labelاجتهاد و اصول فقه, اندیشوران فقهی, تاریخ فقه و فقهاء
commentبدون دیدگاه

پیشگفتار استاد پارسانیا بر کتاب تکوین نهاد مرجعیت تقلید شیعه

کارکرد اصلی مرجعیت، فتوا و تقلید است و کارکرد اصلی ولایت، حکم و مدیریت اجتماعی؛ و مرجعیت در مقطع تاریخی مزبور، مراتبی از ولایت حکم و حضور در عرصۀ مدیریت اجتماعی را نیز برعهده می‌گیرد.

به گزارش شبکه اجتهاد، «تکوین نهاد مرجعیت تقلید شیعه» به قلم محسن کتاب پژوهشی است تاریخی پیرامون مسئله تمرکز در نهادهای دین و دولت و نسبت آن با گسترش روندهای بوروکراتیک در نهاد دولت که تکوین تاریخی مرجعیت تقلید شیعه در دوران معاصر را در دستور کار خود قرار داده است. تمرکز این کتاب بر مطالعه ساخت نهاد مرجعیت در دوران قاجار و پهلوی اول است. نویسنده در این اثر، شکل‌گیری نهاد مرجعیت را اولین تحول مهم سیاسی اجتماعی در دو سده اخیر ارزیابی می‌کند.

کتاب «تکوین نهاد مرجعیت تقلید شیعه؛ گفتاری در تحولات سیاسی و اجتماعی روحانیت شیعه در دوره قاجار و پهلوی اول» از آنجایی که با ادبیاتی آکادمیک و به دور از لفاظی‌های غیرعلمی به بررسی ساختاری و علمی این نهاد می‌پردازد و نکات بصیرت‌افزایی را نیز بیان می‌کند، یکی از آثار پراهمیت در زمینه مطالعه تاریخ معاصر محسوب می‌شود.

در ادامه مروری خواهیم داشت بر پیشگفتار این اثر به قلم حجت‌الاسلام والمسلمین حمید پارسانیا، استاد حوزه و دانشگاه و عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی:

تشیع، دارای دو ساحت و سطح متمایز و در عین حال، پیوسته و سازگار است و علم به آن نیز ناظر به این دو سطح می‌تواند باشد. ساحت و سطح نخست، مربوط به حقیقت و ذات آن است و ساحت و سطح دوم، مربوط به ظهور و بروز اجتماعی، فرهنگی و تاریخی آن و هریک از این دو بخش مطالعات، روش و منطق ویژه خود را طلب می‌کند. مطالعات سطح نخست را عارفان، فیلسوفان، متکلمان و فقیهان برعهده دارند و مطالعات ساحت دوم را مورخان، فرهنگ‌شناسان و جامعه شناسان دنبال می‌کنند.

اسلام و تشیع، به حسب ذات خود، بر محور حقیقت توحید از یک نظام معنایی و معنوی بهره‌مندند که سازگار با فطرت آدمی و حقایق آفرینش است. این نظام، پاسخگوی نیاز انسان و عهده‌دار هدایت او در همۀ مراتب تاریخی و اجتماعی رشد و تحول آن است و هریک از انسان‌ها، به حسب موقف و جایگاهی که دارد، همواره در صورتی که زبانی برای پرسش و گوشی برای شنیدن داشته باشد، از افق وجودی خود، پرسش را مطرح و پاسخ مناسب با آن‌را نیز دریافت می‌کند.

اسلام و تشیع در ساحت فرهنگی و اجتماعی و تاریخی، به مناسبت اقبال مؤمنان، نظام مستمری از زیست و زندگی را پدید آورده‌اند؛ چونان دانه‌ای که با ایمان و عمل مؤمنان در بستر تاریخ، به تعبیر قرآن کریم، کشت می‌شود و جوانه می‌زند، بر ساقۀ خود مستقر می‌گردد و ستبر می‌شود، چندآنکه کشت‌کنندگان و زارعان آن، از رشد آن شگفت‌زده می‌شوند و مخالفان را غیظ و اندوه فرامی‌گیرد. «کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَیٰ عَلَیٰ سُوقه یُعْجبُ الزُّرَّاعَ لیَغیظَ بهمُ الْکُفَّارَ وَعَدَ اللَّـهُ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَملُوا الصَّالحَات منْهُم مَّغْفرَهً وَأَجْرًا عَظیمًا» (فتح، ۲۹).

