شبکه اجتهاد: حجتالاسلام والمسلمین سیدمیرتقی حسینی گرگانی، استاد درس خارج فقه و اصول در حوزه علمیه قم و همچنین عضو انجمن اصول فقه قم میباشد. کتاب «نبراس الأذهان فی اصول الفقه المقارن» -پنج جلد- در اصول فقه مقارن از جمله تالیفات ایشان است. آخرین کتاب آیتالله حسینی گرگانی با عنوان «چگونگی تدریس دروس خارج»، توسط بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی منتشر شده است. به بهانه انتشار این کتاب، «مباحثات» گفتگویی با ایشان داشته و پیرامون بایستههای تحصیل در حوزه علمیه و لوازم اجتهاد پرسشهایی را مطرح کرده است.
در ابتدا از سوابق علمی خودتان بفرمایید.
حسینی گرگانی: بنده در سال ۱۳۴۵، پس از اخذ مدرک ششم ابتدایی وارد حوزه علمیه گرگان شدم و در مدرسه سردارِ آن زمان – اکنون نام آن به مدرسه رضویه تغییر کرده است- که زیر نظر آیتالله میبدی اداره میشود، مشغول تحصیل شدم.
پس از یکی دو سال ماندن در گرگان، به واسطه آقایانی که از مشهد جهت تبلیغ به گرگان میآمدند، برای رفتن به حوزه علمیه مشهد تشویق شدم.
در حوزه علمیه مشهد به درس ادیب توانمند، آقای حجتهاشمی خراسانی رفتم. ایشان در زمان خود بهترین و قویترین درس را در مشهد داشتند و از توانایی چشمگیری در ادبیات برخوردار بودند. بنده در خدمت ایشان، کتب ادبیاتی را که آن زمان مرسوم بود، خواندم، از جمله کتاب سیوطی، حاشیه ملاّعبدالله، مغنی البیب، مطوّل، مختصر، مقداری شرح نظام، مقامات حریری.
پس از درس ایشان، به درس مرحوم آیتالله میرزا حسن صالحی وارد شدم و اصول و فقه، شرح لمعه و بخشی از رسائل و مکاسب را خدمت آن بزرگوار گذراندم
به جهت اینکه بنده مقلّد امام خمینی(ره) بودم و ایشان امتحانات ارشاد آن زمان را قبول نداشتند، به خدمت سربازی رفتم و پس از سربازی به تحصیل ادامه دادم تا اینکه انقلاب به پیروزی رسید. پس از پیروزی انقلاب اسلامی هم به قم آمدم و رسائل را خدمت مرحوم آقای اعتمادی و مکاسب و کفایه را هم خدمت مرحوم آقای ستوده خواندم.
پس از اتمام سطح، وارد درس خارج شدم. اولین درس خارجی که من شرکت کردم، درس مرحوم آیتالله العظمی فاضل لنکرانی در مدرسه فیضیه بود. حدود یک سال خدمت ایشان بودم، پس از یک سال در درس آیتالله العظمی وحید خراسانی و آیتالله العظمی مرحوم میرزا جواد آقای تبریزی وارد شدم. درس آقای وحید خراسانی در مسجد سلماسی برگزار میشد. دوران جنگ و موشک باران، هم درس ایشان و هم درس مرحوم آقای تبریزی –که در حسینیه ارگ بود- به مسجد اعظم منتقل شد.
عمده درس بنده در خدمت آیتالله وحید خراسانی بود. البته درسهای برخی از آقایان دیگر هم رفتم، مانند مرحوم آیتالله العظمی سید محمد روحانی، مرحوم آقای کوکبی که ایشان ابتدا در مسجد سلماسی و سپس در منزلشان درس میگفتند. خدمت این آقایان هم فقه و هم اصول را خواندم. البته طبیعی است که از درس و نوار درسی برخی آقایان دیگر هم استفاده میکردم.
در آن زمان به دلایلی، جهت تدریس به گرگان دعوت شدم. سال ۱۳۷۶ که به گرگان رفتم، قول یک ساله داده بودم، اما ۱۴ سال بنده را برای تدریس آنجا نگاه داشتند. در آنجا تحولی در مدرسه علمیهای که تدریس میکردم، ایجاد شد.
سپس مجدداً به قم برگشتم، کمی درس را شروع کردم و مانند دیگر آقایان، درسی با عنوان خارج، فقه و اصول را درس میدادم، درسهای جانبی هم در حوزه علمیه داشتم. گاهی قرآن از نگاه نهجالبلاغه تدریس میکردم، در مجمع عالی تفسیر، تفسیر میگفتم. الان هم در مجتمع امین و جامعهالمصطفی درسهای خارج، فقه و اصول میگویم.
در کنار تدریس، یکی از بحثهایی که آنجا داشتم، روششناسی بود. حدود دو سه ترم روششناسی را در آنجا تدریس کردم که نتیجه آن کتاب «چگونگی تدریس دروس خارج» است و امام هشتم(ع) هم عنایت فرمودند و اجازه دادند کتاب ما در بنیاد پژوهشهای ایشان به چاپ برسد.
