تورم منابع اصول را قبول ندارم/ تراکم ادله، به معنای دلیل تراشیدن نیست!

اختصاصی شبکه اجتهاد: یکی از مباحثی که فلسفه علم اصول بدان می‌پردازد، بیان منابع دانش اصول است. با توجه به آلیت و مقدمیت دانش اصول برای دانش فقه اما این پرسش پیش می‌آید که چه تفاوتی بین منابع دانش اصول‌فقه با منابع دانش فقه وجود دارد. برای پاسخ به این پرسش، با دکتر محمدتقی فخلعی، استاد دانشگاه فردوسی مشهد و مدیر گروه فقه و مبانی حقوق این دانشگاه گفتگو کردیم. گزیده‌ای از این گفتگو از نظر شما می‌گذرد.

اجتهاد: با توجه به مقدمت دانش اصول برای دانش فقه، آیا می‌توان منابع این دو دانش را متفاوت از یکدیگر دانست؟

فخلعی: فقه و اصول، دو دانش وابسته هستند که در یک محیط مشترک عمل می‌کنند ولی رسالت هر یک متفاوت است. دانش اصول، ابزاری است که فقط مورد استفاده مجتهد قرار می‌گیرد؛ درحالی‌که فقه، قرار است تکالیف و وظایف عموم مکلفان را تعیین کند.

فقه، افعال شخص مکلف را به لحاظ احکام تکلیفی و وضعی تعیین می‌کند. اینکه چه‌کارهایی باید انجام دهد و چه‌کارهایی نباید انجام دهد و چه‌کاری درست است و چه‌کاری نادرست است؛ درحالی‌که مسائل علم اصول صرفاً جنبه آلی و ابرازی برای فقیه دارد و مستقیماً به عمل انسان برنمی‌گردد.

ممکن است بگویید مسائلی مانند حجیت و مانند این‌ها به عمل مجتهد برمی‌گردد؛ ولی به‌هرحال اصول‌فقه، نقش آلی و ابزاری دارد. بررسی تمایز منابع این دو علم که هدف و مسیر مشترکی ندارند، ضرورتی ندارد؛ اما اگر منابع دانش فقه را با منابع دانش حقوق مقایسه می‌کردید، ازاین‌جهت که رسالت این دو، در بخش مهمی همسو و مشترک است، خیلی دلیل منطقی بیشتری از آن حمایت می‌کرد.

باوجوداین مسائل اگر اصرار به مقایسه است، همان‌طور که مستحضرید در مقام نظر، گفته می‌شود منابع فقه کتاب، سنت و اجماع و عقل، هستند. یکسری منابع فرعی و تبعی هم هست که در ذیل این‌ها قرار می‌گیرد، مانند سیره عقلا و عرف. مذاهب غیر شیعه هم بر این لیست مواردی را اضافه کردند، مانند قیاس، استحسان و سد ذرایع. عمل صحابه و مانند این‌ها.

اما وقتی سراغ اصول می‌رویم، اصول تا حد بسیار زیادی دانشی عرفی است، یعنی شما رد پای عرف را در اکثریت موضوعات علم اصول مشاهده می‌کنید.

اگر در تقسیم‌بندی رایجی که در مباحث اصول وجود دارد، بخواهیم به هندسه مباحث اصول توجه کنیم، مباحث اصول به دو بخش اصلی: مباحث الفاظ و دیگری مباحث مربوط به ادله و امارات اصول تقسیم‌شده است.

در بخش اول می‌شود گفت: نقش عرف در تنقیح و تشخیص صغراهای ظهور بسیار برجسته است، شما این را در بحث اوامر و نواحی، مفاهیم، عام و خاص و مطلق و مقید می‌بینید که مهم‌ترین واصلی‌ترین سرشاخه‌های مباحث هستند؛ چون اساساً رسالت مباحث الفاظ همین تشخیص صغراهای ظهور است، در تشخیص صغراهای ظهور نیز نقش عرف بسیار تعیین‌کننده است.