دو مفهوم عدالت و امامت، از مفاهیم محوری تشیع هستند که در متن اندیشۀ اسلامی وجه امتیاز آن‌را مشخص می‌سازند. مفاهیم و معانی دیگری که همگام و یا در حاشیۀ دو مفهوم یادشده‌ وجود دارد و در هویت اجتماعی تشیع دخیل هستند، عبارت‌اند از: علم، اجتهاد، غیبت، نیابت، وکالت، قضاء، ولایت، انتظار، تولیٰ، تبریٰ، فرج، امر به معروف، نهی از منکر، تقیه، جهاد و شهادت.

هریک از مفاهیم و معانی مزبور، در مقطعی خاص از حیات و زیست اجتماعی و تاریخی تشیع، فرصت بروز و ظهور پیدا می‌کند و با ورود به عرصۀ زیست، مناسبات، روابط، ساختارها و نهادهای مربوط به خود را پدید می‌آورند.

مفهوم علم و به دنبال آن عالم، در بستر اسلامی و شیعی آن، دو معنای اجتهاد و مرجعیت را در حاشیۀ خود دارند. به‌گونه‌ای که اجتهاد و مرجعیت، بدون آنکه مفهوم اسلامی و شیعی علم و همچنین منزلت و شأن اجتماعی عالم عینیّت یافته باشد، به‌صورت یک واقعیت فرهنگی و اجتماعی محقّق نمی‌شود. تولد تاریخی اجتهاد و مرجعیت، علاوه بر آنکه مرهون عوامل ایجابی، نظیر معنای علم و عالم است، متوقف بر رفع و یا حذف موانع نیز هست.

فتوا، اجتهاد و مرجعیت، به‌نوبۀ خود، همزاد و یا آبستن مفاهیم دیگری نظیر قضاء و یا ولایت است. به‌لحاظ تاریخی، معنای ولایت، با آنکه هویت و حقیقتی ممتاز از مرجعیت دارد، در نخستین گام، در ذیل پوشش مرجعیت و در متن آن تکوین پیدا می‌کند و به‌ تدریج به‌عنوان معنایی مستقل، پای به عرصۀ وجود می‌گذارد و در مراحل رشد و بالندگی، سازمان‌ها و سازوکارهای مناسب با خود را ایجاد می‌کند و این مولود، در مراحل رشد خود، مفاهیم تاریخی پیشین را که امکان تولد و ظهور آن‌را فراهم آورده‌اند، در زیر پوشش خود قرار می‌دهد.

اثر حاضر، تکوین تاریخی مرجعیت را در دوران معاصر، در دستور کار خود قرار داده است. کارکرد اصلی مرجعیت، فتوا و تقلید است و کارکرد اصلی ولایت، حکم و مدیریت اجتماعی؛ و مرجعیت در مقطع تاریخی مزبور، مراتبی از ولایت حکم و حضور در عرصۀ مدیریت اجتماعی را نیز برعهده می‌گیرد. تحقیقات بعدی باید معانی دیگری را که نظام معنایی تشیع در ساحت نخستین خود مشتمل بر آن‌ها بوده و شرایط تاریخی مرجعیت در عصر غیبت، آبستن ظهور و بروز آن‌هاست، شناسایی کند و چگونگی تکوین و تحقق آن معانی را بررسی نماید.