برخی از طلاب نسبت به کارایی متون حوزه علمیه نقدهایی دارند و برخی نیز از پیچیدگی متون درسی و طولانی بودن راه طلبگی اظهار شکایت میکنند، با توجه به سالها تجربه شما در امر تدریس، آیا همه آنچه که در دوره مقدمات و سطح به عنوان متن درسی برای طلاب تعریف شده، ضروری است؟
حسینی گرگانی: فقه اهل بیت(ع) و فهم قرآن و احادیث اهل بیت(ع) به علت اینکه زبان آن، عربی است و اهل بیت(ع) متناسب با شاگردان، فرمایشاتی داشتند، طبیعی است که گاهی سخنان محکم، استوار، دقیق و فنی و در سطح بسیار بالاست که به تعبیر امام صادق(ع) سرشار از کنایات و گاهی صراحت دارد و گاهی محاورهای است. هنگامی که محاورهای است، طبعاً باید براساس آنچه که عرف بوده، باشد و گاهی هم در مقام حکم الهی و تقنین و مانند یک مقنّن فرمایشاتی دارند. ما اینها را کنار هم قرار میدهیم، این سخنان و کلمات قرآن و روایات به علومی نیاز دارد تا آنها را متوجه شویم. هدف نهایی، فهم قرآن و روایات است و اگر کسی آنها را مسلط باشد، اوست که امام به او ارجاع میدهد. «من عرف حلالنا وحرامنا، نظر فی حلالنا وحرامنا»، ناظر، دقیق و عمیق است و ایشان کارشناس است. آن زمان شما به ایشان مراجعه میکنید. کسی که میخواهد به حلال و حرام عارف و به روایات و کلمات ناظر باشد، طبیعی است باید آنها را متوجه شود. اگر متوجه نشود، معنا ندارد. فهم اینها منوط به علوم مقدماتی، پایهای یا پیشنیاز است؛ که عبارت است از صرف، نحو، معانی، بیان و …. باید کاملاً به اینها مسلط بود، چرا که سخنان اهل بیت(ع) یکنواخت نیست.
زمانی که شما به توحید صدوق یا اصول کافی مراجعه میکنید، یا اینکه مقایسهای بین اصول کافی، فروع کافی و روضه کافی انجام میدهید، کاملاً محسوس میشود که در اصول کافی امام(ع) یک نوع و در فروع کافی به نوع دیگر و در روضه به بیان دیگری صحبت کرده اند. اگر کسی بخواهد این نکته را متوجه شود، باید این مراحل و کلید فهم را داشته باشد. علوم پایه برای آن است که بخوانیم و متوجه شویم.
بسیار رایج است که اکنون طلابی که از کشورهای عربی، افریقایی، اروپایی و آسیایی به اینجا میآیند، اگر بخواهند فارسی را متوجه شوند، باید چه کاری انجام دهند؟ باید فارسی را بلد باشند، دستور آن را بدانند تا بتوانند متوجه صحبتهای استاد شوند.
زمانی استاد به محاوره روزمره بازار صحبت میکند که حسابش فرق دارد، زمانی هم در کلاس درس و دانشگاه است و از واژههای فنی استفاده میکند یا قواعدی مطرح میشوند که طلبه نیاز دارد بداند که آن قاعده و کلماتی که آن استاد میگوید، چطور هستند. یا اینکه چرا استاد این واژه را در اینجا به کار برده و …؟ این سؤالات همگی کمک میکنند که طلاب اینها را متوجه شوند.
ما همین مسئله را نسبت به قرآن و روایات داریم. امام صادق(ع) میفرماید: «إنّما یعلم القرآنَ من خوطِبَ بِه»؛ کسی میتواند قرآنشناس باشد که مخاطب قرآن باشد، بنابراین، هرکسی نمیتواند، مردم عادی نمیتوانند.
صحابه پیامبر(ص) را ملاحظه کنید، پیامبر(ص) و آنها عرب هستند. اتفاقاً صوری که مکه آمده، آن محاوره عربستان را در نظر دارد، اما برخی از مطالب را متوجه نمیشوند. سؤال میکنند یا رسول الله، این به چه معناست؟ معنای آن این است «عَلیای حال». علاوه بر محاورات، تعدادی واژهها، تعبیرها و مسائلی هستند که خداوند متعال در این کلمات و واژهها قرار داده که باید بفهمند. خود قرآن هم میفرماید ما قرآن را به ترتیب برای شما فرستادیم «لتبیّن للّناس»، نیاز به تبیین دارد. کسی میتواند مبیّن و مفسّر باشد که متوجه شود و او کسی است که این علوم پایه را فرا گرفته باشد. بر این اساس، ما علوم مقدماتی یا پایه را برای فهم آنها نیاز داریم. چه مقدار؟ به اندازهای که نیاز داریم. معنای آن این نیست که من به صرف و نحو و … بروم و بخواهم ادیب، مجتهد یا صاحبنظر آن فن باشم. به آن مقداری که فهم کلمات و آیات به این قواعد بستگی دارد، باید متوجه شوم.
