانونگذاری در قلمرو مباحات لااقتضائی؛ یعنی در اموری که آزادبودن انسان موضوعیت ندارد ولی شریعت انسان را آزاد گذاشته است. شریعت عمداً حکم نداده در این مباحات اقتضائی و اختیارش را به دو شخص سپرده است: اول به شخص انسان و سپس به حکومتها که در مواردی که لازم است بخشی از این آزادیها را محدود کنند.
نکته ۱: با پیشبینی اباحات لااقتضائی، معنایش این نیست که اسلام اینجا را وانهاده است. این را واگذار کرده است و بخشی از تدبیر شریعت و خداوند برای زندگی ما است که در شرایط متغیر اجتماعی بتوانیم زندگی را پیش ببریم.
نکته ۲: اسم این منطقهای که اجازه قانونگذاری داده میشود، منطقۀُ الفراغ نامیده میشود؛ یعنی فراغ از الزام. نه الزام وجوب دارد و نه حرمت و نه الزام به آزادی و هیچکدام از این سه الزام در آن وجود ندارد و دولتها میتوانند در این منطقه قانون وضع کنند.
نکته ۳: هیچ لزومی ندارد که حتماً قانون را وقتی وضع بکنند که به حد اضطرار برسد. از اینجا مبنای شهید صدر با امام فرق میکند.
نظر بعضی از فقها این است که وضع قانون فقط با عناوین ثانوی است. مثل اضطرار، خطر هلاکت انسانها و امثالهم.
نظر دوم: امام و برخی دیگر میگویند باید مصلحت عمده باشد مثلاً مصلحت عامۀ اجتماعی. این مصلحت عامۀ اجتماعی معمولاً به مقاصد اصلی شرع برمیگردد؛ یعنی به حفظ حرمتها و حریمها و حفظ نسل و ناموس و امثالهم. لذا برخی از فقها در استفتائات خود گفتهاند کدامیک از قوانین را اگر بشکنیم حرام شرعی هم هست. گفتهاند آنهایی که براساس یک مصلحت عمده وضع شده است؛ یعنی هر مقرراتی لازمالاجرا نیست.
پس باید به مرز مصلحت عمده برسد.
شهید صدر میگوید حتی نیاز به مصلحت عمده هم ندارد. اصلاً یک مصلحت تنظیمی و تسهیلی باشد. لذا ایشان عملاً اختیارات قانونگذاری را توسعه میدهد. لذا از منظر شهید صدر، قانون در بخش اول و دوم از باب الزام به عمل به شریعت الزامی است و در بخش دوم هم از باب اینکه حکومت برای وضع چنین قوانینی مشروعیت دارد و در همه این ابعاد اطاعت از قانون الزامی میشود.
تفقه قانونگذار
لذاست که از نگاه شهید صدر و امام و همه اینها برای قانونگذاری تفقه لازم است. چون باید بداند که در کدام مرزی قانون میگذارد. برای اجرای شریعت است یا برای رفع تزاحم بین احکام و یا برای منطقۀُ الفراغ است و اینها همه را باید بشناسد و بداند.
این خلاصه نظر شهید صدر در مورد قانون است؛ و لذا میشود گفت آن کاری که امام کرد و یک گام نظرات را جلو برد، شهید صدر هم یک گام دیگر جلو برده است.
مطلق مصلحت، مبنای قانونگذاری
ازنظر ایشان اختیارات قانونگذار صرفاً مصلحت ملزمه نیست؛ بلکه مطلق مصلحت است و از منظر شهید صدر، قوانین تنظیمی و نظارتی هم میشود گذاشت با اینکه قوانین تنظیمی و نظارتی فقط در بخش اول معنا دارد و جایی که مربوط به اجرای شریعت است میباشد.
البته ایشان توسعهاش را در باب مطلق مصلحت، باز مبتنی بر پایبندی به همان هدف کلی حکومت است و بهاینترتیب که حکومت حق ندارد ازطریق وضع قوانین واجباتی که برای حفظ انسانیت انسان و آزادی او لازم است یا چیزهایی که انجامش نقض آزادی است و حرام است، (حکومت) حق ندارد در آن قلمرو قانون بگذارد.
زمانی مداخله قانونی میکند که اسمش هم قانون نیست بلکه حکم حکومتی صرف است که رعایت اینها به مشکل خورده باشد که این دیگر تناقضی با حرمت و واجب ندارد و این یک شیوه اجرایی برای مدیریت همان واجبات و محرمات است و دیگر در عرض واجبات و محرمات نیست.
لذا وقتی که شهید صدر در دهه ۵۰ نظریهاش را بیان کرد خیلیها به هم ریختند و گفتند شهید صدر قائل به دو چیز شده است:
۱- میگوید شریعت ناقص است چون معتقد است منطقه فراغ داریم! ما در پاسخ این اشکال میگوییم این منطقه فراغ از ربوبیت خدا نیست؛ بلکه منطقۀ فراغ از الزام است.
۲- اگر اینطور باشد که آقای صدر میگوید یعنی یک منطقه فراغی ایجاد کنیم، دست قانونگذار را خیلی باز میکند! اینجا هم میگوییم از منظر آنها حکومت تنها این رسالت را داشت که احکام رساله را پیاده کند! درحالیکه شهید صدر میگوید یکی از وظایف حکومت این است که در این منطقه الفراغ بیاید و جامعهای را اداره کند.
این بحث میتواند یک تکمله علمی هم داشته باشد: مبانی آزادی و قانون؛ که ما مبانیاش را در بخش آزادی و قانون گفتیم.
——————————————
[۱] . آیه ۱۴ و ۱۵٫
[۲] . اعراف: ۱۵۷٫
[۳] . نور: ۳۲٫
[۴] . انعام: ۷۲ و آیات مشابه.
[۵] . زمر: ۲۳٫
[۶] . تحفالعقول، ص۴۷۹٫