البته یکجاهایی هم برخی از مدرکات عقلی هم استفاده کردند؛ مثلاً در ذیل مفهوم شرط که دلالت لزومی بیّن بالمعنی الاعم یا غیر بیّن را در نظر بگیریم (البته کمتر کسی این حرف را مطرح کرده است) ممکن است یک مقدار نقش کارکرد عقل جدی‌تر باشد، ولی بازهم در همان‌جا می‌بینیم که رویکرد رایج اصولیون استفاده از کارکردهای عرف است.

در این ‌بین، بحث از مستقلات عقلیه مطرح‌شده است که حوزه‌ای اختصاصی بوده و حضور عقل در آنجا پررنگ‌تر است، اگرچه اغلب منابع اصولی قبل از دوران معاصر ما، اصلاً تحاشی می‌ورزیدند از اینکه بخواهند بحث از مستقلات عقلیه را به‌گونه‌ای که بعداً افرادی مانند مرحوم مظفر وارد شدند، مطرح کنند.

در بحث مباحث حجیت، حداقل در مقابل با مهم‌ترین خوانش‌هایی که در دوران معاصر ایجادشده است، سیره عقلا پررنگ‌ترین، اصلی‌ترین و جلوه‌گرترین دلیل است.

سیره عقلا چهره‌ای از عرف را تشکیل می‌دهد، البته عرفی که در نگاه اغلب اصولیون ما بایستی از سوی شرع حمایت شود و از امضای شارع و از عدم ردع و منع او برخوردار باشد. ولی به‌هرحال چهره‌ای از عرف است. سیره عقلا را در حجیت خبر واحد و حجیت ظواهر و مهم‌ترین مباحث ادله و امارات مشاهده می‌کنید.

مباحث قطع که گفته می‌شود اصولاً مبحث اصولی محسوب نمی‌شود و جنبه استردادی پیدا کردند، در بعضی کتب معاصر ما مطرح‌شده است؛ بنابراین اگر شما مبحث قطع را کنار بگذارید، مباحث ادله و امارات، عمدتاً بازهم با دلایلی چون سیره تقویت می‌شوند و سامان می‌یابند.

در ارتباط با اصول عملیه نیز هم‌خوانش‌های عرفی، هم‌خوانش‌های عقلی و هم‌خوانش‌های نقلی وجود دارد؛ یعنی هم ردپای عقل و نقل و هم ردپای سیره را می‌بینیم.

برای مثال، برائت عقلی و نقلی، احتیاط عقلی و نقلی یا مبنای متأخران در باب استصحاب، عمدتاً متکی به نقل هستند؛ اما اگر در استصحاب مبنای متقدمان را داشته باشید، بازهم موقعیت عقل تقویت پیدا می‌کند.

در میان متأخران هم باز سیره عقلا، موقعیت ممتازی پیدا می‌کند؛ یعنی آمیزه‌ای است از عقل و نقل و سیره. پس در مجموع مسائل که نگاه می‌کنیم، می‌بینیم کمتر گذارِ اصولی هست که به‌طور محض تنها متکی به نقل باشد، لذا جایگاه نقل و نص در مسائل اصولی آن‌چنان جایگاه قرص و محکم و استواری نیست، درحالی‌که فقه ما به‌ویژه فقه کلاسیک و سنتی ما عمدتاً در پایه نص استوارشده است، اما اصول ما بر پایه نص استوار نشده و اصراری هم ندارند که بگویند اگر نص را از اصول بگیریم، اصول جراحی و ذبح می‌شود و از بین می‌رود و مانند این‌ها؛ چون اصراری هم وجود ندارد، لذا خیلی راحت در دو سده گذشته می‌بینیم که نقش کارکرد سیره عقلا در حل مسائل اصولی بسیار جدی می‌شود و نص گرایی هم یک مقداری تضعیف‌ می‌گردد.