بنابراین باید قاعدهشناس باشم، دستور زبان عربی را بلد باشم و علومی که پایه و مورد نیاز است را باید بدانم. در حوزههای علمیه هم همین کار را انجام میدهند، تفاوتی هم میان حوزه علمیه شیعه و سنی وجود ندارد، طبعاً زمانی که به مرور زمان برای فهم قرآن، علوم قرآن آمدهاند، این علوم به روایات نیاز دارند.
آنچه که برای فهم آیات و روایات و مخصوصاً آیاتالاحکام نیاز است، به فهم احتیاج دارد؛ یعنی اگر شما میخواهید صرف بخوانید، ابتدا باید از امثله و شرح امثله یا به قول امروزیها صرف ساده و این کتابها شروع کنید تا آنها را متوجه شوید.
کسی که آشنا نیست، یکمرتبه نمیتوان مطالب سنگین و کلمات بسیار سنگین را به ایشان القا کرد. رشد طلبهها نیازمند در نظر گرفتن ظرفیت طلاب است که باید در نظر گرفته شود و براساس آن بالا بیایند.
علوم مقدماتی هم اعم از صرف و نحو که اکنون هست، سابقاً هم اینطور بوده است. در دورهای کتاب صرف میر سنگین بود و زمانی آقایان به این علت که تنها در علم ممحض بودند و تنها کار حوزه درس و بحث بود –مسائل اجتماعی، حکومتی و … مطرح نبود- و میخواستند اینها را خوب متوجه شوند، به این علت که هرچه قویتر باشند، بهتر است.
ترتیب آن هم براساس تقویت علمی است؛ طلبه جلو میرود تا زمانی که به جایی میرسد که اگر میخواهد تخصصی کار کند، علاقه دارد و در ادبیات پیش میرود، فرد دیگری در معانی و بیان جلو میرود یا اینکه به این علت که همه اینها با هم مرتبط هستند، همه را با هم میخوانند.
به طور مثال اگر طلاب میخواهند در اصول یا روایات استدلال کنند و بدانند قضیه حملیه و قضیه شرطیه چه چیزهایی هستند، انواع و اقسام این قضایا، استدلالات و صناعیات خمس را بدانند، باید با کلیات، جنس و فصل و …آشنا باشند، در غیر این صورت نمیتوانند آنها را متوجه شوند.
در نتیجه بخشی از این دروس مقدماتی، یاد دادن اصطلاحات است. به همین دلیل در همه حوزههای علمیه، طلاب باید علوم مقدماتی و پیشنیازها را بدانند. مرحوم شهید اول و شهید ثانی در شرح لمعه هم آورده اند که باید طلاب علومی چون قرآن، تفسیر، نحو، صرف، کلام و … را بدانند، چرا که از همه اینها در اصول و فقه استفاده میشود.
وقتی طلبه با علم صرف و نحو و … آشنا شد، فقه را میفهمد و میتواند روایات را استدلال کند. کتابهای درسی براساس زمان تغییر زیادی کرده است. در گذشته شرایع و پس از آن، ریاض را میخواندند، کتابها مختلف بود تا اینکه کتاب مقدس شرح لمعه به میدان آمد. این کتاب از استقامت و قوت نسبی برخوردار بوده و هم مختصر، هم فتوای مشهور در آن است و هم به اندازه خودش استدلال دارد و از همه مهمتر یک دوره فقه است.
در حوزههای غیرشیعی نیز آنها یک دوره فقه دارند و هرجا که بروید این موضوع وجود دارد. چون طلبه آمده با احکام دین آشنا شود؛ بنابراین، شرح لمعه به این علت که تقریباً یک دوره فقه و آن هم نیمهاستدلالی و تا اندازهای مختصر میباشد، انتخاب شده است.
غیر از شرح لمعه، طلبهها کتابهای دیگری را میخواندند که اکنون دیگر آن کتابها نیستند. به مرور زمان، طلاب مکاسب شیخ را میخوانند. مکاسب شیخ قدرت استنباط و استدلال دارد و قوی است. در واقع، پس از شرح لمعه نیمهاستدلالی، یک کتاب استدلالی محکم و مستدلی را ارائه کردند. نه اینکه تنها خود مکاسب مدّنظر باشد، بلکه قدرتی که از مکاسب به دست میآید، مدّنظر است، یعنی شما باید ببینید شیخ چگونه وارد میشود، چطور استدلال میکند، چطور اشکال میکند، چطور بین روایات جمع میکند و …. معنای همه اینها روششناسی است که در آن طلبه سبک، کیفیت استدلال و جمع بین روایات را یاد میگیرد. کیفیت اینکه چطور اشکال کنیم و پاسخ دهیم یا اگر اشکالی هم وجود دارد، خودت بر خودت اشکال کن که این همان قدرت فکر، تأمل و اندیشه است.