ورود هر بخش از یک نظام معنایی، گرچه قائم به عناصر پیشینی است که مقوّم آن هستند، همان‌گونه که اشاره شد، متوقف بر دفع و یا رفع موانع نیز هست و موانع همان‌گونه که از تولد و تکوین آن معنا پیشگیری می‌کنند، هرگاه که به عرصۀ زیست اجتماعی وارد شوند و استقرار پیدا کنند، معانی رقیبی را که از قبل تکوین یافته‌اند نیز زایل و نابود می‌کنند. به همین دلیل، مرجعیت با آنکه در دوران معاصر، واقعیت تاریخی پیدا کرد و برخی از معانی متوقف بر خود را نیز به دنبال آورد،‌ می‌تواند با حضور عناصر رقیب، در معرض تزلزل قرار گیرد. پژوهش دربارۀ مرجعیت، نیازمند شناخت مفاهیم رقیب نیز هست، این مفاهیم می‌توانند اصل مرجعیت و یا معانی مقوّم آن‌را مورد هجوم قرار دهند. به نظر می‌رسد، مفهوم مدرن علم که در حاشیۀ معانی نوین عقل تکوین پیدا کرده، مفهومی است که عنصر مقوّم مرجعیت، یعنی مفهوم تاریخی علم را که مربوط به سنت اسلامی شیعی است، هدف قرار می‌دهد و حذف معنای تاریخی علم، از عرصۀ فرهنگ، بنیان‌های معرفتی مرجعیت را نیز متزلزل می‌سازد.

آیندۀ مرجعیت فقاهت در بستر تاریخی تشیع، اولاً در گرو تعامل طبیعی آن با واقعیت‌هایی است که از متن آن پدید آمده و رشد می‌کنند، مانند ولایت و نیابت از ولی‌ عصر (عج) در مدیریت اجتماعی؛ ثانیاً وابسته به توانمندی‌های آن در برخورد با موانع رقیبی است که در اثر عوامل انضمامی، منطقه‌ای و یا جهانی پدید می‌آیند، مانند مفهوم مدرن علم که در حاشیۀ اقتدار جهانی خود در پوشش الفاظ تاریخی این مرز و بوم، از مسیرهای مختلف نظیر آموزش عمومی یا آموزش عالی مقتدرانه، پرتوان، پرشتاب و در عین حال، سفاکانه و سلاخانه حضور به هم می‌رسانند.[۱]

علم در معنای پوزیتویستی-کُنتی و یا در معانی قاره‌ای-کانتی و نوکانتی آن، که اینک در انتقال به محیط آموزشی جهان اسلام، از لفظ علم بهره می‌برد و در حقیقت لفظ علم را نیز به تسخیر خود در آورده است، هیچ نسبتی با علم، در معانی قرآنی، روایی، عرفانی، فلسفی، کلامی و یا فقهی جهان اسلامی ندارد و هرگز حوزه‌های معرفتی مزبور را در زیر عنوان خود به رسمیت نمی‌شناسد. علم در معانی مدرن و پسامدرن آن، به‌عنوان یک معرفت آزمون‌پذیر و یا عقلانیتی با کارکرد سلطه و اقتدار، حوزه‌های معرفتی مزبور را تنها و تنها، به‌عنوان ابژه و موضوع مطالعاتی خود به رسمیت می‌شناسد. فقاهت و اجتهاد که با هویت تاریخی علمی خود، مقوّم مرجعیت هستند، اینک به‌عنوان برساخته‌ای انسانی و بخشی از humanities و انسانیت، تنها ابژه و موضوع مطالعات علمی می‌شوند.

تحقیقات و پژوهش‌های بعدی، بیش از هر چیز باید عملکرد تاریخی مرجعیت و موقعیت آن‌را در مواجهۀ با معانی و مفاهیم رقیبی دنبال کنند که عناصر مقوّم و درونی آن‌را به چالش می‌کشاند.

پی نوشت: [۱] در این زمینه بنگرید به: حمید پارسانیا، سنت، ایدئولوزی، علم: مجموعه مقالات، ویرایش دوم، قم: بوستان کتاب، ۱۳۹۰، صص ۷۴-۹۷. / حمید پارسانیا، روش‌شناسی انتقادی حکمت صدرایی، قم:‌کتاب فردا، ۱۳۹۰، صص ۲۱-۵۲.

در بحث پیرامون این مطلب، شرکت کنید

اطلاعات مرتبط

people_altاشخاص مرتبط: پارسانیا, حمید

پیشنهاد می‌کنیم این مطالب را هم بخوانید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

فهرست