این‌ها مجموعه نکاتی است که در ارتباط با سؤال حضرت‌عالی به ذهن می‌رسد، اما مشروح این‌ها درگرو این است که تحقیقات مفصلی نسبت به یکایک مباحث اصول صورت گیرد. نمی‌توان مشخص کرد که سهم هر یک از این منابع در حل مسائل اصولی چقدر است؛ اما می‌توان گفت که پررنگ‌ترین سهم را مباحث مربوط به عرف و سیره عقلا تشکیل می‌دهد. از طرف دیگر درمجموع بخش مای عقلی، بخش‌های متنی و نصی اصول‌فقه، کمرنگ است و اگر هم وجود دارد در جوار سیره قرارگرفته و به تعبیری استقلال ندارد.

اجتهاد: آیا منابع قواعد اصولی با منابع قواعد فقهی متفاوت است؟

فخلعی: من چیزی به نام قواعد اصولی نمی‌شناسم، قواعد اصولی همان مسائل اصولی هستند، منتها به این دلیل که از کلیت برخوردار هستند، می‌توانیم آن‌ها را قواعد اصولی هم بنامیم و الا مانند فقه نیست که بگوییم مسئله فقهی و قاعده فقهی.

در اصول هر چیزی که داریم یا مسئله اصولی است یا قاعده اصولی است. من چندان تفاوتی میان قاعده اصولی و مسئله اصولی را تعقل نمی‌کنم.

اجتهاد: آیا روش‌های به‌کاررفته برای کشف قواعد اصولی از قبیل روش عقلی-برهانی یا استقرائی-تجربی، امکان جریان در دانش فقه را نیز دارند؟

فخلعی: در بحث از سیره عقلا، بحث روی روش‌ها نیست و روی منابع است؛ موقعیت سیره عقلا از حیث نیازمندی به امضا شارع در نگاه اغلب اصولیون، همان موقعیتی است که در فقه دارد. فرض کنید بحث خبر واحد که اصولی است و مسئله معاطات را که یک مسئله فقهی است، می‌خواهید بر پایه سیره عقلا تحلیل کنید.

معمولاً اصولیون عادت دارند و می‌گویند هر دوی این‌ها از حیث نیازمندی به امضای شارع یا عدم ردع با هم یکسان هستند، یعنی شما از این ناحیه مسیر بحث اصولی با مسیر بحث فقهی هیچ تفاوتی میان این دو نمی‌یابید؛ ولی مثلاً امام در بحث حجیت امارات معتقد هستند که اصلاً شارع نمی‌تواند راه‌حل غیر عقلایی و غیر عرفی را دنبال کند.

این حرفی که نمی‌تواند ردع کند، اگر تقویت شود، خیلی حرف قوی‌ای است؛ درحالی‌که در فقه ایشان این حرف را مطرح نمی‌کند. در سیره‌هایی که بر حجیت اماره اقامه شده است این را مطرح می‌کنند که اصلاً امکان ردع و منع از این‌ها از سوی شارع وجود ندارد.

اگر این حرف امام را دقیقاً کالبدشکافی کنیم، یعنی اینکه سیره عقلا یک هویت ذاتی و استقلال شخصیتی پیدا می‌کند و خیلی هم شارع اسلام به دلایلی که حتماً برای ایشان مطرح است نمی‌تواند جلوی آن را بگیرد. این حرف البته به‌ندرت مطرح‌شده است.

اگر این حرف‌ها را جدی بگیریم، یک تفاوتی میان کارکردهای سیره عقلا در اصول و کارکردهایی در فقه پدید می‌آید. در کارکردهای اصولی سیره عقلا این احتمال می‌رود که ما بگوییم بدون اینکه نیازمند به ردع شارع باشد، حجیت آن علی المبنا و علی‌القاعده ثابت باشد، درحالی‌که در مسائل فقهی حداقل من سراغ ندارم که از سوی ایشان این حرف مطرح‌شده باشد.