در مورد اصول نیز همین بحث وجود دارد. در دورهای پیش از اصول، طلبهها کتابهای متعددی را میخواندند، مانند عُدّه شیخ طوسی یا الذّریعه سید مرتضی. سپس کتابهای مرحوم علامه طباطبایی به میدان آمد، پس از اینها، معالم متعلق به صاحب معالم مطرح شد. این اثر نظرات جدید دارد، استدلال آن با کتابهای قدیمی متفاوت است. روش آن متفاوت و سبک استدلال صاحب معالم، با کتابهای قبلی، با عُدّه شیخ و ادبیات اصولی که در اینجا وجود دارد، تفاوت دارد.
سپس قوانین به میان آمد، کتاب قوانین میرزای قمی نسبتاً جامع بود. آقایان آن را به میدان آوردند تا چندی پیش، قوانین خوانده میشد تا اینکه مرحوم آقای مظفر، اصول الفقه را آورد، هدف این نبود که جایگزین قوانین شود، در واقع این اثر، حلقه مفقوده میان معالم و قوانین است. زمانی که این کتاب آمد، آقایان متوجه شدند، سبک جدید و مطالب حساب شده هستند. استدلال آن با کتابهای دیگر متفاوت است و به طور ناخودآگاه بازار قوانین و معالم کساد شد.
ما حاشیه ملاعبدالله را نیز میخواندیم، چرا؟ به این علت که دوره منطق فشرده بود، سپس به جای آن منطق مرحوم آقای مظفر آمد و دیدند جامعتر، روانتر و استدلالها بهتر است و آن رمزی صحبت کردن تهذیب المنطق وجود نداشت.
بنابراین، این یک امر عمومی و طبیعی است که در تمامی مراکز آموزشی دنیا، اگر میخواهند آموزش را خوب و موفق ارائه دهند، از پایههای ابتدایی شروع کرده و قدرت دانشپژوه، دانشآموز و دانشجو را در نظر میگیرند و کتابها را متناسب با آن قدرت به جلو میبرند.
حوزه علمیه هم در حال انجام همین کار است. مرحوم آقای آخوند چند دوره اصول را فشرده و با سبک خاصی تدریس کردند و این درسها به رشته تحریر درآمد. شاگردان مرحوم آقای آخوند دیدند این کتاب، کتاب خوبی است، آن را به عنوان کتاب درسی به میدان آوردند. در واقع مرحوم آخوند دروسی را که طلبهها چندین سال میخواندند، جمع کرد و خلاصه شد و به مقداری رسید که اکنون وجود دارد.
پیش از این، درس بزرگان ده بیست سال – کمتر یا بیشتر- طول میکشید. به طور نمونه «مفاتیح الاصول» مرحوم سید مجاهد، «بدایع الافکار» مرحوم میرزا حبیب الله رشتی و کتاب «نهایه الوصول» مرحوم علامه و …کتابهای مفصلی هستند.
مرحوم آقای آخوند اوایل دوره اصول را ۸ سال گذاشت، سپس به ۶ سال و بعد به ۴ سال تغییر داد، اواخر هم شنیدم –اگر درست باشد- ظرف ۲ سال اصول را درس داد.
بنابراین، کسی کفایه را متوجه میشود که کتابهای قبلی را گذرانده باشد. باید از قوت و قدرت علمی نسبی برخوردار باشد که روی این کتاب کار کند و بتواند متوجه شود.
آنچه ما در کتاب «چگونگی تدریس دروس خارج» آورده ایم این نیست که قدرت علمی با آموزش کتابهای سخت و سنگین حاصل میشود. امروز دنیا مطلب را با روشهای بسیار آسانتر آموزش میدهد، چرا؟ به این علت که دانشآموز زودتر متوجه شود و وقتش را صرف واژگان، ضمیرها و کلمات نکند.
به طور مثال کسی که کفایه میخواند و در سطح عالی است، یکی از معضلاتش این است که باید مجدداً به صرف برگردد و چون خوب آنها را نخوانده، در اینجا به مشکل برمیخورد و میگوید سخت است، اما آن آقایی که خوانده و مراحل را گذرانده، میگوید برای من اینطور نیست.
دنیای امروز در حال استفاده از فرصتها به تمام معنا است و برای اینکه مطلب بیشتری بگوید و دانشپژوه هم زود متوجه شود، از روشهایی که امروز در دنیا متداول است، استفاده میکند تا او جلوتر برود.
اگر حوزه علمیه هم بتواند چنین سبکهایی را در اختیار بگیرد و انجام دهد، بسیار مطلوب است. امام صادق(ع) میفرماید: «لا یکونُ الرجُلُ مِنکُم فَقیها حتّى یَعرِفَ مَعاریضَ کلامِنا»؛ ما به هرکسی فقیه نمیگوییم، مگر به کسی که کنایات کلام ما را هم متوجه باشد. امام(ع) تعبیری دارد و گاهی به کنایه عنوان میکند، حال باید از کجا متوجه شویم؟ باید به سراغ علم آن برویم. از جای دیگری متوجه نمیشویم.
پس به نظر شما کتب قدما موضوعیت دارند؟
حسینی گرگانی: ما نمیگوییم به طور کامل و صد در صد فقط و فقط سیوطی، اما اگر کتاب دیگری در کنار سیوطی است، باید این قدرت و قوت را داشته باشد. باید توانایی آن را داشته باشد زمانی که آقایان آن را میخوانند، توانمند شوند و بتوانند کار را انجام دهند.
جدیداً تعبیری در صحبتهای برخی از آقایان وجود دارد تحت عنوان «تورم علم اصول» و اینکه اصول فربه و متورّم شده و باید به میزان لازم اصول خواند. آیا این تعبیر را میپذیرید؟ واگر قائل هستید، مصداق این تورم در علم اصول را چه چیزی میدانید؟ میزان لازم علم اصول خواندن و اینکه نقش آلی برای استنباط فقه ایفا کند چه مقدار است؟
حسینی گرگانی: اهل بیت(ع) فرمودند: «عَلَیْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ إِلَیْکُمْ وَ عَلَیْکُمُ التَّفَرُّع»؛ ما اصول و قواعد زیرساخت را میگوییم، شما به سراغ تفریع فروعات بروید. علم اصول، روش استنباط و استدلال است و رکن اساسی استخراج احکام شرعی است.
آقایان باید قواعد اجتهاد، کیفیت و نحوه استدلال را بدانند. اجتهاد در دوران صحابه، تابعین و حتی شاگردان اهل بیت(ع) اینطور نبوده است. در آن دوره زمانی که از زراره و محمدبن مسلم، خیلی راحت سؤال میکردند، میگفتند کلام امام صادق(ع) این است و تمام میشد.
اما به مرور زمان، اجتهاد حالت خاصی به خود گرفت و این بر روند کار آقایان هم تاثیرگذار بود. به طور مثال از امام سؤال کردند که من چرا باید مقداری از سرم را مسح کنم؟ چرا مانند اهل سنت کل سر را مسح نکنم؟ «وَامْسَحُواْ بِرُؤُوسِکُمْ»؛ امام(ع) میفرمایند: «لمَکان الباء»، به علت این «باء» که در آیه آمده است، «بِرُؤُوسِکُمْ»، اگر سر بود، میگفت: «وامسحوا رؤوسکم». این «باء» را به چه علت آورده است؟ باید به این نکته توجه داشت که این «باء» هم در ادبیات، هم در معانی و بیان و هم در اصول نقش دارد. امام(ع) میفرمایند: «لمکان الباء».
یا سؤال میکنند، یابن رسول الله، پای من به سنگی خورد خون آمد، بستم، میخواهم وضو بگیرم، چطور مسح کنم؟ امام(ع) میفرماید: روی همان پارچه مسح کن. میگوید چطوری؟ «ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ»، به من روش یاد میدهد، اگر مشکلات داری، آب برای زخمت ضرر دارد یا هر مشکل دیگری را به طور کلی در اینجا میآورند. امثال این موارد چه در قواعد فقهی یا اصولی یا کیفیت استدلال وجود دارد.
امام(ع) میفرماید: برای آنکه کسی قرآن را متوجه شود، باید عام و خاص قرآن را متوجه شود، ناسخ و منسوخ قرآن را متوجه شود، مطلق و مقیّد را متوجه شود. پس چرا به من اصول یاد میدهند؟ پاسخ این است که اینکه چه زمان خاصّه، ناسخ و چه زمان خاصّه، مخسّس است، این در اصول است.
طبعاً استنباط، استخراج و اجتهاد بدون علم اصول معنایی ندارد. لازم لاینفک اجتهاد، علم اصول است. آیا اصولی که اکنون در حوزهها خوانده میشود، تورّم کرده؟ یعنی بحث زاید است که تحت عنوان زواید میآید؟ یا اینکه خیلی روی یک بحث مانور داده اند و تورم کرده است؟ یا اینکه بیش از حدّ نیاز، روی آن کار کرده اند؟
اصولی که اکنون شیعه دارد، با اصول اهل سنت و با اصول چند سال پیش بسیار تفاوت دارد. به طور مثال کتاب «بدایع الافکار» میرزای رشتی با وجود اینکه کتاب ارزشمندی است – ما خیلی از طلبهها را به آن ارجاع میدهیم- و آن زمان گسترده بوده، اما اکنون منقّح شده است.
بنابراین، در حال حاضر نقصهایی بر کتابهای درسی حوزه، در زمینه اصول و فقه وارد است و جای برخی مباحث در آنها خالی است. بحث عرف و خیلی چیزهای دیگر در آن نیست. چیزی که هنوز در اینجا بسیار نقص دارد و کامل نیست، آیا میتوان گفت زاید دارد؟ پس نقص است، باید مقداری به آن اضافه کرد. در کفایه چطور است؟ کجای آن بحث متورّم است؟
بنابراین، آن تورمهایی را که مطرح میکنند، بدین شکل نیست. البته نیاز به بحث تاریخی وجود دارد. تدوین کتب اصولی را در نظر بگیرد، با توجه به آن متوجه میشود که چندین مرتبه ادوار مختلف در کتابهای اصولی شیعی آمده است، از جمله میتوان کتاب الذّریه سید مرتضی، غده شیخ طوسی و حتی التّذکره شیخ مفید که مقداری از آن مانده و باقی مشخص نیست، اشاره کرد. اینها ناظر به اصول اهل سنت هستند و نوعی پاسخ به آنهاست. این روند تا زمانی ادامه داشت که شیخ اعظم آمد و سبک اصول را تغییر داد و اصول عملیه را در کتابها آورد که قبلاً نبود. کتابهایی آمدند، نوع آن و بحثها مختصر شد، مطوّل و قوانین میرزا، کفایه و رسائل آمدند و اثرگذاری کردند. دورانی گذشت تا به درسهای خارج امروز رسیدیم که به طور مثال کتابهای اصولی مرحوم آقای خوئی یا تقریرات امام خمینی(ره) مطرح شد و این روند ادامه دارد.