در بحث اجماع، معمولاً اصولیون معتقد هستند که چون دلیل تعبدی است در مسائل اصولی نمی‌تواند کارایی داشته باشد؛ بنابراین شما با اجماع نمی‌توانید مسئله اصولی را حل کنید؛ چون حیثیت کشف رضایت معصوم در آن است و به حوزه عمل انسان مربوط است؛ لذا مسائل علم اصول را نمی‌شود با اجماع سامان داد. البته بحث از خود اجماع و حجیت آن بحثی اصولی است؛ اما اینکه اجماع دلیل بر مسئله اصولی باشد را ما نداریم.

این در حالی است ‌که در فقه حداقل ادعای آن می‌رود. گرچه که طبق نظر بعضی محققین، اجماع یکی از دست‌وپاگیرترین مباحث اصول است. در فقه هم آن‌گونه که از آن انتظار می‌رود هیچ‌گونه کاربردی ندارد؛ ولی حالا فرض کنید می‌خواهیم اجماع را در فقه حفظ کنیم، اعم از محصل و منقول؛ اما مسائل اصولی را نمی‌توانیم با تکیه ‌بر اجماع تحلیل و استدلال و اثبات کنیم؛ بنابراین اجماع حضوری در میدان مباحث اصولی، به‌عنوان دلیل مسئله اصولی ندارد. بله خود اجماع مسئله اصولی است اما دلیل بر مسئله اصولی نیست و منبعی از منابع علم اصول شمرده نمی‌شود؛ اما منبعی از منابع علم فقه شمرده می‌شود.

اجتهاد: در نگاه کلی، منابع علم اصول و علم فقه، به لحاظ غنا و تورم، چه تفاوتی با یکدیگر دارند؟

فخلعی: نمی‌دانم منظورشان از تورم چه چیزی است. ممکن است شما بگویید که تورم در ناحیه مسائل امکان‌پذیر است و ما ادعا کنیم بسط و اطناب بی‌جهت و کم‌فایده به مسائل علم اصول دادن است.

اما تورم در ناحیه منابع را خیلی متوجه نمی‌شوم. تراکم منابع امر به‌خودی‌خود مذمومی نیست. ممکن است در یک مسئله‌ای شما هم موقعیت دلیل منطقی را و هم دلیل لبی را، هم عقل و اجماع و سیره را به رسمیت بشناسید.

این تراکم ادله از این‌جهت است که اگر کسانی درصدد تضعیف بخشی از این‌ها برآیند، زمین از منبع این‌ها خالی نمی‌شود و بخش دیگری همچنان وجود دارد؛ برای شخصی ممکن است دلیل عقلی موردپسند باشد و دلیل نقلی را ترک می‌کند و برای دیگری ممکن است نقلی موردپسند آید، عقلی را ترک می‌کند، یکی هم برای همه این‌ها جایگاه قائل است.

بنابراین تراکم ادله به معنای دلیل تراشیدن نیست، خودش یک‌نهاد اصولی را تقویت می‌کند؛ درنتیجه تعبیر به تورم را درست نمی‌دانم و تعبیر به تراکم را تعبیر درستی است. بعضی از مسائل علم اصولی می‌تواند هم از حمایت نقل برخوردار باشند و هم از حمایت عقل و هم از حمایت عرف. بعضی ممکن است بخشی از این‌ها را داشته باشد و بخشی دیگر را نداشته باشد. این‌ها هم نکاتی است که باید توجه کنیم.

در بحث پیرامون این مطلب، شرکت کنید

اطلاعات مرتبط

people_altاشخاص مرتبط: فخلعی, محمد تقی
local_offerسایر طبقه‌بندی‌ها: ,

پیشنهاد می‌کنیم این مطالب را هم بخوانید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

فهرست