اگر این ادوار را نگاه کنید، میبیند اصول حوزه رو به حذف آن مباحثی است که نیاز نیست؛ اما در مورد کتب اصولی اهل سنت، زمانی که آنها کتاب نوشتند، معتزلی مذهب بودند، مانند ابوالحسین بصری و دیگران که کتابهای اصولی نوشتند، چون فکری کلامی داشتند، اصول را با همان سبک کلامی نوشتند و استدلال کردند.
وقتی به اصول مراجعه کرده و قواعد و مباحث اصولی را نگاه کنید، بررسی میکنید که آیا اینها در فقه کاربرد دارد یا خیر؟ اگر شخصی که ادعا میکند زواید است، اثبات کند فلان بحث اصلاً در بحث استنباط و استخراج و فقه کاربرد ندارد.
مصداقی باید بیان شود، البته نه اینکه علم این آقا محدود باشد، اما اگر از آقایی که در مقام استنباط و استخراج است، سؤال کنیم آیا اینها کاربرد دارد؟ میگوید بله در آنجا کاربرد دارد، یکی دو مورد هم کافی است. قرار نیست همه جا حتماً حضور داشته باشد؛ بنابراین نمیتوان ادعا کرد که در علم اصول کدام مباحث زواید است. آقایان بحث مشتقات را مثال میزنند، اتفاقاً این بحث در فقه در چندین جا کاربرد دارد و آنطور که میگویند نیست.
اگر کسی اکنون از من سؤال کند بحث «حسن و قبح» مرحوم آقای مظفر مقداری از حد متعارف بیشتر نیست؟ میگویم بله. به جهت آنکه در بحث کلام میرود، جایی که اصلاً نباید این بحثها را مطرح کند؛ اما اینکه بگوییم کلّ اصول متورم شده، اینطور نیست.
بنابراین به نظر ما تورّم به آن معنا که باید آن ورم را گرفت و کنار زد و مقداری حجم آن را متعادل کرد، نیست.
پس میفرمایید نقص هم داریم؟
حسینی گرگانی: از ما سؤال میکنند، این کتابهای درسی به این علت که برخی از مباحثی که اکنون در جامعه مطرح است را شامل نمیشوند، ما میگوییم، بله، اینها هست. اگر از ما سؤال کنند باید تغییر کند؟ میگوییم بله باید تغییر کند.
تدوین متون، روی اصولی کار شده است که پیشنهاد میدهند و ما در خود شرح لمعه بازسازی میکنیم که حالتی که هست بیاید. در مجموع ما قائل به این هستیم که باید در کتابها تغییر ایجاد شود، همانطور که مقام معظم رهبری میفرمایند و این را عنوان کردند که ما هم قبول داریم. نمیگوییم حتماً مکاسب، میگوییم اگر کتابی بیاید و بتواند آن قوتهایی که در مکاسب هست را انجام دهد – اما با نیاز جامعه و روز و آن فقههای مضافی که اکنون آمده است-حق تقدم با آن است. اگر کتابی جایگزین قوی و مستحکم با نیاز امروز جامعه و فقه امروز باشد، مورد پذیرش ما است.
چه شد که تصمیم به تألیف کتابی درباره روشهای تدریس درس خارج گرفتید؟ ضرورت روش شناسی در درس خارج چیست؟
حسینی گرگانی: مطالبی در این کتاب مطرح شده است که که نیاز بود، افراد بدانند. فصل اول پیرامون بازسازی، پویایی و بالندگی علم است که نیازمند کنکاش و دقت دارد، اشکال مطرح شود و پاسخ داده شود. این بحث باید تداوم یابد، اگر بگوییم کسی حق ندارد به آخوند یا شیخ انصاری اشکال کند، این علم به طور ناخودآگاه از بین میرود. قداست این بزرگان و قدرت علمیشان محفوظ است؛ اما بزرگانی که پس از اینها هم آمدند، قدرت علمی دارند، اینطور نیست که بگوییم قدرت علمی تنها منحصر به آن افراد خاص است، این آقایان هم قوی هستند و چه بسا شیخ استاد ما به خیلی از مباحث آگاهی دارند که اصلاً در زمان قدیم چنین چیزی مطرح نبوده است.
اکنون در حوزه دو مکتب درسی محور بحث است، البته باید توجه داشت به هرکسی نمیتوان گفت که صاحب مکتب، سبک یا روش است. بحث استاد باید در حدی باشد که براساس آن معیارهایی که ما در این کتاب به آن اشاره کرده ایم، بگوییم آن آقا صاحب مکتب و آن آقا – به قول مرحوم شهید صدر- صاحب مدرسه است.
تعبیر صاحب مکتب را درباره چه کسانی به کار میبریم؟ مرحوم آقای بروجردی، مرحوم میرزای شیرازی، آخوند خراسانی یا آقای خوئی و امثال این بزرگان واجد شرایط مکتب و مدرسه داشتن هستند. اساسا دو مکتب اصلی اکنون در قم جریان دارد، یکی مکتب قم که بنیانگذار آن مرحوم آقای بروجردی است، پس از ایشان شاگردان وی مانند مرحوم آقای منتظری، فاضل لنکرانی، امام خمینی و برخی دیگر از آقایان تا اندازهای آن سبک را داشتند.
در مقابل سبک حوزه قم، سبک نجف میباشد. ورود و خروج سبک نجف مشخص است که گاهی آن را فرمولی تعبیر میکنند، چرا که مانند ریاضی است؛ یعنی زمانی که آقای خوئی بحثی را مطرح میکند، ورود و خروج آن مشخص است.
سبکی دیگری نیز وجود دارد که سبک آقای بروجردی یا سبک شیخ انصاری را هم به آن نسبت میدهند به نام سبک «تجمیع ظنون» که شیخ انصاری آورده است. بدین شکل مطرح میشود که آقای فلانی و … چه فرمودهاند، روایات چه میفرمایند و سپس فلانی به فلانی اشکال کرده است -به قول آقای انصاری شیرازی برفانبار کرده است-، سپس از میان اینها مطلب را استخراج میکند، میگویند فلانی این اشکال را دارد و … تا اینکه به یک میرسد. مرحوم آقای بروجردی میگوید اگر این بحث را انجام میدهید، یک بحث تاریخی کنید، بروید ببیند فقهای اهل سنت در کتابهایشان چه گفتهاند و سپس سراغ قدمای فقهای شیعه بروید که چه مسائلی را مطرح کرده اند و ….
این به چه علت است؟ از آن جهت است که کلمات اهل بیت(ع) ناظر به فقه ابوحنیفه و دیگران است. میخواهد آن را در نظر بگیرد، به آن اشکال دارد و آن را نقد میکند و در مقابل خودش نظر ارائه میدهد. این بحثی است که باید سراغ عرف آن زمان برویم، آیا میتوان با زمان کنونی مطابقت داد یا خیر؟ این بحثی است که آقای بروجردی و دیگران آن را مطرح میکنند.
اگر آیه، روایت و اقوال نبود، دلیل لفظی وجود دارد یا خیر؟ اگر دلیل لفظی از عمومات هم نبود، اصول عملی است و تمام میشود. سبکی که در اینجا اینطور است، طبیعی است. در قم، شاگردان مکتب نجف، مانند شیخنا الاستاذ، مرحوم آقای تبریزی و دیگر آقایان سبک آقای خوئی هستند. خود میرزا -اگر جسارت به مقام شامخ ایشان نباشد- کپی آقای خوئی هستند.
اما سبک آقای بروجردی به نظر میآید مزایایی دارد که در این کتاب به نقاط قوت این مکتب اشاره شده است؛ اما در مورد آقای خوئی، به قول یکی از آقایان میگفت در اینجا آقای خوئی مانند ریل قطاری است که روی آن میرود. همینطور به ترتیب جلو میرود، کسی هم اشکال نمیکند. شیخنا الاستاذ حرف میزند، آقایان حالت او را املاء میکنند، این یک سبکی است که اشکالات آن در این کتاب مورد بررسی قرار گرفته است.
سبک دیگری که در کتاب روشهای تدریس درس خارج مورد اشاره قرار گرفته است، متعلق به میرزای شیرازی میباشد که ما از آن به «شاگردمحوری» تعبیر کردیم. ایشان طرح بحث میکردند که شاگردان با هم مناظره و مباحثه داشته باشند و نتیجه نهایی را باایشان عنوان میکردند. اکنون برخی از این بحثها هم در ایران و هم در اروپا و جاهای دیگر مرسوم است که تحت عنوان «آموزش تفکری» مطرح میکنند، طوری بحث میکند که انسان را به فکر وامیدارد. زمانی بحثها تنها جنبه آموزشی دارد و در برخی دیگر، علاوه بر آموزش، پژوهش نیز مطرح است. اکنون اکثر درسهایی که در قم هستند، تنها جنبه آموزشی مطرح است و پژوهشی در کار نیست؛ یعنی فقط نقش متعلق به استاد است، شاگرد تنها حضور دارد؛ لذا در این اثر بحث «آسیبشناسی استاد، آسیبشناسی شاگرد، آسیبشناسی درس» را مطرح کرده ایم.
مرحوم سید فشارکی از منبر پایین آمد، شاگرد اشکال کرد، مرحوم آشیخ عبدالکریم و دیگران بودند، گفتند کافی است، این آقا پای منبر خسته شده است، گفت خیر، من باید به این آقا مطلب را بگویم، خسته نیستم. این سبک با آن سبک متفاوت است. در نتیجه باید همه اینها را از هم تفکیک کنیم.
اکنون یک سبک «تقریرنویسی» هم هست، استاد میگوید، شاگرد مینویسد. ما در این اثر معیارهای تقریرنویسی در تاریخ حوزه شیعه و روند آن در دورههای مختلف را مورد بحث قرار داده ایم. آنچه که در این کتاب مد نظر ما بوده است، همان تعبیر دوسویه است؛ یعنی درسی موفق است که علاوه بر آموزش، همراه با پژوهش باشد. بخشی را استاد و بخشی را شاگرد کار کند. اگر این دو، دست به دست هم بدهند، موفق هستند.
بحث دیگری که در این بخش به آن پرداخته ایم این است که اصلاً هدف درس خارج چیست؟ مجتهدپروری است؛ مجتهدپروری در صورتی است که با این سبک آموزش و پژوهش جلو برود. بله، میگویید برخی درسهای آقایان شاگردان بسیاری دارد، شاگرد کار کرده، زحمت کشیده و تحقیق کرده، استاد را به کار گرفته است، این چطور است؟ پاسخ اینکه آن همان است که میگوییم جنبه دوسویه دارد، یعنی هم جنبه آموزشی و هم جنبه پژوهشی دارد. چون شاگرد تا زمانی که سبک و مکتب استاد را نداند، متوجه نمیشود که کجا باید استدلال کند یا نکند. یکی از آقایان نقل کرد به درس فلانی که رفتی، این اشکال را بکن، آقا این جواب را میدهد، سپس شما این اشکال را بکن، بعد این جواب را میدهد. ایشان هم رفت، اشکال کرد و دید همانطور است. چند روز گذشت، دید همینطور است، گفت مگر شما درس فلانی میروی؟ گفت چطور؟ گفت این سبک متعلق به فلانی است. این آقا هم میدانست که سبک درس آن آقا چطور است، خیلی راحت پیش از آنکه در درس حاضر شود، اشکال را پیشبینی میکند و جواب آن آقا را هم پیشبینی میکند.
اما امروز اگر از فردی بپرسید به درس چه کسی میروید؟ میگوید درس آیتالله العظمی فلانی. موضوع درس او چیست؟ میگوید کتاب الحج، میپرسد چه چیزی میگوید؟ میگوید فردا میرویم ببینیم چه میگوید. این آقا میآید، میپرسند مسئله یاد گرفتی؟ میگوید خیر، استاد زحمت کشیده، اما این آقا هیچ چیز به دست نیاورده است. آقای مکارم فرمودند که اگر کسی میخواهد درس بخواند اول باید مطالعه کند، سپس در درس استاد حاضر شود و پس از آن مطالعه کند و سپس از استاد رفع اشکال کند و استاد پاسخ دهد و این مراحل باید طی شود. اگر اینطور باشد معنایش همین حرف دوسویه بودن است. اینکه هم استاد و هم شاگرد کار میکنند. بله زمانی شاگرد کار میکند، به اشکال میرسد به استاد مراجعه میکند و میگوید چرا این را عنوان کردهاید؟ اگر هست این اشکال را پاسخ دهید. آن زمان میتوان گفت در اینجا مقداری جای تأمل و امید و خوشبختی است که هدف حوزه که پرورش مجتهد است، رو به تحقق میرود، اگرنه، جای نگرانی است.
ما در کتاب روشهای تدریس درس خارج، بحثی را تحت عنوان خاتمه آورده و گفته ایم که اگر حوزه بخواهد از این حالتی که هست بیرون بیاید، باید برنامهریزی خاصی داشته باشد و بر اساس آن برنامهریزی عمل کند، چون طلبه باید سطح را ولو سطح عالی را بگذراند، چون اگر بخواهد منبری، نویسنده، پیشنماز یا غیره باشد یا بخواهد در حوزه درس بخواند، به آن نیاز دارد. چرا؟ به جهت آنکه اگر بخواهد روایات و آیات را متوجه شود باید این زیرساخت را بگذراند. واگرنه موفقیت آنطوری که باید، حاصل نخواهد شد.
۲ دیدگاه. ارسال دیدگاه جدید
مسخره ترین اشکال این مطلب آتجاست که گفته: بعد از عده و ذریعه کتاب های علامه طباطبایی به عنوان کتاب درسی مطرح شد. معلوم است ایشان گفته علامه (یعنی علامه حلی) و ویراستار بی سواد فکر کرده علامه طباطبایی مراد است و از خودش در متن تصرف کرده است.
من متوجه قصد خبرگزاری رسا و اجتهاد از حجت الاسلام خواندن حضرت آیت الله حسینی گرگانی نمی شوم…؟؟؟؟؟!!!!!
بسیاری از مراجع به علمیت و شأن علمی آیت الله حسینی گرگانی واقف و معترف هستند ولی صد حیف از سیاسی بازی که دامان حوزه را هم گرفته متأسفانه!!!!